زندگینامه ی حضرت(1)
علامه مجلسی ره در جلاءالعیون فرموده است که مشهور در تاریخ ولادت شریف ان حضرت سال 255 (ه.ق)است که بعضی 256 و بعضی 258 هم گفته اند و همچنین مشهور در باره ی روز ولادت،شب جمعه پانزدهم شعبان بود که بعضی هشتم شعبان هم گفته اند.همچنین ولادت ان حضرت در شهر سامرا واقع شد.
مادر حضرت
ابن بابویه و شیخ طوسی به سندهای معتبر روایت کرده اند از بشرابن سلیمان برده فروش که از فرزندان ابو ایوب انصاری بود و از شیعیان خاص امام علی نقی(ع)و امام حسن عسکری(ع)و همسایه ی ایشان بود گفت که روزی کافور خادم امام علی نقی نزد من امدو مرا طلب نمود.وقتی به خدمت حضرت رفتم فرمود که تو از فرزندان انصاری هستی که ولایت و محبت ما اهل بیت از زمان رسول الله تا حال همیشه در میان شما بوده است و پیوسته مورد اعتماد ما بوده اید.من تو را اختیار می کنم و تو را به رازهایی مطلع می گردانم و به خریدن کنیزی می فرستم.سپس امام نامه ای نوشتند و مهر شریف خود بر ان زدند و کیسه ی زری بیرون اوردند که در ان دویست اشرفی بود.فرمودند این نامه و این زر را بگیر و روانه ی بغداد شو.در صبح فلان روز وقتی کشتیهای اسیران به ساحل رسید جمعی از کنیزان را در ان کشتیها خواهی دید و همچنین جمعی از مشتریان از وکیلان امراء عباسی و تعداد کمی از جوانان عرب خواهی دید که بر سر اسیران جمع خواهند شد.
سپس در تمام روزاز دور به برده فروشی که عروبن یزید نام دارد نظر کن تا هنگامیکه برای مشتریان ان کنیزکی را که فلان و فلان صفت را دارد ظاهر سازد.امام تمام اوصاف ان کنیز رابیان نمود اینکه جامه ی حریر پوشیده دارد،از نظر کردن و دست گذاشتن مشتریان به او ابا و امتناع می ورزد و خواهی شنید که پنهانی صدای رومی از او ظاهر می شود و میگوید:«وای که پرده ی عفتم دریده شد.»در این لحظه یکی از مشتریان میگوید که من تو را به قیمت سیصد اشرفی میخرم.سپس ان کنیز به زبان عربی خواهد گفت:«من هرگز به تو رغبت نخواهم کرد.پس مال خود را ضایع مکن.»پس در این وقت تو به نزد صاحب کنیز برو و بگو که نامه ای با من هست که یکی از اشرافان ان را از روی مهربانی نوشته است و وفاداری و بزرگواری خود را وصف کرده است.این نامه را به ان کنیز بده که بخواند.اگر به صاحب این نامه راضی شود من از طرف ان بزرگ وکیلم که این کنیز را از برای او خریداری کنم.
بشر بن سلیمان گفت که هر انچه را که حضرت فرموده بود را انجام دادم.وقتی کنیز نامه را دید بسیار گریست و به صاحبش(عمروبن یزید)گفت که مرا به صاحب این نامه بفروش که اگر این کار را نکنی خود را هلاک خواهم کرد.سپس با او در باب قیمت گفت و گو کردم تا انکه به همان قیمت که امام به من داده بود راضی شد.زر را دادم و کنیز را گرفتم.کنیز شاد و خوشحال به حجره ای که در بغداد گرفته بودم امد.زمانی که به حجره رسید نامه ی امام را بیرون اورد و می بوسید و بر دیده ها می چسبانید و بر روی زمین می گذاشت و بر بدن می مالید.پس من ازروی تعجب گفتم چطور نامه ای را که صاحبش را نمی شناسی میبوسی؟گفت:گوش خود را به من بسپار و دل به شنیدن سخنان من بده تا احوال خود را برایت بازگو کنم.
من ملیکه دختر یشوعای فرزند قیصر پادشاه روم هستم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الصفا وصی حضرت عیسی(ع)است.حال تو را خبر می دهم به امر عجیب:.............
برای جلوگیری از پر حجم شدن مقاله،این عنوان را به چند بخش تقسیم میکنیم تا راحت تر از نظر شما عزیزان بگذرد.
اِنَّهُم یَرَوُنَهُ بَعیدا وَ نَراهُ قَریبا
انها ظهور را دور می بینند ولی ما نزدیک می بینیم
اَلعَجَلَ العَجَل یا مَوُلای یا صاحِبَ الزَمان...
