در انتظار باران.....

Rah!GO!zaR

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
در انتظار باران....


گوش كن... در پس احساس دلم

در پي برق دو چشمان و نفس هاي تماشايي باد

گوش كن...حس عجيبي ست كه امروز شكست

در پي اش قاصدكي برننشست

از غمش بلبلكان لال شدند

جغد ها يك نفس آواز شدند

گل نرگس ز غمش غمگين شد

شبنم از برق دلش سنگين شد

همه با هم به تماشا بودند

دائما ذكر و دعا مي خواندند

نكند باز رود روز و نيايد به ديار...


در ميان سنگ كه بي طاقت شد

گريه را آغاز كرد

آنقدر بر سر و صورت كوبيد

كه دگر سنگ نبود

گريه آن روز غرورش بشكست

دشت آن روز دگر حالي داشت

چشم ها رو به خدا بود در آن دشت و ديار

تا بيايد كه صدايي از دور

و دهد مژده باراني نور

كم كمك روز به شب نزديك شد

نه صدايي به جز از گريه و اخلاص و دعا

نه دلي خسته ازين كار خدا


وخدا آمد و لبخندي زد

به خودش مي باليد

كه چه خلقي دارد...


كم كمك شب شد و آنها رفتند
در پس خواب عجيب
و خدا گفت كه خواهد آمد
بعد از اين حس غريب

***

صبح شد


همه بيدار شدند

دشت نوراني بود

رهگذر وارد شد


وارد دشت عجيب

بلبلان مي خواندند...نه به آن زيبايي

غنچه ها باز شدند...از سر اجباري

رهگذر ، خسته نشست...زير آن كاج بلند


تا كه از سايه ي آن كاج دمي زنده شود

كاج بي رحمانه،سايه اش را گم كرد

رهگذر هيچ نگفت...


سنگ با گستاخي...روي پايش افتاد

همگي خنديدند

رهگذر زخمي شد


ولي او هيچ نگفت...

گل نرگس كه تماشاگر اين جريان بود

عرق شرم ز رويش مي ريخت

گويي او رهگذر ساده نبود


گل نرگس ز پي آمدن و رفتن او

اشك شوقي مي ريخت

رهگذر غمگين شد...از وفا و كرم مردم دشت


همه مي خنديدند

هر كسي سهم خود از اذيت او كامل كرد

رهگذر با دلي از بغض و صدا


دور مي گشت،از آن دشت خدا

رهگذر كرد درنگ


با صدايي خسته

با دلي بشكسته

گفت اي دشت

خدا گفت بيايم به تماشاي شما


تا كه آرام شويد

و دگر شيون و زاري نكنيد

پس دگر حرفي ز ياري نكنيد

رهگذر پنهان شد


و ندايي آمد...

اين همان قطره باراني بود

كه شما منتظرش مي بوديد


و ندايش ديشب،به شما دادم و اما كه شما خواب بُديد


و خودش را امروز به شما دادم و اما كه شما خواب بديد...


:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
اللهم عجل لوليك الفرج

:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:

 

Rah!GO!zaR

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
میگویند جمعه می آید ...


آری ، روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم ؛


او خواهد آمد .
 

Rah!GO!zaR

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
یک روز می افتد ؛


آن اتفاق خوب را می گویم ...


من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛



هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه ...


السلام علیک یا صاحب الزمان


منبع یکـ گیله مرد
96184_857.jpg
 

Rah!GO!zaR

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
ممکنه منتظر مهمان عزیزی بود ولی مهیای پذیرش او نبود ؟!


البته که غیر ممکنه !


افسوس که ما " غیر ممکن " رو ممکن ساختیم و " ممکن " رو غیر ممکن ...


در وبلاگی چه زیبا نوشته شده بود که :


" امام زمان آمدنی نیست ، بلکه آوردنی است. "



و این جمعه هم گذشت ...
 
بالا