ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
ز بیخودی طلب یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است
زان طره پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
ز کفر زلف تو هر حلقه ای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد