از بابي گري تا بهايي گري فرق و جریان ها

  • نویسنده موضوع ضحا
  • تاریخ شروع

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
[h=2]

از بابي گري تا بهايي گري
[/h]
فرق و جریان ها






bahaeeiat-big1.jpg








. سوء استفاده از آموزههاي مهدويّت



<مهدويت> اعتقادي سازنده، متكامل و اميدبخش بود كه پيامبر اسلام(ص) به نقل فريقين ويژگيهاي آن را بيان فرمود و امّت را به انتظار آن ترغيب فرمود.

در طول تاريخ مسلمانان، همواره برخي از افراد بيماردل، جاهل و هوا پرست از اين آموزههاي آموزنده، سوء استفاده كردند و با اين هدف به ادّعاهاي واهي پرداختند.
وقتي كه عليمحمد شيرازي در سال 1260ق خود را <قائم منتظر> خواند، ظاهراً نخستين گروندگان به او را - عدّهاي از - شيخيان متعصّبي تشكيل ميدادند

كه بنابر آموزههاي سيدكاظم رشتي منتظر ظهور امام بودند؛

1 كساني مانند ملاحسين بشرويهاي كه در مسجد كوفه در انتظار ظهور اعتكاف گزيده بود و چون خبر به او رسيد، نزد علي محمد رفت و با او گفت و گو كرد و

دعويش را پذيرفت. عليمحمد نيز او را <باب> خواند و براي دعوت به خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورد و با درفشهاي سياه خروج كنند!!!

عليمحمد خود نيز براي اين كه به مقتضاي حديثي كه ميگويد: امام زمان(ع) از مكّه ظهور خواهد كرد و يارانش از خراسان بيرون ميآيد، روي به حجاز نهاد،

ولي در آنها دليريِ طرح دعوي نيافت و به بوشهر بازگشت. بابيان معتقدند كه وي در مكّه <اظهار امر> كرد و به شريف مكّه و شاه ايران و امپراتور عثماني نامه

نوشت و آنها را به اطاعت خواند.



 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

2. انحراف در موضوع مهدويت


2/1. ياران مهدي موعود



سيدعليمحمد شيرازي با ادّعاهاي ناروا و دروغين خود، عدّهاي را به گمراهي كشانيد. مناظره، مباحثه و گفت و گوهاي عالمان وارستهِ شيراز، عليمحمد را وا داشت كه برفراز منبر و در برابر مردم، موضوع نيابت و <بابيت> خود را انكار كند، ليكن چيزي نگذشت كه ادّعاهاي ديگري مانند مهدويت و ... را به ميان آورد. در جريان مسايل سياسي و جريان فرقههاي ساختگي در اواخر سلطنت محمدشاه و پس از مرگ او در سال 1264، مردم ايران شاهد آشوبهايي كه بابيان گردانندهِ آنها بودند.
از آشوبهايي كه جمعي از مريدان سيدعلي محمد، به رهبري ملاّ حسين بشرويهاي و ملاّ محمدعلي بارفروش، به راه انداختهاند، رويداد <قلعهِ شيخ طبرسي> در مازندران بود. در اين آشوب، آنان قلعهِ طبرسي را پايگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق كَندند و خود را براي جنگ با قواي دولتي آماده ساختند. از سوي ديگر بر مردم ساده دل كه در پيرامون قلعه زندگي ميكردند، به جرم <ارتداد> هجوم آورده به قتل و غارت ايشان ميپرداختند،
به گونهاي كه يكي از بابيان مينويسد:
<جمعي رفتند و در شب يورش برده، ده را گرفتند و يكصدو سي نفر را به قتل رسانيدند. تتمّه فرار نموده، ده را حضرات اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقهِ ايشان را جميعاً به قلعه بردند>؛2
و چنين ميپنداشتند كه ياران مهدي موعودند و به زودي جهان را در تسخير خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب فرمانروايي ميكنند؛ چنان كه يكي از بابيان - به نام حاجي ميرزاجاني كاشاني - مينويسد:
<حضرت قدّوس (محمدعلي بارفروش) ميفرمودند كه: ما هستيم سلطان به حق و عالَم در زير نگين ما ميباشد و كلّ سلاطين مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گرديد>.3
در اين شورشها، با پيروزي قواي دولت، و كشته شدن ملاّ محمدعلي بارفروش در جمادي الثاني 1265 فتنهِ بابيان در مازندران، فروكش كرد، ليكن در زنجان شورشي به سركردگي ملامحمدعلي زنجاني پديد آمد كه در سال 1266 ه .ق به شكست بابيان انجاميد.
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
2/2. تنبّه و روي گرداني برخي از بابيان


در جريان حمايت از علي محمد شيرازي، عدّهاي از سرِ صداقت خود را به آب و آتش زدند، و از انجام تكاليف كوتاهي نميكردند؛ به عنوان مثال، آنان در جنگهاي قلعهِ طبرسي و زنجان از مسلماني دم زدند و نماز ميگزاردند و از <بابيت> علي محمد جانبداري ميكردند.4
در اجتماع بدشت، سخن از نسخ شريعت اسلام رفت [!!!] و قرّه` العين <بدون حجاب، با آرايش و زينت> به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت كه امروز <روزي است كه قيود تقاليد سابقه شكسته شد>.5 از اين رو، به اعتراف وقايع نگاران بابي، برخي از بابيان به محض اين كه در <بدشت> از ادّعاي مهدويّت سيدعلي محمد و تغيير احكام اسلام با خبر شدند، به شدّت از او روي گرداندند6 و دست از حمايت وي برداشتند. چنان كه اشاره شد، اين تنبّه و روي گرداني عموميّت نداشت و انحراف و طغيان طرفداران <باب> ادامه پيدا كرده است.
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
2/3. انگيزههاي گروش و شورش


شورشهايي در قلعهِ طبرسي، زنجان، تهران، تبريز و ... كه مقارن با نخستين سالهاي سلطنت ناصرالدين شاه قاجار بوده، رخ داد كه وفق قراين تاريخي حاكي است كه برخي از اين شورشها ريشههاي اعتقادي و زمينههاي اجتماعي و تاريخي داشته و به ويژه از اعتقاد شيعي ظهور امام زمان(عج) متأثر بوده است؛ هر چند گفته ميشود كه سردمداران آنها غالباً در جهت جامهِ عمل پوشاندن به دستورهاي باب به اين اقدامها دست زدند. او در كتاب <بيان> فارسي، پنج استان ايران را مختصّ پيروان خود اعلام كرده و حضور كافرانِ به <بيان> را در اين مناطق حرام خوانده بود.7
قطع نظر از انگيزههاي عليمحمد در دعوي بابيت و مهدويت، از گزارشهاي مختلف نويسندگان معاصر يا قريب به او بر ميآيد كه گروهي، خاصه در شهرهاي دور از مركز حكومت به اين حركت ايمان آوردند و به آن گرويدند و بسياري از آنان در عقايد خود استواري نشان دادند و به رغم جنگها و سركوبي شديدي كه در همان وقت و پس از آن نسبت به بابيه اعمال ميشد، مقاومت كردند.
بزرگترين انگيزهِ اين گروش و پايداري را بايد در وضع اجتماعي مردم ايران كه ساليان دراز در معرض تجاوز و چپاول حاكمان مستبد و فاسد، در فقر و ناداني روزگار ميگذراندند، و نيز اميد داشتن به يك منجي براي اصلاح امور، ديد. پس شگفت نيست اگر براي رهايي از آن ستم و ريا به دامن هر كس كه با هر انگيزهاي به مخالفت با قدرتهاي رسمي برخيزد، چنگ ميزنند و نيازي هم به تفحّص در چنان دعويهايي نبينند.
به نظر برخي، ادامهِ شورشها پس از قتل باب، به ويژه كوشش بابيان براي قتل ناصرالدين شاه هم مؤيّد اين معني است كه اين حركت كمكم به نهضتي ضدّ حكومت بدل ميشد؛ اما طرح ناموفّق قتل شاه موجب شد تا سركوب شديدتري نسبت به بابيه اعمال گردد و بسياري از سران آنان به قتل رسند و برخي زنداني شوند و گروهي به بغداد گريزند8 كه ادامهِ انحراف <بابيت> در شكلگيري فرقهاي جديد ديگر با نام <بهائيت> جلوهگر شد (كه شرح آن پس از اين خواهد آمد).
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
3. عاقبت ادّعاهاي دروغين


