درخت شیشه‌ای

gole yakh

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
از اشک زلالتر بود و من خیال بلورینم را از پشت ان نظاره گر بودم.

شفافیتش عشق را خجل میکرد و غرور ایینه ایش را میشکست.

نسیم که به دیدارش امده بود نگاهش را به زمین انداخت و لطافت خویش را نادیده گرفت.

و شاپرک بر ظرافت اندامش غبطه خورد.

غروب طلایی خورشید تنش را می ازرد.

اری لطافت او اه چکاوک را شرمگین می ساخت و عروجش را مایوس.

عشق در درونم به لرزه در امد و خود را زندانی دیوارهای دور افتاده قلبم کرد.

چشمهایش را بست و فریاد براورد.

او ارامش روح را متروک کرد و ان “شیشه ای قامت” نفسم را نوازش کرد.
 
بالا