علامه مجلسی ره در جلاءالعیون فرموده است که مشهور در تاریخ ولادت شریف ان حضرت سال 255 (ه.ق)است که بعضی 256 و بعضی 258 هم گفته اند و همچنین مشهور در باره ی روز ولادت،شب جمعه پانزدهم شعبان بود که بعضی هشتم شعبان هم گفته اند.همچنین ولادت ان حضرت در شهر سامرا واقع شد.
مادر حضرت
ابن بابویه و شیخ طوسی به سندهای معتبر روایت کرده اند از بشرابن سلیمان برده فروش که از فرزندان ابو ایوب انصاری بود و از شیعیان خاص امام علی نقی(ع)و امام حسن عسکری(ع)و همسایه ی ایشان بود گفت که روزی کافور خادم امام علی نقی نزد من امدو مرا طلب نمود.وقتی به خدمت حضرت رفتم فرمود که تو از فرزندان انصاری هستی که ولایت و محبت ما اهل بیت از زمان رسول الله تا حال همیشه در میان شما بوده است و پیوسته مورد اعتماد ما بوده اید.من تو را اختیار می کنم و تو را به رازهایی مطلع می گردانم و به خریدن کنیزی می فرستم.سپس امام نامه ای نوشتند و مهر شریف خود بر ان زدند و کیسه ی زری بیرون اوردند که در ان دویست اشرفی بود.فرمودند این نامه و این زر را بگیر و روانه ی بغداد شو.در صبح فلان روز وقتی کشتیهای اسیران به ساحل رسید جمعی از کنیزان را در ان کشتیها خواهی دید و همچنین جمعی از مشتریان از وکیلان امراء عباسی و تعداد کمی از جوانان عرب خواهی دید که بر سر اسیران جمع خواهند شد.
سپس در تمام روزاز دور به برده فروشی که عروبن یزید نام دارد نظر کن تا هنگامیکه برای مشتریان ان کنیزکی را که فلان و فلان صفت را دارد ظاهر سازد.امام تمام اوصاف ان کنیز رابیان نمود اینکه جامه ی حریر پوشیده دارد،از نظر کردن و دست گذاشتن مشتریان به او ابا و امتناع می ورزد و خواهی شنید که پنهانی صدای رومی از او ظاهر می شود و میگوید:«وای که پرده ی عفتم دریده شد.»در این لحظه یکی از مشتریان میگوید که من تو را به قیمت سیصد اشرفی میخرم.سپس ان کنیز به زبان عربی خواهد گفت:«من هرگز به تو رغبت نخواهم کرد.پس مال خود را ضایع مکن.»پس در این وقت تو به نزد صاحب کنیز برو و بگو که نامه ای با من هست که یکی از اشرافان ان را از روی مهربانی نوشته است و وفاداری و بزرگواری خود را وصف کرده است.این نامه را به ان کنیز بده که بخواند.اگر به صاحب این نامه راضی شود من از طرف ان بزرگ وکیلم که این کنیز را از برای او خریداری کنم.
بشر بن سلیمان گفت که هر انچه را که حضرت فرموده بود را انجام دادم.وقتی کنیز نامه را دید بسیار گریست و به صاحبش(عمروبن یزید)گفت که مرا به صاحب این نامه بفروش که اگر این کار را نکنی خود را هلاک خواهم کرد.سپس با او در باب قیمت گفت و گو کردم تا انکه به همان قیمت که امام به من داده بود راضی شد.زر را دادم و کنیز را گرفتم.کنیز شاد و خوشحال به حجره ای که در بغداد گرفته بودم امد.زمانی که به حجره رسید نامه ی امام را بیرون اورد و می بوسید و بر دیده ها می چسبانید و بر روی زمین می گذاشت و بر بدن می مالید.پس من ازروی تعجب گفتم چطور نامه ای را که صاحبش را نمی شناسی میبوسی؟گفت:گوش خود را به من بسپار و دل به شنیدن سخنان من بده تا احوال خود را برایت بازگو کنم.
من ملیکه دختر یشوعای فرزند قیصر پادشاه روم هستم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الصفا وصی حضرت عیسی(ع)است.حال تو را خبر می دهم به امر عجیب:.............
برای جلوگیری از پر حجم شدن مقاله،این عنوان را به چند بخش تقسیم میکنیم تا راحت تر از نظر شما عزیزان بگذرد.
اِنَّهُم یَرَوُنَهُ بَعیدا وَ نَراهُ قَریبا
انها ظهور را دور می بینند ولی ما نزدیک می بینیم
اَلعَجَلَ العَجَل یا مَوُلای یا صاحِبَ الزَمان...