●●● ابیات ناب شروع شده با حرف ر●●●

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

92645594485646090384.gif

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

مولانا



راز دلت را مکن فاش به نامحرمان
در بر مامحرمان راز گشودن خطاست

احمد کمالی

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است

حافظ

راستی آور که شوی رستگار
راستی از تو ظفر از کردگار

نظامی

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

92645594485646090384.gif

راه مردان به خود فروشی نیست
در جهان بهتر از خموشی نیست

اوحدی

رخت بر بست ز دل شادی و هنگام و وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است

فرخی یزدی

رسم دو رنگی آیین ما نیست
یکرنگ باشد شب و روز من

رهی معیری

رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود

سعدی
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

92645594485646090384.gif

رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم
وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید

اقبال لاهوری

رفیق اهل غفلت هر که شد از کار می ماند
چو یک پا خفت، غنیپای دگر از رفتار می ماند




صائب تبریزی

روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

قائم مقام فراهانی

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

92645594485646090384.gif

روزگاریست که در دشت جنون خانه ی ماست
عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ی ماست

فرخی یزدی

روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده ام

صائب تبریزی

روزها در حسرت فردا به سر شد ای دریغ
دیگر از عمرم همین امروز و فردا مانده است

ابوالحسن ورزی

روم به جای دگر دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر


 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
92645594485646090384.gif

روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنچه جان بسپارند چاره نیست


روز وشب دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد


رشته ای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جا که خاطر خواه اوست

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
روزها می گذرد حادثه ها می اید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم


92645594485646090384.gif

روز صحرا وسماع است ولب جوی وتماشا
در همه شهر دلی ماند که دیگر نربایی

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد


 
بالا