در ايّامي كه عليمحمد در مكّه بود، بر اثر فعّاليت ملاّ حسين بشرويهاي و ديگر گروندگان، كار او شهرتي گرفت. از اين رو، چون به ايران بازگشت، بيدرنگ دستگير شد و علما در شيراز مجلسي آراستند و او را در معرض امتحان آوردند. اعتضاد السلطنه آورده است كه وي در اين مجلس صريحاً نوشتههاي خود را وحي الهي، و افصح از قرآن9 [!!!] و دين خود را ناسخ اسلام دانست و چون نتوانست دعوي خود را اثبات كند و بلكه اطوار نابخردانه داشت، چوبش زدند و وي نيز بر سر منبر از آن دعوي توبه كرد و آن گاه همان جا بازداشت شد. مدّتي بعد به سفارش و كوشش منوچهر خان معتمد الدولهِ گرجي، والي اصفهان، عليمحمد وارد اين شهر شد و چند ماهي به آسودگي سپري كرد تا والي مرد. آن گاه علماي اصفهان به دربار نامه نوشتند و خواهان تنبيه علي محمد شدند. حاج? ميرزا آقاسي كه خود مشرب صوفيانه داشت و نميخواست نسبت به اين دعاوي سختگيري كند، دستور داد او را به ماكو تبعيد كنند؛10 اما به درخواست وزير مختار روس، كينياز دالگوركي - كه از بروز آشوب در قفقاز بيم داشت - عليمحمد را به قلعهِ چهريق در حدود اروميه بردند.
بر اثر كوششهاي بابياني چون ملاّ حسين بشرويهاي و ملاّ محمد علي بارفروش و سپس قرّه` العين، كار <باب> بالا گرفت. آن گاه علاوه بر كساني چون ملاّ عبدالخالق يزدي و ملاّ علياصغر مجتهد نيشابوري و ملاّ محمدتقي هراتي و ملاّ محمدعلي زنجاني، جمع قابل توجّهي گرد آمده، آمادهِ شورش گشتند. پس به دستور دولت، عليمحمد را به تبريز بردند و مجلسي تشكيل دادند و علما و از جمله چند تن از علماي شيخي با او به گفت و گو پرداختند.
از گزارشي كه ناصرالدين ميرزاي وليعهد در اين باره به محمد شاه نوشته، پيداست كه عليمحمد به رغم تكرار دعوي از پاسخ فرو ماند و در آخر هم خود را مسلمان و موحّد و اهل ولايت ائمّه خواند و توبه كرد و بخشايش خواست.11 اما قيام و آشوب مسلّحانهاي كه در خراسان، مازندران، فارس، زنجان و ديگر نقاط توسط بابيان پديد آمد، دولت مركزي را به مقابله واداشت و آنان پس از چند جنگ خونين سركوب گشتند و چند تن از سران بابيه كشته شدند و برخي به حبس افتادند. اين آشوبها و بيم دولت از گسترش آن سبب شد تا به دستور دولت ،علي محمد را باز از چهريق به تبريز بردند و همراه يكي از يارانش به نام محمدعلي زنوزي در 27 (يا 28) شعبان 1266ق اعدام كردند.12 در برخي از منابع آمده است كه باب را پيش از قتل در مجلسي، نزد علما حاضر كردند و چون دعوي خود را تكرار كرد، حكم به قتلش دادند.13
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

