معرفی یاران امام علی علیه السلام

  • نویسنده موضوع ضحا
  • تاریخ شروع

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
[h=1]اویس قرنی [/h]

[h=1]اویس قرنی صحابی امام علی (ع) در جنگ صفین[/h]
او شيفته خدا و مردى وارسته بود، وارسته از همه دلبستگى هاى مادى، و بدور از همه آنچه مانع رؤيت جمال حق مى‏ گردد.
او يكى از زهاد نامى صدر اسلام به شمار مى ‏رفت كه آوازه زهد و پرهيزگارى آنها، همه جا طنين افكنده
بود. (1)
زندگى او سراسر آميخته با عشق و جذبه الهى بود، و اين معنى براى مردمى كه به اين مرحله از شور و جذبه گام ننهاده، و با مسائل سير و سلوك آشنائى نداشتند مايه شگفتى مى ‏شد، در مقابل، عده ‏اى هم به علت نداشتن روح بزرگ، در باره او غلو نموده پيرامون زندگى و شخصيت او قصه‏ ها و حكايت‏ها ساخته و داستان‏هاى افسانه‏ اى پرداخته ‏اند.
صوفيان و مدعيان عرفان!، او را يكى از اقطاب خود معرفى نموده، كرامتها به او نسبت داده ‏اند !، بدين گونه، شخصيت و زندگى شگفت ‏انگيز او، در هاله‏ اى از ابهام فرورفته، و چهره واقعى او به شخصى مى‏ ماند كه فقط نيمرخ او در برابر نور چراغ قرار گيرد، و نيمرخ ديگر به علت تاريكى مشخص نباشد!
او يكى از افراد قبيله «بنى مراد» - از تيره قرن، بود (2) و بدون آنكه پيامبر اسلام را ببيند، اسلام آورد، و هرگز موفق به ديدار پيامبر(ص) نشد، زيرا او مادرى داشت كه تمام زندگى و خوشى ‏هايش در وجود او خلاصه مى ‏شد. اويس فوق العاده به مادرش علاقمند بود و چون مادر، نياز شديدى به پرستارى داشت، نتوانست مادر را رها نموده، و به مدينه مهاجرت كند. (3)
گر چه اويس توفيق ديدار پيامبر(ص) را نيافت، ولى بسيارى از ياران بزرگ آن حضرت را ملاقات كرد، از اين رو، وى از «تابعين» محسوب مى ‏شود، نه از «صحابه». (4)
پيامبر اسلام(ص) مى ‏فرمود: «اويس بهترين و نيكوكارترين تابعين است».(5)
پيشگوئى پيامبر (ص)
مردان وارسته و پرهيزگار كه با پروردگار خود پيوند معنوى خاصى دارند، و دل‏هاى آنان از نور معرفت روشن و از عشق الهى لبريز است، نماز خود نمائى و تظاهر به قدس خوددارى مى‏ كنند، بسيارند مردان الهى و رهروان راه حقيقت كه در معرفت و شناسائى حق، مراحل بسيار بلندى را پيموده و به درجات عالى معنوى رسيده ‏اند، ولى سال‏ها در دل اجتماع با كمال گمنامى بسر برده ‏اند و كسى از عظمت روحى و مراتب عالى معنوى و راز خلوص آنها آگاه نشده است.
«اويس» از اين دسته بود، او مانند گنج گرانبهائى كه در اعماق زمين و زاويه خرابه‏ ها، قرار گيرد، در محيط زندگى خود ناشناخته بود و با گمنامى و در كمال سادگى به سر مى ‏برد، ولى از آنجا كه هر گنجى،، ممكن است روزى كشف شود، اويس نيز هميشه ناشناخته نماند، بلكه پيامبر(ص) پرده از راز عظمت و شخصيت معنوى او برداشته او را به مسلمانان معرفى نمود. بارها پيامبر(ص)به ديدار اويس قرنى اظهار اشتياق مى ‏كرد و مى ‏فرمود: هر كس او را ببيند سلام مرا به او برساند، گفتند: يا رسول الله! اويس قرنى كيست كه اين مقدار بياد او هستى و شوق ديدار او را در دل دارى و ياران خود را سفارش مى ‏كنى كه سلام شما را به او برسانند؟ پيامبر(ص)پاسخ داد:
او با وجود عظمت و شخصيتى كه دارد در نظر شما يك فرد عادى است، اگر از ميان شما غائب گردد، هرگز سراغ او را نمى‏ گيريد و اگر در انجمن شما حاضر شود، به او اهميت نمى‏ دهيد، او در پيشگاه الهى مقام بزرگى دارد، به طورى كه در روز رستاخيز در سايه شفاعت او قبائلى مانند «ربيعه» و «مضر» وارد بهشت مى‏ شوند.
