«كلیسا» از واژه یونانى«Ecclesia » به معناى «انجمن شهروندان» گرفته شده است كه در عهد جدید، در اصل به معناى «جمهور مؤمنانِ به مسیح» به كار رفته است. در واقع این كلمه به معناى «امت مسیحى» بوده كه بعداً به معناى مؤمنان یك شهر یا یك منطقه به كار رفته است. معناى دیگرى كه بعدها این كلمه پیدا كرده «محل اجتماع مؤمنان»، معادل كلمه «مسجد» در اسلام است. در بحث هاى الهیاتى منظور از «كلیسا»، همان جماعت مؤمنان مسیحى، معادل با «امت» در اسلام است. كلمه كلیسا در عهد جدید، بیش از یكصد بار تكرار شده و معناى آن در اكثر موارد اجتماع قدیسان و مردمى است كه از اعمال گناه آلود بیرون خوانده شده اند. با توجه به معناى ذكر شده براى كلیسا، اگر مجامع ذى صلاح، گروهى از مسیحیان را، به هر دلیل، به بى ایمانى متهم كنند، این گروه از كلیسا خارج شده اند. به همین دلیل كاتولیك ها كه خود را تابع كلیساى روم مى دانند، گروه هاى مخالف خود را خارج از كلیساى جامع مسیحیت مى دانند. از نظر فرقه ى كاتولیك، كلیسا عبارت از جماعتى از مسیحیان است كه داراى ایمان و مؤمن به اسرارى همگون، و تابع رهبران حقیقى و مطیع پاپ روم هستند; پس فرقه هایى كه حاكمیت روحانى روم را به رسمیت نمى شناسند (از جمله پروتستان ها) در این مجمع، جایى ندارند; هم چنین غیرمؤمنان، بدعت گذاران و محرومان، از اعضاى كلیسا نیستند.
«ایگناتیوس» (متوفاى 110 م. ) اولین مورخى است كه عنوان «كلیساى جامع» را به كار برده است. مراد از كلیساى جامع این است كه كلیساى مسیح بر خلاف كلیساى یهودیان، مخصوص یك ملت (بنى اسرائیل) نیست، بلكه مركب از تمام مردم و تجمعات بدون وجود تفاوت خاصى است. «سیپریان» اسقف كارتاژ ( متوفاى 285 م. ) اولین رهبر یونانى است كه رساله اى درباره «كلیساى واحد» نوشته و كلیسا را «عروس مسیح» و «مادر مؤمنان» نامیده است. واحد بودن كلیسا اشاره به این معناست كه كلیسا مجمعى متشكل از تمامى افراد مؤمن است و تفرقه اى در آن جریان ندارد. مسیحیان، رسولان را تأسیس كنندگان اصلى كلیسا مى دانند. پس از رستاخیز عیسى (ع) و برخوردارى رسولان از هدایت روح القدس، مسیحیان عادت داشتند، در خانه هاى یكدیگر اجتماع كنند و دعا بخوانند و مزامیر داوود (ع)را تلاوت كنند. آنان سخنان و كارهاى عیسى را براى یكدیگر بازگو مى كردند و مراسم شام آخر عیسى (عشاى ربانى)، مراسم شكرگزارى و جشن محبت (اگاپه) را به جا مى آوردند. در ابتدا فقط یك كلیساى محلى وجود داشت كه در اورشلیم بود. بعداً كلیساهاى محلى دیگرى در جاهاى دیگر، مثل یهودیه و سامره، تأسیس گردید. كلیساها داراى تشكیلاتى بودند، وقت معینى براى جلسات داشتند و داراى مقرراتى بودند و براى امور خیریه پول جمع مى كردند. رشد بدعت ها در قرن دوم، شكل گیرى كلیساى مركزى را كه موجب اتحاد كلیساهاى پراكنده محلى مى شد، تسریع كرد. براى مخالفان این بدعت ها ضرورى بود كه نشان دهند جماعتى وجود دارد كه داراى آموزه واقعى حوارى است. «ایرنئوس» (متوفاى 202 م) مفهوم «سلسله ى حوارى قطع ناشده» را به عنوان وسیله اى براى مبارزه با بدعت ها به كار برد و بیان او در میان عموم مسیحیان پذیرفته شد. طبق تعلیمات او رسولان را مسیح آموزش داده بود، آنها مشایخ را جانشین خود كرده و مشایخ نیز جانشینان خود را تعیین نموده بودند. بدین ترتیب طریق تعلیمات اصلى، حفظ و بدون خطا منتقل مى شد. در ابتدا هر كلیساى كوچك براى خود اسقفى داشت. در پایان قرن دوم معمولا اسقف ها رئیس كلیساى محلى بودند. در پایان قرن چهارم اجتماعات كلیساى محلى در یك اسقف نشینِ تحت حكومت یك اسقف برتر جمع مى شدند.
