محمدحسن رهي معيري

*داش مری*

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
cad28b9ad013_09_131379078769451.jpeg
بي ترديد رهي معيري از جمله ترانه سرايان مطرح چند دهه اخير است كه به نيكي كلام و حسن تركيب موصوف بوده و در سخنش كمتر با تركيبات سست و فرو افتاده روبه رو مي شويم.


آنچه از رهي به يادگار مانده، براي بسياري از دوستداران شعر و موسيقي دنيايي از خاطره است. آنچه مي خوانيد، يادداشت مختصري است از شرح حال اين شاعر گرانقدر به مناسبت سي و هشتمين سالروز درگذشت.


رهي به معناي رهانيده و به تعبيري ديگر آزاده و نيز تخلص شادروان محمدحسن رهي معيري، فرزند محمدحسن خان معيري (مؤيد خلوت) از عموزادگان فروغي بسطامي است.


مادرش بانو فخري حجازي (فخر عالم) از نوادگان احمدخان مشيرالسلطنه (از رجال دوره ناصري) به شمار مي رفت.


به خاطر ذوق سرشار ادبي و سرشت عاطفي كه داشت، در نوجواني به دنياي شعر روي آورد و همان زمان بود كه نخستين رباعي خود را سرود.وي در نقاشي و موسيقي استعدادي چشمگير داشت و شايد همين آشنايي با موسيقي سبب شد تا ترانه هايي كه بر روي آثار آهنگسازان بزرگ ايران زمين ساخته، كاملا بر ريتم و ملودي اين آثار منطبق باشد و علاوه بر اينكه زيبايي آنها را دو چندان كرده، به آنها لطفي ديگر بخشيده است.اما اين تنها بخشي از ذوق و استعداد وي در زمينه سرودن شعر _ كه ما در اينجا آن را كلام موزون و سنجيده مي ناميم _ بوده است؛ چرا كه رهي در سرودن اشعار داراي مضامين سياسي، اجتماعي و انتقادي نيز به غايت تواناست.بسياري از اين اشعار، از جنبه هاي گوناگون داراي اهميت بوده و با نام هاي مستعار «شاپريون» ، «زاغچه» ، «حقگو» و «گوشه گير» در روزنامه ها و مجلات فكاهي و سياسي توفيق، تهران مصور و باباشمل انتشار مي يافت و اين همكاري در ميان سال هاي ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۶ بود.


پيش از آن در سال ۱۳۱۹ كه رهي خدمت سربازي خود را به پايان برده بود، چند سالي هم به خدمات دولتي در شهرداري و اداره نوغان مشغول شد و سپس در وزارت پيشه و هنر آن زمان با سمت رييس اداره كل انتشارات و مطبوعات فعاليت مي كرد.


فعاليت هاي ادبي و مطبوعاتي او سبب شده بود تا نه تنها در ميان ادب دوستان ايراني، بلكه در ميان كساني كه در ساير كشورهاي همجوار ايران به زبان پارسي سخن مي گفتند يا با آن اندك آشنايي داشتند، كمتر كسي را بيابيم كه رهي معيري را نشناسد.


سفرهاي متعدد وي در فاصله سال هاي ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۶ براي شركت در محافل ادبي كشورهايي مانند روسيه، فرانسه، تركيه و... گواه شهرت فرامرزي اين شاعر چيره دست و خوش ذوق است.گرچه رهي در سرودن انواع شعر به خوبي دست داشت؛ اما تصنيف ها و ترانه هايش چيز ديگري است؛ به گونه اي كه برخي از ترانه هاي وي سالهاست كه ورد زبان مردم است. راست است كه رهي شاعري نبود كه با گذر زمان بر ترانه هايش غبار بنشيند تا اندك اندك از خاطر محو شود. احاطه رهي بر دستگاه هاي موسيقي و آشنايي وي با اين هنر بديع، تا بدانجاست كه چند آهنگ مؤثر و ماندگار نيز ساخته و پرداخته است. بسياري از كساني كه با رهي كارهاي مشتركي را انجام داده اند، بر اين امر مهر تأييد مي زنند.


بيژن ترقي كه خود ترانه سرايي است نامي، درباره تأثير آشنايي رهي معيري با موسيقي در ساختن ترانه هاي جاودانه اش، چنين مي گويد: «به باور من، شاعر ترانه سرا غير از شاعر معمولي است و به طور كلي به ساير شعرا رجحان دارد؛ چرا كه بايد تمام ريزه كاري هايي كه در ملودي آهنگ به كار برده شده، در نظر گرفته و طوري بيان شود كه لباس زيبايي باشد بر تن آن ملودي. به همين ترتيب رهي معيري از جمله كساني بود كه ضمن تسلط به شعر و ادبيات، با موسيقي هم به خوبي آشنا بود و اگر تصنيفي مانند «وصف خزان» با ملودي آهنگ به خوبي تلفيق يافته، تنها به خاطر همين آشنايي با موسيقي است.»


