از یکی از شیفتگان امام عصر ارواحنا فداه نقل شده که ایشان می فرمود:
یک بار که توفیق پیدا کردم آقا امام زمان علیه السلام را ملاقات نمایم ،
حضرت سرشان را روی شانه من گذاشتند و آنقدر گریه کردند که لباس من تر شد ،
من هم همراه آن حضرت گریه می کردم و نزدیک بود از غصه جان از بدنم خارج شود. آن حضرت در حالی که گریه می نمودند و از دست دوستان بی تقوای خود اشک می ریختند ،
فرمودند:« اینها به من اظهار محبت می کنند ولی گناه هم می کنند!
اظهار دوستی می کنند ولی غیبت هم می کنند ، تهمت هم می زنند و دیگران را به بدی وامی دارند.
اظهار دوستی با من می کنند ولی با خدا مخالفت می کنند!
به خدا قسم اینها را مواخذه می کنم چون بدی از هر کس بد است ،
اما از کسی که خودش را دوست ما معرفی می کند خیلی بدتر است.» اینجا بود که فهمیدم امام زمانم چقدر مظلوم است. میان دشمنان آقا غریب است چرا در دوستان کس فکر او نیست؟
منبع: کیست مرا یاری کند؟ من مهدی صاحب الزمانم ص 87 مولف: محمد یوسفی
یکی از علماء وارسته و برجسته نجف به کربلای معلی مشرف شد.
هنگامی که به حرم مطهر امام حسین علیه السلام مشرف شده بود توفیق پیدا کرد و خدمت امام زمان ( ارواحنا فداه) رسید و آن حضرت را ملاقات نمود.
امام زمان علیه السلام به ایشان فرمود:« ببین حتی اینجا که دعا مستجاب است مردم به فکر من نیستند و برای فرجم دعا نمی کنند.»
این عالم بزرگوار می گوید: در این هنگام امام عصر (ارواحنا فداه) با یک تصرف ولایتی برای من حالتی پیش آورد
که تمام خواسته های قلبی مردم را می شنیدم و به وضوح می دیدم که مردم برای خودشان دعا می کنند
و کسی برای ظهور امام زمان علیه السلام دعا نمی کند.
حضرت به من فرمودند:« شنیدی؟ حتی یک نفر از این زائرین نگفت خدایا فرج حضرت مهدی (عج) را برسان.»
منبع: کیست مرا یاری کند؟ من مهدی صاحب الزمانم ص 79 مولف: محمد یوسفی
یکی از علماء وارسته و برجسته نجف به کربلای معلی مشرف شد.
هنگامی که به حرم مطهر امام حسین علیه السلام مشرف شده بود توفیق پیدا کرد و خدمت امام زمان ( ارواحنا فداه) رسید
و آن حضرت را ملاقات نمود. امام زمان علیه السلام به ایشان فرمود: « ببین حتی اینجا که دعا مستجاب است مردم به فکر من نیستند و برای فرجم دعا نمی کنند.» این عالم بزرگوار می گوید: در این هنگام امام عصر (ارواحنا فداه) با یک تصرف ولایتی برای من حالتی پیش آورد
که تمام خواسته های قلبی مردم را می شنیدم و به وضوح می دیدم که مردم برای خودشان دعا می کنند
و کسی برای ظهور امام زمان علیه السلام دعا نمی کند. حضرت به من فرمودند:« شنیدی؟ حتی یک نفر از این زائرین نگفت خدایا فرج حضرت مهدی (عج) را برسان.»
منبع: کیست مرا یاری کند؟ من مهدی صاحب الزمانم ص 79
حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا نعمتی در کتاب پر نور «در اوج تنهایی» می فرمایند:
یکی از طلاب علوم دینی اخیرا برایم نقل کرد که در 15 ذیقعده 1421 (بهمن ماه 1379) بعد از توسل به حضرت مهدی عج ، در عالم خواب یا مکاشفه، خود را در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام دیدم. آقای بزرگواری که همه ی جان عالم به قربانش شود را دیدم که خطاب به حضرت سیدالشهداء علیه السلام و ضریح مطهر آن حضرت فرمود:
« شما در کربلا تنها ماندید، من هم در این زمان تنها ماندم.» آن طلبه پس از نقل جزئیاتی از خوابش می گوید: وقتی امام عصر عج مرا دید، به من توجه خاص نمود و فرمود:
« زیارت عاشورا را بخوان».
من خواستم زیارت عاشورا را بخوانم ، به طور ناگهانی به جای خواندن زیارت به طور ناخودآگاه شروع به گریه کردم که دیدم آن حضرت خودشان مشغول خواندن زیارت شدند و من گوش می دادم و گریه می کردم.