4. وصايت و جانشيني باب



گزارش منابع بابي و بهايي نسبت به جانشيني علي محمد شيرازي <باب> يكسان نيست. ميرزاجاني كاشاني14 بعد از شرح اندوه باب در كشته شدن يارانش به <نوشتجات> ميرزا يحيي - كه همان ايام به باب رسيده بود - اشاره كرده و نوشته است كه باب بعد از خواندن اين نامهها مسرور شد و سپس وصيت نامهاي براي يحيي فرستاد و در آن <نصّ به وصايت و ولايت فرمود>.
كنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در ايران، نيز كه در آن سالها در ايران بوده و جزئيات وقايع بابيان را ثبت كرده، ميرزا يحيي را جانشين باب دانسته و تأكيد كرده است كه اين جانشيني، بدون سابقه و مقدّمه صورت گرفت و بابيها نيز آن را پذيرفتند.15
خواهر ميرزا حسينعلي، عزّيّه خانم، نيز كه خود از بابيها بود، در كتابي به نام تنبيه النائمين16 همين نظر را تأييد كرده است. در برابر، نبيل زرندي17 از يك سيّاح ياد كرده كه به دستور باب براي اداي احترام به كشته شدگان قلعهِ طبرسي، به مازندران و از آنجا به تهران نزد ميرزا حسينعلي رفت و هنگام مراجعت،ميرزا حسينعلي نامهاي به برادرش ميرزا يحيي براي باب فرستاد، و او بيدرنگ پاسخ داد. در اين پاسخ، به ميرزا يحيي توصيه شده بود كه در سايهِ برادر بزرگتر قرار گيرد و در آن <كوچكترين اشارهاي به مقام موهومي كه ميرزا يحيي و اتباعش قايل بودند، وجود نداشت>. عبدالبهاء، فرزند ميرزا حسينعلي، در مقالهِ شخصي سيّاح18 از زبان سياحي موهوم گزارش داده كه گزينش يحيي به جانشيني باب، از طراحيهاي ميرزا حسينعلي بوده است <كه افكار متوجّه شخص غايبي شود و به اين وسيله بهاء محفوظ از تعرّض ناس مانَد>.
محيط طباطبايي به استناد گزارشهاي تاريخي و برخي قراين ديگر اظهار كرده كه اساساً موضوع <وصايت> براي باب مطرح نبوده و رهبري بابيها بعد از او به شيخ علي ترشيزي معروف به عظيم رسيد و همو بود كه بابيها را به منظور اجراي نقشهِ قتل ناصرالدين شاه قاجار به تهران فرا خواند.19
در هر حال، بنابر بيشتر منابع، بعد از اعدام باب، عموم بابيه به جانشيني ميرزا يحيي - كه باب او را <مَن يَعدِلُ اسمه اسمَ الوحيد> خطاب كرده بود - معتقد شدند و چون در آن زمان يحيي بيش از نوزده سال نداشت، ميرزا حسينعلي زمام كارها را در دست گرفت.
ميرزا حسينعلي در حدود هيجده سال، وصايت <باب> دربارهِ ميرزا يحيي را قبول داشته و از اوامر و دستورهاي او به صورت ظاهر اطاعت و پيروي مينمود. وي، حتي در كتاب <ايقان> كه پس از مراجعت از سليمانيه در بغداد نوشته شده است، در موارد زيادي به اشاره و كنايه از ميرزا يحيي تجليل و تمجيد نموده است، ولي كم كم مخالفت خويش با ميرزا يحيي را آشكار ساخت و ميرزا يحيي هم او را طرد نمود.
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

5. ميرزا حسينعلي <بهاء> كيست؟



ميرزا حسينعلي (ملقّب به بهاء)20 فرزند ميرزا عباس نوري مازندراني - معروف به ميرزا بزرگ - در اول شوّال سال 1233 قمري در تهران تولّد يافت. خاندان او از دهكدهاي كوهستاني كوچك به نام <تاكر> از نور مازندران ميباشند.
ميرزا حسينعلي، ادبيات و علوم مقدماتي را در تهران تحصيل نموده، و با عرفا و فضلا و نويسندگان (كه با پدرش رفاقت و دوستي داشتند) معاشرت داشته است. وي در حكومت قاجار به خدمت ديوان در آمد و برحسب آن كه شوهر خواهرش ميرزا مجيد، منشي كنسول روس بود، درك زير و بم كارها در روابط متقابل ويژه با سفارت خانهها برايش ساده و آماده بود.
وي پس از چندي به حلقات درويشان پيوست و مانند آنها، زلف و گيسوي بلند گذاشت وجبّه و كلاهي ترتيب داد.
پس از آن كه آوازهِ دعوت سيد علي محمد باب انتشار يافت، ميرزا حسينعلي دعوت او را شنيده، و به مسلك اصحاب او در آمده است. وي كه در اين زمان 27 بهار از عمرش را سپري كرده بود، به تبليغ و ترويج بابيت پرداخت و با ارتباطاتي كه با سفارت خانههاي خارجي داشت، در هنگام ضرورت به سيّد باب كمك ميكرد.
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

