ملاقــات با شــاه

قبیله منتظر

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
wv541jpdwss0pazlg1de.gif






aksgif_mihanblog_com_welcome_%D8%AE%D9%88%D8%B4_%D8%A2%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%AF_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9_34.gif





46824394319793033420.jpg


وقتی نواب وارد محل استقرار شاه می شود، محمود جم به او می گوید تعظیم کنید که نواب به او می گوید: «خفه شو.»
شاه می پرسد:« شما چه درسی میخوانید؟» نواب :«درس هستی ، سیاه مشق زندگی.» شاه:«ما از فعالیت های شما در نجف باخبریم.» نواب:«برای مسلمان تکلیف شرعی او مطرح است و کربلا و نجف و تهران فرقی نمی کند. شاه:« ما حاضریم هزینه ادامه تحصیل شما را بپردازیم. نواب:« مردم مسلمان ما آنقدر غیرت دارند که خرج تحصیل یک سرباز امام زمان(عج) را بدهند.»
در آن ایام مدیر مسئول روزنامه « مرد امروز» در نشریه آورده بود که من مسلمانم و فلانم ولی به آقای بروجردی می گویم که حجاب در اسلام نیست و از این حرفها. شهید نواب درمورد این مسئله با دست محکم به میز می کوبد و می گوید: « چرا در این مملکت باید کسانی باشند که اعتنا به تعالیم اسلامی نکنند؟»
بعد از این ملاقات شاه به محمود جم می گوید: « نه به آخوند دیروزی، نه به سید امروزی . آن آخوند مال عهد دقیانوس بود و این سید مثل یک افسر که با زیـر دستش حرف می زند با من صحبت می کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود که اینجا فرستاده بودی؟

مجموعه خاطرات 34 . شهید سید مجتبی نواب صفوی



roses-desi-glitters-89.gif
roses-desi-glitters-89.gif







27635025102224036354.gif
 
بالا