خدا کجاست...؟؟؟!

یلدا

کاربر همکار انجمن
"کاربر *ویژه*"
میدانی خدا كجاست ؟

دردستی كه به یاری می گیری ...

قلبی كه شاد می كنی ...

لبخندی كه به لب می نشانی ...

خدا را در كوچه پس كوچه های درویشی

و

دور از انسانها جستجو مكن ...!
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا کجاست...؟؟؟!

اسم تاپیکو دیدم یاد یه داستان بامزه افتادم.
اگه بی ادبی به حساب نیاد اینجا مینویسم داستانو:
امیدوارم یه لبخند کوچیک رو لبای دوستان بشینه...
خدا کجاست؟

دو تا برادره آخره شر بودن و خیلی همسایه هارو اذیت میکردن
دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده،همه میدونستن زیر سر این دوتاست.
خلاصه آخر پدر مادرشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن:
تورو خدا یکم این بچه های مارو نصیحت.
کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون.
خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه:
پسرم، میدونی خدا کجاست؟
... پسره جوابشو نمیده، همین جور در و دیوار ر و نگاه میکنه.
باز یارو میپرسه: پسرجان، میدونی خدا کجاست؟
دوباره پسره به روش نمیاره.
خلاصه دو سه بار کشیشه همینو میپرسه و پسره هم بروش نمیاره
آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟!
پسره میزنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش میبنده.
داداش بزرگه ازش میپرسه: چی شده؟
پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر میکنن ما برش داشتیم.
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا کجاست...؟؟؟!

خدا کجاست...؟

به بالاي سر خودش نگاه مي كنه ...
پدر و مادري كه بالاي سر خودش داره رو از ياد برده ...
چون ...
چون ...
نه ...
عابرها رو نگاه مي كنه ...
آخه شايد ...
شايد ...
نه ...
از همه نا اميد شده ...
هيچكس كاري از دستش بر نمياد ...

180823_124.jpg


اين کودک ... امشب هم گرسنه مي خوابد .........

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا کجاست...؟؟؟!

خداکجاست

نمی فهمم

وقتی به نماز می ایستم

من ، تو را می خوانم… ؟!

یا تو ، مرا می خوانی …. ؟!

فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . . .


 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا کجاست...؟؟؟!

خدا کجاست؟؟؟؟


فرزندم! پرسیده بودی، خدا کجاست؟ تو زمینه؟ و من جواب دادم: نه عزیزم، خدا همه جاست. روی زمین، آسمون، روی کوه و تو به من گفتی: مامان تو دروغ می گی، چون وقتی باهم به کوه رفتیم من خدا رو ندیدم و من در جواب گفتم خدا دیدنی نیست، خدا مثل نوره.


سؤال عجیبی است. چرا می گویم عجیب؟ برای این که من هم این سؤال را وقتی به سنّ تو بودم از پدرم پرسیدم. و پدرم برایم تعریف کرد که او هم این سؤال را از پدرش پرسیده؛ و پدربزرگ من از پدرش… این است که عجیب است.


راستش را بخواهی این سؤال، سؤالِ همهی فرزندان آدم است؛ و چه سؤال خوبی است. می دانی چرا؟ حالا برایت می گویم.

همهی ما گم کرده ای داریم که نامش خداست! و همه دنبالش می گردیم و خودمان نمی دانیم. بگذار برایت مثالی بزنم: فرض کن کودکی حیران و سرگردان، این سو و آن سو میچرخد و میگرید و از این و آن سراغ کسی را میگیرد. این «پرسیدن» و «گریستن»، نشان از دو چیز دارد:
نخست آن که «حتماً کسی وجود دارد» که نشانش را از این و آن می گیرد؛
و دوم آن که «حتماً او را دوست دارد» که از فراقش می گرید.
راحتتر برایت بگویم، «پرسش» آن کودک، نشانهی «عقل» اوست و «گریستن» نشانهی «عشق» او.



و خدا، این «عقل» و «عشق» را برای همین به فرزندان آدم داده است که او را بخواهند و بجویند و بیابند. و حالا خوشحالم که تو، هم عقل داری و هم عشق.
خدای مهربان تو، در همین نزدیکیهاست. نزدیکتر از آنچه فکر کنی؛ نزدیکتر از رگ گردن؛ نزدیکتر از خودت… فقط باید کمی، فقط کمی بهتر ببینی، بهتر بشنوی و بیشتر فکر کنی، همین!
آن وقت است که تمام زیباییها را نشانی از نشانههای «جمال خدا»، و تمام عظمتها را نشانی از نشانههای «جلال خدا» خواهی یافت.




آن وقت است که حس میکنی چقدر به او نزدیکی و او نیز چقدر به تو نزدیک است. آن قدر نزدیک و صمیمی که بیواسطهی این چشم و گوش، محو زیباییهایش میشوی و صدایش را میشنوی و احساس میکنی چهقدر دوستش داری.
آن وقت است که اگر نیمشبی یا سحرگاهی ـ و یا هر وقت و بی وقت ـ آرام گفتی: «ای خدای من!»، جواب می شنوی: «چه میخواهی بندة من؟»
آن وقت حس میکنی که رها و آزادی… و آن وقت است که لذّتِ گفت و گو با محبوب را با هیچ چیز عوض نمیکنی.
آری عزیزم… سؤال خوبی است؛ راستی «خدا کجاست؟»
من میگویم: «همین نزدیکی ها.»
تو چه می گویی؟
فرآوری: نعیمه درویشیبخش کودک و نوجوان
 

Hadii

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا کجاست...؟؟؟!

اسم تاپیکو دیدم یاد یه داستان بامزه افتادم.
اگه بی ادبی به حساب نیاد اینجا مینویسم داستانو:
امیدوارم یه لبخند کوچیک رو لبای دوستان بشینه...
خدا کجاست؟

دو تا برادره آخره شر بودن و خیلی همسایه هارو اذیت میکردن
دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده،همه میدونستن زیر سر این دوتاست.
خلاصه آخر پدر مادرشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن:
تورو خدا یکم این بچه های مارو نصیحت.
کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون.
خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه:
پسرم، میدونی خدا کجاست؟
... پسره جوابشو نمیده، همین جور در و دیوار ر و نگاه میکنه.
باز یارو میپرسه: پسرجان، میدونی خدا کجاست؟
دوباره پسره به روش نمیاره.
خلاصه دو سه بار کشیشه همینو میپرسه و پسره هم بروش نمیاره
آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟!
پسره میزنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش میبنده.
داداش بزرگه ازش میپرسه: چی شده؟
پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر میکنن ما برش داشتیم.



:)):))
 

Hadii

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا کجاست...؟؟؟!

من یه پیشنهاد دارم برای موضوع تاپیک

سوالو عوض کنیم.. بپرسیم :

خدا کجا نیست؟؟
 
بالا