او مرا نمى ‏بيند، ولى به آئين من ايمان خواهد آورد، و در ركاب خليفه و جانشين من على بن‏ا بى طالب(ع) كشته خواهد شد»(6)
پيشگوئى پيامبر(ص)به تحقق پيوست، زيرا اويس نه تنها اسلام آورد، بلكه از نظر تكامل روحى به رتبه بسيار بزرگى رسيد به طورى كه گاهى تمام شب را در حال ركوع يا در حال سجود بسر مى ‏برد و غذا و لباس خود را در ميان مستمندان تقسيم‏ مى‏ كرد و به غذاى مختصرى اكتفا مى‏ نمود و مى ‏گفت: پروردگارا! اگر كسى از گرسنگى يا از برهنگى مرد، مرا درباره او مؤاخذه ‏مكن»(7) .
بدين گونه اويس، زاهدى گوشه گير و از افراد بى تفاوت نبود، بلكه زهد او در عشق به خدا و وارستگى از دلبستگى ‏هاى مادى، دلسوزى به حال محرومان اجتماع، جلوه گر مى ‏شد، او خود را در برابر خدا و اجتماع مسئول و متعهد مى ‏دانست و در دفاع از حق، و رسيدگى به حال نيازمندان از هيچ كوششى دريغ نمى ‏ورزيد.
اويس در پاسخ شخصى كه از حال او پرسيد، گفت:
«سوگند بخدا مرگ، و اندوه‏ها و رنج‏هاى آن، و بيم از روز رستاخيز، براى فرد با ايمان، جاى خوشحالى باقى نگذاشته، پرداخت حقوق (مالى) الهى براى ما، درهم و دينارى، نيندوخته است و طرفدارى از حق و حقيقت، يك نفر دوست، در ميان مردم، براى ما بجا نگذاشته است زيرا وقتى آنها را به خوبيها دعوت نموده و از بدى ‏ها نهى مى ‏كنيم، از ما مى‏ رنجند، و به ما بد مى گويند و به هزار عيب و گناه متهم مى ‏كنند، وعده ‏اى از مردم بى ايمان نيز در اين كار با آنها همكارى مى‏ نمايند، ولى هرگز اينان نمى‏ توانند مانع مبارزه ما براى احقاق حق و نابودى باطل گردند» (8).
تبليغات گمراه كننده حكومت معاويه
بعد از رحلت پيامبر (ص)، دشمنان قديمى اسلام به فعاليت شديد پرداخته براى رسيدن به مقاصد خود، رهبرى جامعه اسلامى را قبضه كردند و حكومت خود را بر جامعه اسلامى تحميل نمودند.
يكى از اين چهره ‏هاى منفور، معاويه بن ابى سفيان بود، معاريه از نخستين روزى كه به عنوان استاندار شام، وارد آن منطقه شد، در فكر رسيدن به خلافت بود، معاريه با موافقت عملى خلفاى وقت، به تدريج پايه‏ هاى حكومت آينده خود را تحكيم ‏كرد و مقدمات زمامدارى مطلق خود را در شام فراهم نمود.
معاويه، سر انجام پس از كشته شدن عثمان چون خواست، حكومت اسلامى را قبضه نمايد با امير مؤمنان على (ع) شخصيت بزرگ و شايسته جهان اسلام به مخالفت برخاست.
او به وسايل مختلفى مردم را رام مى ‏كرد و اجازه نمى ‏داد صداى مخالفى از هيچ نقطه ‏اى به گوش برسد و در اين زمينه ، علاوه بر خريدن شخصيت‏هاى بزرگ و رؤساى قبائل، به وسيله پول و مقام و رياست، و تطميع و تهديد برنامه ديگرى نيز اجرا نمود كه خطرناكتر از همه اين نقشه‏ ها بود، و آن عبارت از تبليغات بر ضد خاندان رسالت، و مخصوصاً امير مؤمنان (ع) بود او كوشش ميكرد چهره واقعى و درخشان امير(مؤمنان (ع) را در افكار عمومى وارونه جلوه داده، خود راه مدافع دلسوز اسلام وانمود كند.
متأسفانه معاويه در اين كوشش موفقيت زيادى به دست آورد بطورى كه توانست بذر عداوت على (ع) و خاندان پيامبر (ص)را در دل‏ها بيفشاند و مردم شام را با كينه امير مؤمنان، بار آورد.
