داستان عبدالله بن حذاقه

معین

خودمونی
"منجی دوازدهمی"

74441795703038358179.gif


عبدالله بن حذاقه از ياران پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بود.

در زمان خلیفه دوم (عمَر)، در جنگی که بین مسلمانان با رومیان اتفاق افتاد، به همراه گروهی از مسلمانان، به دست رومی ها اسیر شد.

دشمن، ديگهايى آكنده از روغن زيتون به جوش آورده بود و با سنگدلى تمام، يكى از مسلمانان را كه حاضر نشده بود مسیحی شود، به درون ديگ انداختند.

لحظه اى بعد، گوشتهاى بدن و جسمش پايين ریخت و استخوانهايش روى سطح روغن در ديگ نمايان شد.

پس از او عبدالله بن حذاقه را آوردند. به او نيز پيشنهاد كردند كه دست از اسلام بردار اگر جانت را دوست دارى.

او گفت: هرگز.

پس او را به سوى ديگ بردند، اما ديدند كه او اشك مى ريزد.

یکی از سران سپاه دشمن گفت: برگردانيدش پشيمان شده است.

عبدالله گفت: هرگز.

پرسیدند: پس چرا گريه مى كنى؟

گفت: گريه شوق و حسرت است. شوق شهادت، و حسرت اینكه بيش از يك جان ندارم تا در راه اعتقادات خويش فدا كنم.

سردار رومیان از دليرى او به شگفت آمد و در دلش او را بسيار ستود؛ و گفت: بيا سر مرا ببوس و آزاد باش!

عبدالله گفت: هرگز.

سردار رومی گفت: مسیحی شو تا دخترم را به عقد تو در آورم و نيمى از آنچه كه دارم نيز به تو بدهم.

عبدالله گفت: هرگز!

سردار رومی گفت: پس سرم را ببوس تا تو و 80 تن از مسلمانان را نيز با تو آزاد كنم.

عبدالله چون ديد جان ديگران را نيز خواهد خريد، حاضر شد و سر او را بوسيد و همه آزاد شدند.






منبع: سفينه البحار، ج 2، ص 128



32234929055005038572.gif

 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
چه داستان زیبایی نشنیده بودم ممنون
 
بالا