دست تكوين و تشريع، انسان را به مقامى مىرساند كه حقيقت هستى، مشهود او مىگردد. و نظاره گر نور و زيبايى مطلق مىشود و جز به محبت و عشق حق نمی انديشد و جز به صلابت حق حركت نمىكند و سخن نمی گويد، حوادث اجتماعى و سياسى جامعه، خردلى از عشق او نمىكاهند و او را بر عليه هستى برنمی انگيزند؛ زيرا كه با شهود خويش به حقيقت هستى راه يافته و در هستى جز خير و زيبايى و محبت و لذت چيزى نمی يابد و شاديها و غمها را ناشى از ماهياتى مىبيند كه در آن جز فنا و نيستى نيست. او هيچ چيز را جز رؤيت محبوب بر خود نمی پسندد به اين حقيقت رسيده است كه به هر چيز تعلق حاصل كند مظهر او خواهد گشت، لذا دل به جز خدا نمی بندد و تعلقى جز به خدا حاصل نمىكند تا مظهر اسماء و صفات او باشد و مجلاى جميل او گردد.
عارف بزرگ محمد على شاهآبادى در كتاب خود(1) به بيان مراتب حضور قلب پرداخته،آنگاه راجع به مرتبه ى هفتم میفرمايد:
مرتبه ى هفتم و آن عبارت است از مقام هدايت و ايصال به طريق و صراط ذات پروردگار كه عبارت است از ايصال به طريق اسماء و صفات او؛ زيرا اسماء و صفات عين ذات پروردگار است و چون عابد، به اين مقام نائل شود مورد تجليات اسماء و صفات حق واقع گردد و اسمى بعد از اسمى بر او تجلى كند و صفتى بعد از صفتى بر او ظاهر گردد تا اينكه غافل از صفات خود متخلق به اخلاق پروردگار شود و از اين مقام كه مقام فناى صفاتى است، تعبير به مقام «طمس» (پاكشدگى) مىكنند...
در مرتبه ى هشتم به مقام شهود حق به تمام كمال و جمال، و در مرتبه ى نهم به مرتبه ى عشق و محبت نسبت به ذات مقدس پروردگار كه موجب فناى در ذات حق است مىرسد انسان به مقام اسماء و صفات رسيده دست نياز جز به درگاه بی نياز دراز نمیكند و جز در آستانه ى عظمت او زانو نمیزند، با زبان تشريع فقر وجودى خويش را اظهار كرده و عاجزانه نيازمندي هاى درونى خويش را بر معبودش عرضه مىدارد:
«الهى كَسرى لا يَجْبُرُهُ اِلا لُطفُكَ وَ حَنانُكَ وَ فَقْرى لا يُغنيهِ اِلّا عَطفُكَ وَ اِحسانُكَ وَ رَوْعَتى لا يُسَكِّنُها اِلا اَمانُكَ و ذلَّتى لا يُعزُّها اِلّا سُلطانُكَ وَ اُمنيتي لا يُبَلِّغُنيها اِلّا فَضْلُكَ وَ خَلتَّى لا يَسُدُّها اِلّا طَولُكَ وَ حاجَتى لا يَقضيها غَيْرُكَ... وَ غُلتَّى لا يُبَرِّدُها اِلّا وَصْلُكَ وَ لَوْعَتى لا يُطفيها اِلّا لِقاوُكَ وَ شَوقى اِلَيكَ لا يَبُلُهُ اِلّا النَّظَرُ اِلى وَجْهِكَ وَ قَرارى لا يَقِرُّدونَ دُنُوّى مِنكَ وَ لَهْفَتى لا يَرُدُّها اِلّا رَوْحُكَ...» (2)
«خدايا شكستگى و نقص مرا جز لطف و رحم و دلسوزيت اصلاح و درست نمىكند، و نيازمنديم را جز به توجه، مهربانى و احسانت مبدل به بی نيازى نمی كند، و بيم و هراسم از جز امان تو تسكين ندهد، و جز سلطنت تو ذلت و خوارى مرا مبدل به عزت نمیگرداند و جز فزونى بخششت مرا به آرزويم نرساند و نقص مرا جز عطاى ممتدت از بين نمىبرد و غيرت و حاجتم را برنياورد... و حرارت اشتياقم را جز وصال تو فرو نمی نشاند، و سوز و گداز قلبم را جز لقاى تو خاموش نكند، و جز نظر به وجه و جمالت شوق مرا به تو بهبودى نبخشد، و آرامشم بدون نزديكى كاملم به تو برقرار نشود، و جز نسيم روح و جانت، افسوس و اندوهم را دفع نكند...».