آن حضرت نیز گریه ی زیادی می کردند و با صدای بلند می فرمودند:«حسین جانم ، حسین جانم.» امام عصر عج چنان زیارت عاشورا می خواندند که حس می کردم این کلمات و جملات با غم و اندوه فراوانی از قلب و زبان مبارکش خارج می شود. در هنگام زیارت، ملائکه ای که با ما زیارت می خواندند با ما گریه می کردند و شور و حال و نورانیت عجیبی در حرم حکمفرما بود و امام عصر علیه السلام به من فرمودند:«دعا کن.» من هم دعا کردم که دیدم آن حضرت و ملائکه هم آمین می گویند.
منبع: آثار و برکات توسل به امام حسین علیه السلام ص 117
يكي از نوابغ جهان اسلام و فقهاي بزرگوار شيعه كه آوازه و شهرت علمي و عمليش؟
در همه بلاد مسلمين پيچيده و از جانب بعضي از علماء به خاتم الفقهاء و المجتهدين موسوم گشته،
مرحوم شيخ مرتضي انصاري رضوان الله تعالي عليه (1281 - 1214 ه؟ ق) مي باشند
كه از نسل صحابي گرانقدر جابر بن عبدالله انصاري بوده و
علامه محدث نوري (ره) در خاتمه المستدرك درباره شان فرموده اند:
خداوند بر جابر تفضل فرمود كه از سلاله او مردي رابيرون آورد كه ملت و دين را با علم و تحقيق و دقت و زهد و
عبادت و كياست خويش خدمتها نمود.
آن جناب در مدت قيادت و رهبري خويش مرجعي بزرگوار براي امت و نايبي خدمتگزار
براي امامش و شيفته اي منتظر براي مولا و سرورش حضرت ولي عصر ارواحنا فداه بود
و از توجه به آن حضرت فراموش نمي نمود....يكي از شاگردان ايشان نقل مي كند كه:
نيمه شبي در كربلاي معلا از خانه بيرون آمدم، در حالي كه كوچه ها گل آلود و تاريك بودند
و من چراغي با خود برداشته بودم.از دور شخصي را مشاهده كردم، كه چون به او نزديك شدم ديدم،
استادم شيخ انصاري (ره) است، او را نمي شناختم كه از دور مي آيد.
با ديدن ايشان به فكر فرو رفتم و از خود پرسيدم، كه آن بزرگوار در اين موقع از شب،
در اين كوچه هاي گل آلود با چشم ضعيف به كجا مي روند؟
از بيم آنكه مبادا كسي در كمين ايشان باشد، آهسته به دنبالش حركت كردم، شيخ آمد و آمد تا در كنار خانه اي ايستاد
و در كنار در آن خانه زيارت جامعه را با يك توجه خاصي خواند،
سپس داخل آن منزل گرديد من ديگر چيزي نمي ديدم اما صداي شيخ را مي شنيدم كه با كسي سخن مي گفت...
ساعتي بعد به حرم مطهر مشرف گشتم و شيخ را در آنجا ديدم....
بعدها كه به خدمت آن جناب رسيدم و داستان آن شب را جويا شدم پس از اصرار زياد به من، فرمودند:
گاهي براي رسيدن به خدمت امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) اجازه پيدا مي كنم و در كنار آن خانه
(كه تو آن را پيدا نخواهي كرد.) مي روم و زيارت جامعه را مي خوانم.
چنانچه اجازه ثانوي برسد. خدمت آن حضرت شرفياب مي شوم و مطالب لازم را از آن سرور مي پرسم و ياري مي خواهم
وبر مي گردم!! سپس شيخ (ره) از من پيمان گرفت كه تا هنگام حياتش اين مطلب را براي كسي اظهار نكنم.
در تهران مرد پينه دوزي بود بنام سيد عبدالكريم كه من او را كم ديده بودم، نه بخاطر آنكه باو علاقه نداشتم
بلكه بخاطر كمي سن لياقت معاشرت با او را در خود نمي ديدم ولي اكثر علماء اهل معني معتقد بودند
كه گاهي حضرت بقيه الله (عليه السلام) به مغازه محقر او تشريف مي برند و با او مي نشينند و هم صحبت مي شوند.
لذا بعضي از آنها به اميد آنكه زمان تشريف فرمايي حضرت ولي عصر (عليه السلام) را درك كنند،
ساعتها در مغازه او مي نشستند و انتظار ملاقات حضرت را مي كشيدند و
شايد بعضيها هم بالاخره به خدمتش مشرف مي شدند.
مرحوم سيدعبدالكريم اهل دنيا نبود حتي خانه مسكوني نداشت و تنها راه در آمدش كفاشي و پينه دوزي بود.
