●●● ابیات ناب شروع شده با حرف ف●●●

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
a%20%284%29.gif






سلام
دوستان همانطور که از نام تاپیک مشخصه ابیاتی که با حرف ف آغاز میشن با همراهیتون در اینجا قرار میدیم
لطفا در هر پست بیش از سه بیت قرار بدید...
منتظر ابیات زیباتون هستیم

ss%20%283%29.gif
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:joda15:
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی



فلک جلوه کنان بنگرد سمند تورا

کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد


فتنه بر انگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گرچه جدا میرود


فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد


فرق است آب خضر که ظلمات جای اوست

تا خاک ما که منبعش الله اکبر است


 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:joda25:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد




فراخی در جهان چندان اثر کرد

که یک دانه غله صد بیشتر کرد
نظامی




فغان کاین لولیام شوخ شهر آشوب شیرین کار
چنانبردند صبر از دل که ترکان خان یغما را





فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم

وآنچه گویند روانیست نگوییم رواست





فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز





فریاد که از شش جهتم راه ببستند

آن خال و خط و زلف رخ وعارض وقامت
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:golez23::golez23::golez23::golez23::golez23::golez23:
فرصت شمار صحبت کزاین دوراه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن


فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند




فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:joda58:
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
هوشنگ ابتهاج

فاطمه ای تو بازگو فلسفه حیات را
ساخته جد و جهد تو سفینه النجات را
زنده نگاه داشتی وآتوالزکوةرا
حی علی الفلاح را حی علی الصلوة را

"فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست

فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک
چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم

فکر آن باش که تو جانی و تن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
فرح خاطر من خاطره شهر شماست
خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
فریاد من از داغ توست بیهوده خاموشم نکن
حالا که یادت می کنم دیگر فراموشم نکن


:53::53::53:

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


:53::53::53:


فقه شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نا لایق است

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
: tasavir 119:
فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

:53:
فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی

:53:
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم"

(استاد شهریار)


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش



فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
ای مادر فلک که سیه بخت زادیم



فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد بزال پشت خمیده
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
: tasavir 1:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

«حافظ»

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان

«حافظ»

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز


«حافظ»


فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را
حسن تو از این باغ برون کرد خزان را

«کلیم کاشانی»


فراموشم مکن در سیر باغ ای مرغ آزاد
ه بخاطر دار حق صحبت هم آشیانی را

«صباحی بیدگلی»


فــــردا که نامه عمــــلم را کند عــــرض
روشن کنم به روی تو یک یک حساب را

«سلمان ساوجی»
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
: tasavir 118:​

فتاده مرده تنی بودم از جمال تو دور
به یک نفس لب تو روح در دمید مرا

«جامی»


فزون ز تلخی مرگ است تلخی خواهش
به درد خویش بمیر از کسی دوا مطلب

«راقم»


فریاد مرا در دل سختت اثری نیست در حلقه خوبان ز تو دل سختتری نیست
«دهقان اصفهانی»


فردا که حساب خیر و شر می جویند من معتقدم که بی گناهی گنه است
«ابو سعید ابوالخیر»


فصل گل روی تو ،جوان ساخت جهان را
حسن تو از این باغ،برون کرد خزان را

«کیلم کاشانی»



 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
: tasavir 54:
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی



فلک جلوه کنان بنگرد سمند تورا
کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد



فتنه بر انگیخت دل خون شهان ریخت
دل
با همه آمیخت دل گرچه جدا میرود



فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
 
بالا