شهیدی که قبل از شهادت با خدا حرف میزد

avishanweb

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
شهید آن شب حال عجیبی داشت

“شهید رحمت طاهر آبادی” از طلبه های حوزه علمیه بود واصالتاً کنگاوری بودند و در لشکر ها و تیپ های مختلف عملیاتی حضور داشت . بعد از ماجرای سقوط هواپیمای مسافربری ایران بر روی آبهای خلیج فارس و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ حال و هوای عجیبی بین رزمنده ها ایجاد شده بود.
از اخبار رادیو شنیدیم که حضرت امام قطعنامه را پذیرفته اند و اکثر رزمنده ها با شنیدن این خبر گیج و منگ بودند و هرکس توی حال و هوای خودش بود و نمی خواست این مسئله را بپذیرد و چون حرف ،حرف رهبر بود و احترام به رهبر باعث شد که مردم آن را با دل و جان بپذیرند . یک شب با ما تماس گرفتن و ما توی راه مقر خیبر در دوراهی نهاوند بودیم و گفتند دشمن قصر شیرین و سرپل ذهاب را تسخیر کرده و قصد حمله به پادگان ابوذر را دارد و ما فهمیدیم این همه لشکر کشی بعثی ها برای آماده سازی ورود منافقین به خاک جمهوری اسلامی ایران است .

Untitled-1%20copy.jpg

سربازان عراقی به قصر شیرین ، سرپل ذهاب و “کَل داوود “دروازه ورود سرپل ذهاب رسیده بودند و در مسیر گیلان غرب هم پیشروی داشتند . از جنوب هم نیرو آورده بودند و اهواز را هم در دست اقدام داشتند تا تسخیر کنند .و اما مسئله ، مسئله پادگان ابوذر است ما شبانه سریع به محل حرکت کردیم و به همراه گردان خیبر به سمت اسلام آباد غرب و در آنجا به ما پیام داداند که دروازه کل داوود سقوط کرده است و راه ورود به سرپل وجود ندارد . به ناچار برگشتیم و شب را در روستایی نزدیک اسلام آباد غرب به سر بردیم . روز اول و دوم تیرماه ۱۳۶۷ بود و ما از اسلام اباد حرکت کردیم و به سمت گواور و از آنجا یک جاده فرعی و جود داشت که به سمت سگان میرفت که یک منطقه پشت پادگان ابوذر بود .شب درآ اطراق کردیم و گروههای دیگری نیز به ما پیوستند که با جمع آنها حدود ۵۰۰ -۶۰۰نفر شدیم رزمندهای بسیار مهمی در این گردان حضور داشتند مثل : شهید قلیوند و شهید تکلو و خیلی از دانشجویان کنگاوری و صحنه ای که در تهران تحصیل میکردند و شنیده بودند که این مشکلات به وجود آمده سریع خود را به ما رسانده بودند .
فرماندهان ،نیروهای ارزشی ، مدیران و ….و افراد مهم مثل : شهید عبدالتاجدینی که فرمانده سپاه وقت کنگاور بود اینها همه خودشان شهید شدند در کنار ما حضور سبز داشتند .

DSC01388%20copy.jpg

شب عملیات ما سازماندهی کردیم و در منطقه سگان در پشت پادگان ابوذر بود فرمانده گردان ما آقای نورخدا سهم الدینی سخنرانی کرد . و گفت : این ۵۰۰-۶۰۰نفر ما امشب میخواهیم حرکت کنیم و آرایش دشمن را بر هم بزنیم و سلاح سنگین ما در حد تیربار گرینف بود و آر پی جی و نارنجک چیز دیگری نبود .
این گردان ما سه گروهان داشت : الجهاد ، ایمان ، شهادت و ما در گروهان الجهاد بودیم که شهید سیروس خزایی فرمانده گروهان بود . شیخ رحمت طاهرآبادی که می خواهم داستان شهادتش را برایتان بازگونمایم معاون گروهان ما بود .
شب برادر سهم الدینی با کل رزمندگان حاضر در گردان صحبت کرد و گفت رفتن ما در دست خودمان است اما آمدنمان با خداست چون این نبرد نبرد تن با تانک است پس باید کاملا داوطلبانه باشد . همه به ستون شده بودیم و گفتند هر کس صد درصد مایل است میتواند با ما بیاید و اگر کسی نمی آید کنار بایستد . ما حدود ۷۰ نفر کاملا آماده شده بودیم که شهید قلیوند و شهید تکلو و شهید خزایی و فریدون خزایی و خیلی از شهدای عزیزمان که الان در بین ما نیستند و همین شهید شیخ رحمت طاهر آبادی در شمار این ۷۰ نفر قرار گرفت و ما ۷۰ نفر شبانه سوار یک کامیون شدیم و دو دسته نظامی تشکیل دادیم که من افتخار فرماندهی دسته ۱ را برعهده داشتم .

Scan10001.JPG

به محل رسیدیم و پادگان ابوذر را رد کردیم و به سمت سرپل ذهاب و یا دشت قلعه شاهین که یک جایی هست به اسم مقر حاجی بابا که در موازات همان مقر حاجی بابا بود رسیدیم به خط مقدم دشمن نزدیک شدیم و نیمه های شب بود که حرکت کردیم و هنوز به نماز صبح نرسیده بودیم و دیدیم که تانکهای دشمن مستقر هستند و تمام مهمات آنها مصرف شده بود و آنها رفتن و ما جای رزمندهای دیگر را گرفتیم .و ما دودسته شدیم و یک دسته در سمت چپ جاده و دسته دیگر در سمت راست جاده که من به همراه شهید طاهر آبادی در سمت چپ جاده بودم قبل از حرکت چون بسیار کار انجام شده بود من بسیار خواب آلود بودم و در کامیون در میان راننده و شیخ طاهرآبادی حالت نیمه خواب نشسته بودم . شهید رحمت طاهر آبادی چون در عملیات های زیادی شرکت داشتند از این رو دوستان زیادی داشتند که در این جنگ دوستان زیادی را نیز از دست داده بودند و همواره شکایت داشتند از خدا که چرا راه شهادت برای من ناهموار است .
من هم آن شب که خواب آلود بودم دیدم که صدای زمزمه ای می آید گویی انگار کسی با خدا صحبت می کرد ، کمی توجه کردم که بدانم این صدا از کجاست خوب که توجه کردم دیدم شهید طاهر آبادی است که بدون توجه به من و راننده دارد با خدای خود راز و نیاز میکند و میگوید که چرا من شهید نمیشوم ؟ چرا دوستام شهید شدند و من هنوز زنده ام ؟ من لیاقت شهادت ندارم ؟ چرا امام قطعنامه را پذیرفت و را سعادت شهادت را برای عاشقانی همچون من را بست ؟ خدایا از تو میخواهم که امشب آرزوی دیرینه من شهادت را به من عطاکنی .
شهید آن شب حال عجیبی داشت و بی تاب و همچون کودکی سمج از خدا شهادت میخواست و خدا را تهدید میکرد که اگر شهید نشوم میروم لبنان و بر ضد اسرائیل می جنگم و آنجا شهید میشوم و طوری با خدا صحبت میکرد که انگار وی از خدا طلبکار بود .

شهید%20شیخ%20رحمت%20طاهر%20آبادی_bmp.jpg

در هر حال ما رفتیم و در آنجا قریب به ۳۰۰ تانک بود که ما ۷۰ نفر بودیم و باز گلوله ها اثری بر تانکهای زره گونه دشمن نداشت و همه را به رگبار بستن و هر تانک کوهی از آتش بود . تانکها از تمام ادوات جنگی مجهز شده بودند و بسیار مرگبار پیش می آمدند . اگر هر کس ۲۰ سانت از زمین بلند میشد قیچی میشد.
هنوز به نماز صبح نرسیده شهید طاهر ابادی به شهادت رسید و با آرزوی دیرینه خود که شهادت در راه خدا بود نایل آمد .گویی آن شب خدا تمام دعا ها و ناله ها یش راشنیده بود و آرزویش را برآورده ساخته بود .
شیخ رحمت طاهر ابادی فرد بسیار خوش رو و مهربانی بود به طوری که همه رزمنده ها دوستش داشتند و قوت قلب همه رزمنده ها بود و ایشان همواره در تیپ نبی اکرم نیز حضور داشتند .

Untitled-58.jpg

شهدا برگردن ما حق زیادی دارند و ما امیدواریم که بتوانیم این حق را به درستی ادا کنیم و امید است راه شهیدان را ادامه دهیم .


حاج حسن رحیمی یکی از یادگاران هشت سال دفاع مقدس است که هم اکنون مسئولیت اداره آموزش و پرورش شهرستان صحنه را بر عهده دارد.


منبع
آویشن وب
avishanweb.ir
 
بالا