يكي ازتجار محترم بازار تهران، كه بسيار مورد وثوق علماء بزرگ و مراجع تقليد بود، براي من نقل مي كرد:
كه مرحوم سيدعبدالكريم در منزل يكي از اهالي تهران مستاجر بود با اينكه صاحب خانه زياد رعايت حال او را مي كرد
در عين حال وقتي اجاره اش بسر آمده بود، حاضر نشد كه دوباره منزل را باو اجاره دهد و باو ده روز مهلت داده كه منزل ديگري براي خود تهيه كند.روز دهم در عين اينكه نتوانسته بود، خانه ديگري اجاره كند منزل راطبق وعده اي كه بصاحب خانه داده بود، تخليه كرده و وسايل منزل را كنار كوچه گذاشته بود و نمي دانست كه چه بايد بكند؟ در اين بين حضرت بقيه الله ارواحنا فداه نزد او مي روند و مي گويند:ناراحت نباش اجدادمان مصيبتهاي زيادي كشيده اند.سيد عبدالكريم مي گويد:درست است ولي هيچيك از آنها مبتلا به ذلت اجاره نشيني نشده بودند.حضرت ولي عصر ارواحنا فداه تبسمي مي كنند و باين مضمون با مختصر كم و زيادي مي فرمايد:درست است ما ترتيب كارها را داده ايم، من مي روم پس از چند دقيقه ديگر مساءله حل مي شود آن تاجر تهراني كه قضيه رانقل مي كرد در اينجا اضافه كرد و گفت:كه شب قبل من حضرت ولي عصر ارواحنا فداه را در خواب ديدم، ايشان بمن فرمودند:فردا صبح فلان منزل را به نام سيدعبدالكريم مي خري و در فلان ساعت او در فلان كوچه نشسته مي روي و كليد منزل را به او مي دهي.من از خواب بيدار شدم ساعت 8 صبح بسراغ آن منزل رفت ديدم صاحب آن خانه مي گويد:چون مقروض بودم ديشب متوسل بحضرت بقيه الله ارواحنا فداه شدم كه اين خانه بفروش برسد، تا من قرضم ر ا بدهم.من خانه را خريدم و كليدش را گرفتم و وقتي خدمت مرحوم سيد عبدالكريم رسيدم كه هنوز تازه حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تشريف برده بودند.خدا آن تاجر محترم كه از دنيا رفته و مرحوم سيد عبدالكريم را رحمت كند.
به گزارش فرهنگ نیوز ، در کربلای معلّی یکی از علما که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمیم میگیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر برساند، در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین (سلاماللهعلیه) به محاسبات این علم میپردازد.
پاسخی که دریافت میدارد این بوده است که امام داخل صحن با پیرمردی قفلساز در حال صحبت هستند و گل میگویند و گل میشنوند.
تردید میکند مبادا فلان قسمت از برنامه را اشتباه کرده باشم. بار دوم و سوم نیز حساب میکند و نتیجه همان میشود. در این هنگام عزم خود را بر دیدار جزم میکند که هر چه بادا باد. میبیند آری امام زمان(عج) در همان زاویة صحن که به وسیله آن علم درک کرده است، با آن مرد قفلساز مشغول گفتگو هستند. چون میبیند که آقا در حال خداحافظی هستند، رو به امام به سرعت حرکت میکند. امام زمان(عج) از آن پیرمرد خداحافظی کرده و رو به سوی ایشان میآیند. و وقتی با او رودررو قرار می گیرند، میفرمایند: فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل ساز شو تا من به سراغ تو بیایم و از کنارش میگذرند.
این عالم میگوید: همان وقت به سراغ این پیرمرد قفلساز رفتم تا او و رفتار و روحیاتش را شناسایی کنم. از او پرسیدم: این آقایی که با ایشان صحبت داشتی، که بود؟ در پاسخ گفت: تا آن جا که می دانم آقا سیدمهدی، فرزند مرحوم آقا سیدحسن، هستند که پدرشان هم به رحمت خداوند رفته است. از نوع جواب او به زودی متوجه شدم که آقا خود را به او معرفی کردهاند، ولی این بنده خدا متوجه نشده است که ایشان امامعصر (عج) هستند. نزدیک بود او را از حقیقت امر آگاه سازم، ولی به خود آمدم که اگر این کار صلاح این بندة خدا بود، خود آقا به او توجه میدادند. ازحالات آقا و زمان آشنایی او با آقا و غیره پرسیدم... دقت کردم ببینم که این پیرمرد چه ویژگی خاصی دارد که امام مرا به آن دعوت فرمودهاند: عاقبت دریافتم که در کنار تقید ایشان به مسائل شرعی و کسب حلال؛ بارزترین ویژگی اخلاقی او این است که سخت به قول و قرارش با مردم پایبند است و اگر میگوید قفل شما فلان موقع آماده است، آن را حتماً سر وقت و شاید زودتر آماده کرده است.
مراعات ظرافتهای اخلاقی بیتردید در تکامل انسان سالک، نقشی جدی و اساسی دارد. چنانچه سهلانگاری در امور اخلاقی نیز تنزلآور و دورکننده از مقام قرب الهی است.