[h=1][/h]
صحنه زندگی قصه عجیبی دارد، با فرازو نشیب هایش از آدم های صحنه اش داستانهای مختلفی می سازد. قصه گوی داستانها، نخ زندگی را در دست گرفته و سعی می کند آدم های بی چهره قصه، با خوبیها و بدیهای زندگی بسازند و ساز ناکوک نزنند.
آدم ها در کنار هم زندگی می کنند، از هم خسته می شوند گاهی با هم شاد می شوند. صحنه زندگی که به آنها سخت می گیرد به زمین و زمان بد وبیراه می گویند.
آدم ها در زندگی نقابی بر چهره دارند و در هر موقعیتی مانند یک جعبه مداد رنگی عمل می کنند.
آنها گاهی آدم های اطرافشان را با دروغ هایشان رنگ می کنند، گاهی رنگ سفید در زندگی شان گم می شود و کم کم یادشان می رود که صادق باشند.
آنها گاهی در صحنه آدم های خوب داستان می شوند و گاهی آدم بد قصه می شوند.
آدم ها در زندگی نقابی بر چهره دارند و در هر موقعیتی مانند یک جعبه مداد رنگی عمل می کنند.
آنها گاهی آدم های اطرافشان را با دروغ هایشان رنگ می کنند، گاهی رنگ سفید در زندگی شان گم می شود و کم کم یادشان می رود که صادق باشند.
آنها گاهی در صحنه آدم های خوب داستان می شوند و گاهی آدم بد قصه می شوند.
خصوصیات رفتاری افراد باعث شده است گاهی توسط افراد دیگر به عنوان یک دوست انتخاب شوند و گاهی از یک جمع طرد شوند. در واقع هریک از افراد می توانند به شکل خاصی زندگی کنند و رفتار خاصی داشته باشند.
آدم ها در کوچه پس کوچه زندگی گاهی ساده هستند اما ساده لوح نیستند. در کشا کش روزهایی که می گذرد، می توانند برای زندگی دیگران تعیین تکلیف کنند اما در نهایت زندگی شان بی تکلیف باشد.
آدم ها می توانند معلول باشند اما علت های جامعه را بررسی کنند.
آدم ها می توانند معلول باشند اما علت های جامعه را بررسی کنند.