«ایگناتیوس» (متوفاى 110 م. ) اولین مورخى است كه عنوان «كلیساى جامع» را به كار برده است. مراد از كلیساى جامع این است كه كلیساى مسیح بر خلاف كلیساى یهودیان، مخصوص یك ملت (بنى اسرائیل) نیست، بلكه مركب از تمام مردم و تجمعات بدون وجود تفاوت خاصى است. «سیپریان» اسقف كارتاژ ( متوفاى 285 م. ) اولین رهبر یونانى است كه رساله اى درباره «كلیساى واحد» نوشته و كلیسا را «عروس مسیح» و «مادر مؤمنان» نامیده است. واحد بودن كلیسا اشاره به این معناست كه كلیسا مجمعى متشكل از تمامى افراد مؤمن است و تفرقه اى در آن جریان ندارد. مسیحیان، رسولان را تأسیس كنندگان اصلى كلیسا مى دانند. پس از رستاخیز عیسى (ع) و برخوردارى رسولان از هدایت روح القدس، مسیحیان عادت داشتند، در خانه هاى یكدیگر اجتماع كنند و دعا بخوانند و مزامیر داوود (ع)را تلاوت كنند. آنان سخنان و كارهاى عیسى را براى یكدیگر بازگو مى كردند و مراسم شام آخر عیسى (عشاى ربانى)، مراسم شكرگزارى و جشن محبت (اگاپه) را به جا مى آوردند. در ابتدا فقط یك كلیساى محلى وجود داشت كه در اورشلیم بود. بعداً كلیساهاى محلى دیگرى در جاهاى دیگر، مثل یهودیه و سامره، تأسیس گردید. كلیساها داراى تشكیلاتى بودند، وقت معینى براى جلسات داشتند و داراى مقرراتى بودند و براى امور خیریه پول جمع مى كردند. رشد بدعت ها در قرن دوم، شكل گیرى كلیساى مركزى را كه موجب اتحاد كلیساهاى پراكنده محلى مى شد، تسریع كرد. براى مخالفان این بدعت ها ضرورى بود كه نشان دهند جماعتى وجود دارد كه داراى آموزه واقعى حوارى است. «ایرنئوس» (متوفاى 202 م) مفهوم «سلسله ى حوارى قطع ناشده» را به عنوان وسیله اى براى مبارزه با بدعت ها به كار برد و بیان او در میان عموم مسیحیان پذیرفته شد. طبق تعلیمات او رسولان را مسیح آموزش داده بود، آنها مشایخ را جانشین خود كرده و مشایخ نیز جانشینان خود را تعیین نموده بودند. بدین ترتیب طریق تعلیمات اصلى، حفظ و بدون خطا منتقل مى شد. در ابتدا هر كلیساى كوچك براى خود اسقفى داشت. در پایان قرن دوم معمولا اسقف ها رئیس كلیساى محلى بودند. در پایان قرن چهارم اجتماعات كلیساى محلى در یك اسقف نشینِ تحت حكومت یك اسقف برتر جمع مى شدند.