شعر

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
زير اين سقف كه پا بند تكاني هم نيست
لرزش شعر نباشد ، هيجاني هم نيست
شب !براي تب آيينه دراز است اما
شعر اگر باشد و ديدار تو آ ني هم نيست
چه كنم چشم تو بر چشم من آوار شده ست
سر ِ اين زلزله جاي نگراني هم نيست
تو به ابري تر از اين فاصله مي انديشي
من به اين در د كه رد هيجاني هم نيست
عقده ي شعر مزين به نگاهت شده است
گيرم اين عقده نه!غده! سرطاني هم نيست
اين چه بيماري حادي ست كه پيدا كردم؟
قهرمانم توئي و از تونشاني هم نيست
 
بالا