یـــحـــیی بن زید بن سجاد (ع)

talkshia.ir

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
حيي پسر زيد، نوه امام سجاد (ع) مي باشد. مادرش ريطه دختر ابوهاشم نام داشت. بعد از سركوب شدن قيام پدرش توسط بني اميه، خود را از ديدگان مخفي ساخت تا به وصيت پدر درباره استمرار قيام و مبارزه عمل نمايد. پدر وي، زيد، براي جلوگيري از فشار ظلم و ستم به خاندان نبوت، كفر و الحاد امويان و برگرداندن خلافت به آل محمد (ص) قيام نمود ولي در سال 122 ه.ق توسط هشام خليفه اموي سركوب شد. در همين راستا يحيي براي تبليغ و دعوت از مردم به بينالنهرين مدائن، ري، سرخس و خراسان رفت و به جمع آوري لشكر پرداخت چون خبر اين جريان به امام صادق (ع)رسيد. آن حضرت در نامه اي او را از اين اقدام منع نمود و فهماند كه اگر قيام كند، او نيز مانند پدرش كشته خواهد شد.

يحيي در خراسان بود كه نصربن سيار كارگزار امويان در عراق، مأمور تعقيب او شد و پس از كشف محل استقرارش با شكنجۀ نودن پسر حريش، سرانجام توانستند او را دستگير و زنداني كنند. اما با مرگ هشام وي از زندان آزاد شد و دوباره به دعوت از مردم پرداخت. و توانست پيروان زيادي گرد آورد. وليد، خليفه وقت با اعزام سپاه ده هزار نفري خواستار دستگيري او شد سرانجام در نيشابور جنگي ميان يحي و عمروبن زراره (حاكم نيشابور) درگرفت كه يحيي پيروز ميدان بود. او بدون اينكه به كسي آسيبي برساند وارد هرات گرديد.
بعد از اين شكست، خليفه اموي، نصربن سيار را به استانداري خراسان منصوب و همراه با سپاهي مجهز و تازه نفس به آن ديار گسيل داشت. سالم بن احوز فرمانده سپاه امويان در منطقه جوزجمان به جنگ با يحيي پرداخت و در اين جنگ تيري يحيي را از پاي درآورد و سپاهش را از هم گسست. سر يحيي را نزد خليفه فرستاده شد و بدنش را به دار آويختند.
وقتي ابومسلم قدرت يافت، از قاتلين او انتقام گرفته بدن او را كفن كرد و دفن نمود. مرگ اهالي خراسان هفت روز براي يحيي عزاداري كردند و بر نوزادان بسياري نام يحيي و زيد، مي نهادند.

شهادت يحيي در سال 125 ه .ق اتفاق افتاده است.


منابع:

1) يعقوبي، احمدبن واضح؛ تاريخ يعقوبي، تحقيق از عبدالامير مهنا، بيروت، چ 1،مؤسسه اعلمي مطبوعات، 1413ق.
2) طبري، محمدبن جرير ؛ تاريخ الامم والملوك، با تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي، ج 7، ص 230.
3) مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين ؛ مروج الذهب، تحقيق از محمد الدين عبدالحميد، بيروت، دارالمعرفت، 1404 ق، چ 3، ص 225
 

talkshia.ir

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : یـــحـــیی بن زید بن سجاد (ع)

ر اساس نقل مشهور حضرت زيد بن علي در سال 121 هـ ق به شهادت رسيد و بنا بر نقل ابن عنبه در عمدة الطالب از آن حضرت چهار پسر باقيماند و دختر نداشت و پسران آن حضرت عبارتند از : يحيي، حسين، عيسي و محمّد.در ميان فرزندان حضرت زيدبن علي (ع) حضرت يحيي از همه بزرگتر بود و در قيام پدر همراه او شركت داشت و بعد از شهادت پدر بزرگوارش نيز رهبري نهضتي را كه توسط جد بزرگوارش حضرت ابا عبد الله الحسين سالار شهيدان آغاز شد و توسط پدر بزرگوارشان حضرت زيد بن علي ادامه يافت به عهده داشت.شهادت پدرآن بزرگوار بنا بر نقل مشهور در سال 107 هـ ق متولد شد و در سال 125 هـ ق به شهادت رسيد، مادر آن بزرگوار ريطه دختر ابوهاشم است.ابو ثميله ابار (صالح بن ذبيان) از ریطه ياد كرده و گفته است: و او بر فرزندش كه به دنبال كشته شدن پدرش پنهان شده بود، دريغ و افسوس مي خورد:فلعلّ راحمة ام موسي والذي نجــاه مـن لجـج خضـم مـزبدسيسّرّ ريطة بعد حزن فؤادها يحيي ويحيي في الكتائب مرتدي[1]شايد رحم كننده به مادر موسي و آن كه او را از امواج درياي خروشان بر آورده نجات بخشيد. ريطه را با آمدن يحيي خوشنود گرداند همان يحيايي كه در ميان لشكريان اسلحه جنگ پوشيده و جنگ مي*كند.يحيي تا آخرين لحظه زندگي پدر همراه او مي جنگيد وهنگامي كه فرق مبارك زيد شكافته شد سر مباركش را به زانوا گرفت و عرض كرد: پدر جان! به تو بشارت مي دهم كه بر رسول خدا، علي مرتضي، فاطمه زهرا، حسن مجتبي و حسين شهيد (ع) وارد مي شوي، زيد آهسته سخنان فرزندش را تأييد فرمود و عاقبت در آغوش او جان داد[2].خلـيليّ عنّـي بـالمـدينــة بلّغـا بني هاشم أهل النُّهي والتجـاربفحـتي متي مـروان يقـتل منـكم خياركم والـدهر جـمُّ العجـائبوحتي متي ترضون بالخسف منهم وكنتم اُباة الخسف عند التحاربلكـلّ قتيــل معسرٌ يطلبــونــه وليس لزيد بالعـراقين طـالب[3]اي دوست از سوي من در مدينه بني هاشم را كه به تجربه و پاكدامني مشهورند برسان تاكي اين مروان! بهترين شما را هلاك كنند، چه روزگار شگفتي است تاكي به زبوني تن در دهيد و حال آنكه به تجربه ثابت شده كه شما تن به ذلت نمي داديد. هركه كشته شود گروهي به خون خواهي او برخيزند، دريغا كه زيد را در سرزمنهاي عراق و ايران هوا خواهي نيست. حضرت يحيي بن زيد پس از آن كه پدرش زيد بن علي در سال 121 در كوفه به شهادت رسيد كوفه را به سوي كربلا ترك گفت.بعد از شهادت دلخراش زيد بن علي بن الحسين(ع) ياران و طرفداران صديق وي به شدت مورد تعقيب عمال حكام وقت قرار گرفتند و آنان كه در كوفه جان خود را به خطر مي ديدند مجبور شدند مخفيانه كوفه را ترك گويند، حضرت يحيي بر اساس وصيّت پدر در هنگام شهادت به آن حضرت، در آن هنگام كه يحيي از پدر بعد از شهادتش كسب تكليف خواست فرمود: با اين قوم نبرد كن به خدا تو بر حق و اين قوم بر باطل هستند و شهداي شما در بهشت و كشتگان آنها در جهنمند[4].طبري از قول يكي از اصحاب جناب زيد به نام مسلمة بن ثابت نقل مي كند: بعد از دفن زيد من با تعداد ده نفر همراه حضرت يحيي باقي مانده بوديم، عرض كردم نزديك صبح است كجا خواهي رفت؟ گفت: سوي نهرين، فكر كردم قصد دارد از رود فرات بگذرد و با دشمن نبرد كند عرض كردم نيازي نيست، اگر تصميم جنگ داري همين جا بمان و اين كار را انجام ده گفت: مقصودم دو نهر كربلا است، همراه آن حضرت كربلا نزد سابق از بستگان عبد الملك رفتيم آن حضرت آن جا مخفي شد و ديگر او را نديدم[5].آن حضرت زائرين حرم جدش را به دور خويش جمع نمود و با سخنان حماسي در كنار مرقد مطهر سيد الشهدا آتش انقلاب را در نهاد مردان مستعد شعله ور ساخت و با گرد آوري ياران چند از زائران ابا عبد الله الحسين (ع) نهضت خونين ديگري را رهبري نمود[6].ورود به خراسانحضرت یحی بن زید، پس از زيارت مرقد جد بزرگوارشان به طور مخفيانه وارد ايران شدند. يعقوبي مي نويسد: چون زيد كشته شد شيعيان خراسان به جنبش در آمدند و امر ايشان آشكار شد و همدستان و هوا خواهانشان بسيار شدند و كارهاي بني اميه و ستمهايي را كه بر آل پيامبر كرده بودند براي مردم باز مي گفتند تا شهري باقي نماند مگر اينكه اين خبر در آن آشكار گشت و داعيان ظاهر شدند و خوابها ديده شد و كتابهاي پيش گويي بر سر زبان ها افتاد. يحيي بن زيد به خراسان گريخت و بعد رهسپار بلخ شد، و در آن جا متواري گشت و يوسف وضع او را به هشام گزارش داد، پس هشام دستور تعقيب او را به نصربن سيار نوشت[7]. اين نكته قابل توجه است برنامه خروج حضرت يحيي از كوفه آنچنان حساب شده و زيركانه بود كه تا مدت*ها عمال حكومت فكر مي*كردند كه يحيي هنوز در كوفه است و يوسف بن عمر بر سر منبر مردم را سرزنش مي*كرد كه حضرت يحيي در حجله زنان آنها مخفي شده است[8]

منابع:
[1] . اصفهاني، ابي الفرج، مقاتل الطالبيين ص145.
[2] . ابي نصر البخاري، سرّ السلسة العلوية ص58.
[3] . ابي الحسن الاشعري، المقالات الاسلاميين ص131.
[4] . ابي نصر بخاري، سر سلسلة العلوية ص58.

[5] . طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده ج10 ص 4286.
[6] . سيماي كربلا، ص164 ـ 165.
[7] . تاريخ يعقوبي، ج2 ص299.
[8] . طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده ج10 ص 4290.
 
بالا