از آنجا كه در دو نوع موسيقي ما، يعني موسيقي آوازي و آثار مركب از موسيقي و كلام، وجود شعر چه به صورت كلاسيك و چه به شكل ترانه در موفقيت و مقبول افتادن يك اثر موسيقايي بيشترين تأثير را دارد، نداشتن تسلط يا دست كم آشنايي ترانه سرا با موسيقي كه براي آن ترانه مي سازد و نيز نداشتن اشراف كافي آهنگساز به ادبيات فارسي، تا حد قابل توجهي از مقبوليت آن اثر مي كاهد.


استاد حسين دهلوي در كتاب خود «پيوند شعر و موسيقي آوازي» شيوه هاي گوناگون گذاشتن كلام بر موسيقي را اين گونه شرح مي دهد: «دو نكته مهم در تلفيق شعر و موسيقي وجود دارد كه به طور كلي، يكي ريتم است و ديگري تكيه كلام. اصولا ساختن ترانه بر روي موسيقي به دو گونه است كه در يكي ملودي پيشتر ساخته شده و ترانه سرا يا تصنيف ساز بر روي آن كلام مي گذارد و ديگري اينكه همزمان با آفرينش يك آهنگ، ترانه اي هم با توجه به مضمون و حال و هواي ملودي براي آن ساخته مي شود كه اين آخري بسيار مشكل بوده و تسلط كافي را در هر دو زمينه مي طلبد.»


اين چنين است كه يك اثر جاويدان از پيوند ترانه، موسيقي و آواز پديد مي آيد و از هر چشم كه بدان بنگري، نشاني از همدلي، همزباني و همرهي پديدآورندگان مي بيني و اگر ترانه هاي ديروز از همتايان امروزي شان ماناترند شايد تنها به همين خاطر باشد و به قول فريدون مشيري:


ياد باد آن همدلي و همزباني، همرهي


ساز محجوبي و آواز بنان، شعر رهي




 