5/1. آغاز دعوت ميرزا حسينعلي <بهاء>



در سال 1268 ناصرالدين شاه از طرف طرفداران سيد باب در تهران مورد سوء قصد و حمله قرار گرفت، ولي جان سالم به در برد. پس از اين حادثه بابيها مورد تعقيب قرار گرفته، عدهاي از آنان دستگير و زنداني شدند. ميرزا بهاء نيز از جمله دستگيرشدگان بود و در تهران زنداني شد. وي پس از حدود يك سال زنداني در سال 1269 از زندان آزاد، و به كمك سفير روس به سوي بغداد حركت كرد.
پس از يازده سال كه در بغداد اقامت داشته، در نتيجهِ شكايت اهالي و نفرت و مخالفت مردم در سال 1280 به دستور سلطان عثماني، ميرزا بهاء و جمعي از <بابيّه> به اسلامبول تبعيد ميشوند. آنان چهار ماه در اسلامبول توقّف داشته، سپس به <ادرنه> تبعيد شدند. در سال چهارم اقامت در <ادرنه> ميرزا بهاء زمزمهِ دعوت به خويش را شروع كرده است. با آغاز دعوت ميرزا بهاء، اختلاف شديدي ميان او و برادرش ميرزا يحيي رخ داد. وي آشكارا اعلان نمود:
<من همان شخص موعود باب <من يظهره الله> هستم، و ميرزا يحيي صبح ازل بايد از من پيروي كند و احكام و حدود <بيان> متوقّف به تصديق و امضاي من است و من مسل باب را نسخ نمودم>.
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

5/2. پيدايش فرقهِ <بهايي>



با آغاز دعوت ميرزا حسينعلي، رقابت دو برادر بر سر فرماندهي بر <بابيان> علناً آغاز و كم كم به اوج خود رسيده تا جايي كه طرفين يكديگر را تهديد به مرگ ميكردند. لذا، دولت عثماني هر دو را به دادگاه كشانيد. دادگاه دستور داد هر يك از دو برادر با گروه پيرو خود به نقطهاي دور از هم فرستاده شوند. از اين جهت در سال 1285 به دستور سلطان عبدالعزيز، يحيي صبح ازل با خاندان و پيروانش به قبرس، و حسين علي بهاء و طرفدارانش به عكّا (در سرزمين فلسطين اشغالي) تبعيد شدند.
در همين ايّام بود كه براي تشخيص طرفداران آن دو، اطرافيان صبح ازل به فرقه <ازليه> و پيروان ميرزا حسينعلي بهاء، فرقه <بهائي> ناميده شدند و آنهايي كه به اين دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلي <بابي> باقي ماندند.
سرانجام رقابت و كشمكش بين دو برادر، به پيروزي ميرزا حسينعلي ختم شد و او توانست نظر اربابان استعمارگر خويش را به كارآيي و انجام وظيفه اوامر آنان جلب كند و برادر را از معركه بيرون سازد، لذا، به تدريج ميرزا يحيي صبح ازل به زوال گراييد و ازليه نيز براي ابد فراموش شدند.
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
5/3. سرانجام دعوت ميرزا <بهاء>



وقتي كه ميرزا حسينعلي احساس كرد، دعوت او مؤثّر افتاد و عدّهاي بر گرد او حلقه زدند، نوع دعوتش را در مراحل مختلف زماني تغيير داد. وي پس از ادّعاي <من يظهره الله> و مهدويت، دعوي <رجعت حسيني> و <رجعت مسيحي> نمود. و به تدريج سلسلهِ صعودي اين ادّعاها به رسالت و شارعيت و حلول خدا در او با تجسّد و تجسّم خداوند (و بالاخره دعوي خداوندي <انا الهيكل الاعلي>) منتهي شد.
لازم به ذكر است كه بهاء در بغداد و اسلامبول و ادرنه و نيز در عكا همواره با تقيّه و تظاهر به اسلام زندگي ميكرد تا خشم حكومت عثماني عليه خود بر انگيخته نشود. وي در نماز جمعهِ عكّا شركت ميجست و ماه رمضان به روزهداري تظاهر مينمود و با اين حال، رابطهِ سرّي خود را با <بابيّان> ايران كه بعدها <بهائي> نام گرفتند، قطع ننموده و همواره مكتوبات و وحيهاي ادّعايي، يا تجلّيات <خدا منشانه>ي خود را براي آنان ميفرستاد يا باز ميگفت.
وي بالاخره در سال 1892 ميلادي (حوالي 1310 هجري قمري) بعد از سالها سكونت در عكّا به اسهال خوني مبتلا شد و درگذشت و در عكّا به خاك سپرده شد.
 
بالا