وقتی نواب وارد محل استقرار شاه می شود، محمود جم به او می گوید تعظیم کنید که نواب به او می گوید: «خفه شو.»
شاه می پرسد:« شما چه درسی میخوانید؟» نواب :«درس هستی ، سیاه مشق زندگی.» شاه:«ما از فعالیت های شما در نجف باخبریم.» نواب:«برای مسلمان تکلیف شرعی او مطرح است و کربلا و نجف و تهران فرقی نمی کند. شاه:« ما حاضریم هزینه ادامه تحصیل شما را بپردازیم. نواب:« مردم مسلمان ما آنقدر غیرت دارند که خرج تحصیل یک سرباز امام زمان(عج) را بدهند.»
در آن ایام مدیر مسئول روزنامه « مرد امروز» در نشریه آورده بود که من مسلمانم و فلانم ولی به آقای بروجردی می گویم که حجاب در اسلام نیست و از این حرفها. شهید نواب درمورد این مسئله با دست محکم به میز می کوبد و می گوید: « چرا در این مملکت باید کسانی باشند که اعتنا به تعالیم اسلامی نکنند؟»
بعد از این ملاقات شاه به محمود جم می گوید: « نه به آخوند دیروزی، نه به سید امروزی . آن آخوند مال عهد دقیانوس بود و این سید مثل یک افسر که با زیـر دستش حرف می زند با من صحبت می کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود که اینجا فرستاده بودی؟
مجموعه خاطرات 34 . شهید سید مجتبی نواب صفوی