عارف بزرگ محمد على شاهآبادى در كتاب خود(1) به بيان مراتب حضور قلب پرداخته،آنگاه راجع به مرتبه ى هفتم میفرمايد:
مرتبه ى هفتم و آن عبارت است از مقام هدايت و ايصال به طريق و صراط ذات پروردگار كه عبارت است از ايصال به طريق اسماء و صفات او؛ زيرا اسماء و صفات عين ذات پروردگار است و چون عابد، به اين مقام نائل شود مورد تجليات اسماء و صفات حق واقع گردد و اسمى بعد از اسمى بر او تجلى كند و صفتى بعد از صفتى بر او ظاهر گردد تا اينكه غافل از صفات خود متخلق به اخلاق پروردگار شود و از اين مقام كه مقام فناى صفاتى است، تعبير به مقام «طمس» (پاكشدگى) مىكنند...
در مرتبه ى هشتم به مقام شهود حق به تمام كمال و جمال، و در مرتبه ى نهم به مرتبه ى عشق و محبت نسبت به ذات مقدس پروردگار كه موجب فناى در ذات حق است مىرسد انسان به مقام اسماء و صفات رسيده دست نياز جز به درگاه بی نياز دراز نمیكند و جز در آستانه ى عظمت او زانو نمیزند، با زبان تشريع فقر وجودى خويش را اظهار كرده و عاجزانه نيازمندي هاى درونى خويش را بر معبودش عرضه مىدارد:
«الهى كَسرى لا يَجْبُرُهُ اِلا لُطفُكَ وَ حَنانُكَ وَ فَقْرى لا يُغنيهِ اِلّا عَطفُكَ وَ اِحسانُكَ وَ رَوْعَتى لا يُسَكِّنُها اِلا اَمانُكَ و ذلَّتى لا يُعزُّها اِلّا سُلطانُكَ وَ اُمنيتي لا يُبَلِّغُنيها اِلّا فَضْلُكَ وَ خَلتَّى لا يَسُدُّها اِلّا طَولُكَ وَ حاجَتى لا يَقضيها غَيْرُكَ... وَ غُلتَّى لا يُبَرِّدُها اِلّا وَصْلُكَ وَ لَوْعَتى لا يُطفيها اِلّا لِقاوُكَ وَ شَوقى اِلَيكَ لا يَبُلُهُ اِلّا النَّظَرُ اِلى وَجْهِكَ وَ قَرارى لا يَقِرُّدونَ دُنُوّى مِنكَ وَ لَهْفَتى لا يَرُدُّها اِلّا رَوْحُكَ...» (2)
«خدايا شكستگى و نقص مرا جز لطف و رحم و دلسوزيت اصلاح و درست نمىكند، و نيازمنديم را جز به توجه، مهربانى و احسانت مبدل به بی نيازى نمی كند، و بيم و هراسم از جز امان تو تسكين ندهد، و جز سلطنت تو ذلت و خوارى مرا مبدل به عزت نمیگرداند و جز فزونى بخششت مرا به آرزويم نرساند و نقص مرا جز عطاى ممتدت از بين نمىبرد و غيرت و حاجتم را برنياورد... و حرارت اشتياقم را جز وصال تو فرو نمی نشاند، و سوز و گداز قلبم را جز لقاى تو خاموش نكند، و جز نظر به وجه و جمالت شوق مرا به تو بهبودى نبخشد، و آرامشم بدون نزديكى كاملم به تو برقرار نشود، و جز نسيم روح و جانت، افسوس و اندوهم را دفع نكند...».