بگذشت نُه بهار تو، در لاله زار من
من بلبل تو بودم و تو گلعذار منای با تو رشکِ هشت بهشت، آشیانهام!
بنگر به چار لالهی دلْ داغدار منچشمان خویش بستی و مژگان گره زدی
هم باز کن گره ز مژه، هم ز کار منشمشیر، در غلافِ صبوری نهادهام
تیغ زبان توست کنون، ذوالفقار منای ماه من! چه شد که نچیدی ستارهای
از آسمان ِ دیدهی اختر نثار من!دریای بیکنارهی غم؛ سینهی من است
ای ساحل علی! تو بمان در کنار منامّید ماندن تو، به دل ، پروراندهام
(ای وای بـر من و دل امّیـدوار من)