بيتوته یِ کوتاهیست جهان(احمد شاملو)

زینب

کاربر حرفه ای
"بازنشسته"
بيتوته یِ کوتاهی ست جهان

در فاصله یِ گناه و دوزخ

خورشيد

همچون دشنامی برمی آيد

و روز

شرمسارییِ جبران ناپذيری ست.

آه

پيش از آن که در اشک غرقه شوم

چيزی بگوی

درخت،

جهلِ معصيت بارِ نياکان است

و نسيم

وسوسه يی ست نابه کار.

مهتابِ پاييزی

کفری ست که جهان را می آلايد.

چيزی بگوی

پيش از آن که در اشک غرقه شوم

چيزی بگوی

هر دريچه یِ نغز

بر چشم اندازِ عقوبتی می گشايد.

عشق

رطوبتِ چندش انگيزِ پلشتی ست

و آسمان

سرپناهی

تا به خاک بنشينی و

بر سرنوشتِ خويش

گريه ساز کنی.

آه

پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی،

هرچه باشد

چشمه ها

از تابوت می جوشند

و سوگوارانِ ژوليده آبرویِ جهان اند.

عصمت به آينه مفروش

که فاجران نيازمندتران اند.

خامُش منشين

خدا را

پيش از آن که در اشک غرقه شوم

از عشق

چيزی بگوی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

زینب

کاربر حرفه ای
"بازنشسته"
پاسخ : بيتوته یِ کوتاهیست جهان(احمد شاملو)

شعر احمد شاملو / بر خاک جدی ايستادم


بر خاک جدی ايستادم

و خاک، به سانِ يقينی

استوار بود.

به ستاره شک کردم

و ستاره در اشکِ شکِّ من درخشيد.

و آنگاه به خورشيد شک کردم که ستارگان را

همچون کنيزکانِ سپيد رويی

در حرم خانه یِ پُرجلالاش نهان میکرد.

ديوارها زندان را محدود میکند

ديوارها زندان را

محدودتر نمیکند.

ميانِ دو زندان

درگاهِ خانه یِ تو آستانه یِ آزادی است

ليکن در آستانه

تو را

به قبولِ يکی از آن دو

از خود اختياری نيست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

زینب

کاربر حرفه ای
"بازنشسته"
پاسخ : بيتوته یِ کوتاهیست جهان(احمد شاملو)

شعر مرگ من را / احمد شاملو

اینک موج سنگین گذرزمان است که در من می گذرد

اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد

اینک موج سنگین زمان است که چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد


***************


در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام

در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام

در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام

نیلوفر و باران در تو بود

خنجر و فریادی در من

فواره و رؤیا در تو بود

تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم


***************


من برگ را سرودی کردم

سر سبز تر ز بیشه

من موج را سرودی کردم

پرنبض تر ز انسان

من عشق را سرودی کردم

پر طبل تر زمرگ

سر سبز تر ز جنگل

من برگ را سرودی کردم

پرتپش تر از دل دریا

من موج را سرودی کردم

پر طبل تر از حیات

من مرگ را

سرودی کردم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

زینب

کاربر حرفه ای
"بازنشسته"
پاسخ : بيتوته یِ کوتاهیست جهان(احمد شاملو)

شعر نوروز در زمستان/ احمد شاملو



سالی

نوروز

بیچلچله بی بنفشه می آید،

جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب

بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه

سالی

نوروز

بیگندم ِ سبز و سفره می آید،

بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور

بیرقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.

سالی

نوروز

همراه به درکوبی مردانی

سنگینی بار ِ سالهاشان بر دوش:

تا لالهی سوخته به یاد آرد باز

نام ِ ممنوعاش را

وتاقچه گناه

دیگربار

با احساس ِ کتاب های ممنوع

تقدیس شود.

در معبر ِ قتل ِ عام

شمع های خاطره افروخته خواهد شد.

دروازه های بسته

به ناگاه

فراز خواهدشد

دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد

لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد

وبهار

درمعبری از غریو

تاشهر

خسته

پیش باز خواهدشد

سالی

آری

بی گاهان

نوروز

چنین آغاز خواهدشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : بيتوتهیِ کوتاهیست جهان(احمد شاملو)

ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ ! چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم

کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست
اکنون که میبینند خوارم،در امانم

دلبسته افلاکم و پابسته خاک
فواره ای بین زمین و آسمانم

آن روز اگر خود بال خود را می شکستم
اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم؟!

قفل قفس باز و قناری ها هراسان
دل کندن آسان نیست ! آیا می توانم ؟!
 

مسافر

کاربر ویژه
"بازنشسته"
iranianclassicmusic.persiangig.com_image_prison_bar.jpg


در اينجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندين حجره،
در هر حجره چندين مرد
در زنجير...

از اين زنجيريان،
يک تن، زنش را در تب تاريک بهتاني
به ضرب دشنه اي کشته است.

از اين مردان،
يکي، در ظهر تابستان سوزان،
نان فرزندان خودرا،
بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد
آغشته است.

از اينان، چند کس،
در خلوت يک روز باران ريز،
بر راه ربا خواري نشسته اند
کساني، در سکوت کوچه،
از ديوار کوتاهي به روي بام جستند
کساني، نيم شب،
در گورهاي تازه،
دندان طلاي مردگان را مي شکسته اند.

من اما هيچ کس را
در شبي تاريک و توفاني نکشتم
من اما راه بر مردي ربا خواري نبستم
من اما نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجستم .

در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و
در هر نقب چندين حجره،
در هر حجره چندين مرد در زنجير...

در اين زنجيريان هستند مرداني
که مردار زنان را دوست مي دارند.
در اين زنجيريان هستند مرداني
که در رويايشان هر شب زني
در وحشت مرگ از جگر بر مي کشد فرياد.

من اما در زنان چيزي نمي يابم
- گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار روياهاي خود،
جز انعکاس سرد آهنگ صبور اين علف هاي بياباني
که ميرويند و مي پوسند و مي خشکند و مي ريزند،
با چيزي ندارم گوش.
مرا گر خود نبود اين بند،
شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خاک سرد پست...

جرم اين است


جرم اين است...
 
بالا