هرچیزی در این جهان دو طرف دارد

زینب

کاربر حرفه ای
"بازنشسته"
در روزگاری دور، مردی از دره ای می گذشت که به چوپان پیری برخورد، غذایش را با او تقسیم کرد و مدت طولانی درباره زندگی با او صحبت کرد و بعد، صحبت به وجود خدا رسید.

مرد روی به چوپان کرد و گفت: اگر به خدا اعتقاد داشته باشیم، باید قبول کنیم که آزاد نیستیم و مسئول هیچ کدام از اعمالمان نیستیم زیرا گویند: او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد.

چوپان بنا گه زیر آواز زد و پژواک طنین در دره پیچید. سپس ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس، صدای فریادهای چوپان نیز در کوه می پیچید و به سوی آن دو باز می گشت. مرد با حیرت به چوپان نگاه می کرد.

چوپان گفت: زندگی همین دره است، آن کوه ها، آگاهی پروردگارندو آوای انسان سرنوشت او، آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوییم اما هر کاری که می کنیم به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد.


خداوند، زندگی و هستی، همه و همه پژواک کردار ما هستند.
 
بالا