*داش مری*

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
43154d1ce613_09_131379078884721.jpg
شعر يك موهبت الهي است و يك الهام خاص كه تنها لحظه اي در ذهن خلاق شاعر نقش مي بندد و به همان سرعت هم از ذهن محو مي شود و قريحه شاعري ويژگي است كه شايد در همه كس وجود نداشته باشد.
شعر در حقيقت، كودتايي است در كشور آرام كلمات و آن كس كه چنين كودتايي را حساب شده صورت دهد، بي ترديد شاعري است چيره دست و توانا. رهي معيري نيز به مفهوم گسترده كلام، چنين شاعري بود. با نگاهي گذرا به آثار به جا مانده از او، به روشني مي بينيم كه تقريبا در بيشتر قالب ها و اوزان شعري فارسي، سروده اي دارد. به گفته آنان كه در زمان حياتش او را از نزديك مي شناختند، وي آثار شاعران بزرگ پارسي زبان را با ژرف نگري پيش چشم داشته و بنابراين از شيوه انديشه و زبان شعري آنان تأثير بسيار پذيرفته است.
رهي از شيفتگان سعدي بود؛ چه در غزل هايش به روشني اين شيفتگي را مي توان ديد:
از بدانديشان نينديشم كه يار من تويي
فارغم از دشمنان تا دوستدار من تويي
خاطر از دم سردي باد خزانم ايمن است
تا حديث تازه و رنگين بهار من تويي
بهره ياب از دولتم تا با توام خلوت نشين
بر كنار از محنتم تا در كنار من تويي
گهگاه نيز شيوه حافظ و مولوي در سروده هايش ديده مي شود و در عين حال، شاعراني همچون فرخي و به ويژه نظامي را در سرودن منظومه ها و قطعه هايش از ياد نبرده و از آنها نيز تأثير مي پذيرد.
در مجموع، شيوه رهي آميخته اي است از شيوه هاي عراقي، اصفهاني و خراساني. چنانكه به گفته دكتر داريوش صبور، مي توان اين شيوه را «شيوه تهراني» ناميد كه آميزه اي بود از سبك عراقي با چاشني اصفهاني.
وسواس و دقت ويژه رهي در آفرينش تك تك آثارش و تلاش براي ارائه اثري خالي از هرگونه كاستي نشان از باريك بيني و اهميتي دارد كه وي براي ايجاد يك اثر ماندگار قائل است.
رهي، شاعري گوشه نشين نبود و همواره در محافل ادبي و هنري زمان خود، حضوري فعال داشت.
حضور فعال او در انجمن حكيم نظامي، انجمن موسيقي خالقي، همكاري با برنامه «گل ها» در راديو به همراه شادروان داوود پيرنيا و سرپرستي اين برنامه پس از درگذشت آن بزرگوار، نمونه هاي خوبي از عدم انزواي اوست.
شادروان سيداسماعيل نواب صفا در اين باره مي گويد: «رهي و چند شاعر ديگر كه از نامداران روزگار خود بودند، در انجمن حكيم نظامي كه به مديريت شاعر و دانشمند آن زمان «وحيد دستگردي» تشكيل شده بود، كار مي كردند. زماني كه من به تهران آمدم، تا مدت ها پيش از اينكه رهي را ملاقات كنم؛ آثارش را در مجلات فكاهي و سياسي آن روز مي خواندم و در گذر ايام، كم كم با آثارش آشنايي بيشتري پيدا مي كردم. هنگامي كه برنامه گل ها در راديو آغاز به كار كرد، رهي بيشتر اوقات به راديو مي آمد و اگر كاستي در برنامه بود، به شادروان پيرنيا يادآوري مي كرد و پس از وي هم تا پايان زندگي سرپرست آن برنامه بود.»
شادروان رهي معيري شاعري بود آزاده و شايد برگزيدن نام رهي براي تخلص شعريش نيز چندان هم نابجا نباشد:
بر خاطر آزاده غباري ز كَسَم نيست
سرو چمنم، شكوه اي از خار و خَسَم نيست
آزادگي و بلندنظري رهي تا بدانجاست كه لطف، ظرافت و معناي باطن و آراستگي ظاهر را همه و همه در اشعارش يكجا دارد.
علاوه بر بلندنظري، شادروان رهي معيري وسواس و مشكل پسندي بسياري در سرودن شعر داشت؛ تا جايي كه مدت ها در چاپ آثارش مردد بود.
وي فردي ژرف نگر و ظريف نيز بود و همواره روي اشعارش كار مي كرد، غزل را يكباره نمي ساخت و پس از سرودن هر شعر، شايد يك ماه روي آن كار مي كرد و سپس آن را انتشار مي داد. رهي علاوه بر همه اين ويژگي ها، ويژگي ديگري نيز داشت و آن پاكيزگي و نظم ظاهري در پيرايش و آرايش بود؛ به طوري كه دوستانش هرگز وي را دو روز پياپي با يك پوشش نمي ديدند.
شادروان نواب صفا، در اين باره مي گويد: «از ويژگي هاي بارز رهي، خوش پوش بودن و برخورد صميمي و صادقانه اش با مردم بود و دوستي صادقانه اش با من نيز گواه اين مدعاست. اين خوش خلقي وي، سبب محبوبيت بسياري در ميان همه مردم شده بود.»
از ميان كساني كه با رهي در زمينه ترانه و موسيقي همكاري مشترك داشته اند، امروز تنها دو نفر در قيد حيات هستند؛ علي تجويدي كه هم اكنون چندي است در بستر بيماري افتاده و مهندس همايون خرم كه درباره نحوه همكاري اش با رهي معيري مي گويد: «آشنايي با شادروان رهي معيري، چندي پيش از آغاز به همكاري ما با هم بود. در سال ۱۳۳۷ كه من با راديو
به عنوان تكنواز ويلن همكاري داشتم، با رهي براي نخستين بار آشنا شدم؛اما همكاري رسمي ما با هم از سال ۱۳۴۵ آغاز شد. پيشنهاد رهي براي همكاري مشترك، در من انگيزه زيادي ايجاد كرد و در اين همكاري به روشني مي ديدم كه وي عاشق كارش بود.»
درگذشت رهي براي بسياري از دوستدارانش غم انگيز و دردناك بود. شادروان سيداسماعيل نواب صفا، رهي را شاعري بزرگ و ترانه سرايي توانا مي دانست و مرگ وي را بسيار دردناك توصيف مي كرد.
وي در سال ۱۳۴۶ براي عمل جراحي به انگلستان سفر كرد؛ سفري كه ديگر بازگشتي نداشت و سرانجام در بيست و چهارم آبان ماه ۱۳۴۷ چشم از جهان
فروبست.
امروز مزار رهي در آرامگاه ظهيرالدوله دربند، در كنار بسياري از اديبان و هنرمندان نامي ايران زمين، پذيراي ادب دوستان اهل ذوق است.
هنگام حضور بر مزار وي نخستين چيزي كه توجه را جلب مي كند، قطعه شعري است كه به سفارش خودش بر سنگ مزار وي حك شده است:
الا اي رهگذر كز راه ياري
قدم بر تربت ما مي گذاري
در اينجا شاعري غمناك خفته است
رهي در سينه اين خاك خفته است

 

*داش مری*

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
شعر یاد ایامی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشقی زجانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش نغمهها بودی مرا تا هم زبانی داشتم


شعر بهار
نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز بوسه دهای گل نورسته، که عید است و بهار
گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید جای عیدی، تو به من بوسه دهای لاله عذار






ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فروماندهست در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است

کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم

ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق

موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

منابع:
۱ _ رهاورد رهي با مقدمه و به كوشش دكتر داريوش صبور
۲ -گفتگو با دكتر داريوش صبور _ آبان ماه ۱۳۸۳
۳ _ گفتگو با بيژن ترقي _ آبان ماه ۱۳۸۳
۴ _ گفتگو با سيد اسماعيل نواب صفا _ مهرماه ۱۳۸۳
۵ _ گفتگو با مهندس همايون خرم _ مهرماه ۱۳۸۳
۶ _ چهره هاي ماندگار موسيقي و ترانه به كوشش فروغ بهمن پور
۷ _ تصنيف ها، ترانه ها و سرودهاي ايران زمين به كوشش سعيد مشكين فام.




 
بالا