معاويه در اثر تبليغات شيطانى خود، پنجه بر عقول و افكار مردم شام انداخته نيروى درك و تشخيصى را گرفت بگونه ‏اى كه مردم آن منطقه درك و تشخيصى از خود نداشتند، بلكه هر آنچه معاويه اجرا مى ‏كرد، بدون چون و چرا مورد تأييد قرار مى ‏دادند!
در پرتو همين برنامه‏ ها بود كه معاويه توانست در جريان جنگ صفين مردم شام را به عنوان جهاد در راه خدا!. به جنگ اميرمؤمنان (ع) بكشاند، زيرا عده زيادى از آنها گول تبليغات معاويه را خورده، على (ع) را دشمن خدا مى ‏پنداشتند و جنگ با آن حضرت را واجب مى ‏شمردند!!. على (ع) براى بيدارى مردم شام، و كسانى كه گول تبليغات معاويه را خورده بودند، از هر فرصتى استفاده مى ‏نمود، و كوشش مى‏ كرد تا پرده ‏هاى تبليغات كنار رفته، چهره واقعى معاويه و ماهيت پليد حكومت وى، در افكار عمومى روشن گردد.
در ميان سپاه امير مؤمنان، شخصيت هائى بودند كه از طرف پيامبر(ص) مورد ستايش قرار گرفته و ايمان و طرفدارى آنها از حق، از ناحيه پيامبر(ص)تصديق شده بود. وجود اين عده سند خوبى براى اثبات حقانيت امير مؤمنان (ع) و پوچى تبليغات معاويه به شمار مى ‏رفت.
پيروى اين افراد از على(ع) تأثير به سزائى در تقويت روحيه پيروان مكتب امير مؤمنان، و تضعيف روحيه شاميان داشت .
يكى از اين شخصيت‏هاى بزرگ، كه شركت آنها در سپاه اميرمؤمنان (ع) نقش موثرى ايفا كرد، اويس قرنى بود، زيرا مردم هنوز ميزان محبوبيت اويس را در پيشگاه پيامبر اسلام (ص) فراموش نكرده بودند، هنوز گفته‏ هاى درخشانى كه پيامبر(ص)درباره اويس فرموده بود، - و در صفحات گذشته به آنها اشاره كرديم - در گوش مسلمانان، طنين افكن بود. بنابراين، طرفدارى اويس از اميرمؤمنان (ع)، سند زنده ديگرى بر حقانيت آن حضرت و بى اساس بودن ادعاهاى معاويه به شمار مى ‏رفت. از اين رو جاى شگفتى نبود كه در جنگ صفين برخى از مردم شام پس از آنكه شنيدند اويس، در ميان سپاه على (ع) است، از معاويه بريدند و به سپاه على (ع) پيوستند.
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
«ابونعيم اصفهانى» مى ‏نويسد:
« در يكى از روزهاى جنگ صفين شخصى از ميان سپاه شام بيرون آمده در برابر سپاه عراق با صداى بلند گفت: آيا اويس درميان شما است؟/
گفتند: بلى، منظورتان چيست؟
گفت: از پيامبر اسلام(ص) شنيدم كه فرمود: اويس بهترين و نيكوكارترين «تابعين» است.
مرد شامى اين را گفت و از سپاه شام جدا شده‏ و به سپاه عراق پيوست».(9)
پيمان مرگ
جريان پيوستن اويس قرنى به نيروهاى اميرمؤمنان(ع) در جنگ صفين، جالب و شنيدنى است، اين جريان نشانه ديگرى، بر عظمت و فضيلت «اويس» و ميزان جانبازى و فداكارى او، در راه پشتيبانى از اميرمؤمنان، محسوب مى ‏شود.
استاد بزرگ شيعه، مرحوم شيخ -مفيد»، دراين باره چنين مى‏ نويسد:
اميرمؤمنان(ع)، در مسير خود به سوى صفين، در نقطه‏ اى بنام «ذى قار» (نزديكى بصره) دستور استراحت داد و شروع به گرفتن بيعت از مسلمانان نمود و به ياران خود فرمود:
«هزار نفر از طريق كوفه خواهند رسيد و همگى با من پيمان مرگ بسته، آمادگى خود را براى كشتن و كشته شدن در ركاب من اعلام خواهند كرد.»
طولى نكشيد كه گروهى از راه رسيدند و دست بيعت در دست اميرمؤمنان (ع) گذاشتند.
شماره اين عده از نهصد و نود و نه نفر تجاوز نمى ‏كرد، و كسى از آنها در راه نبود تا بتوان به حساب آورد.
«ابن عباس» كه پسر عمو و از ياران خاص امير مؤمنان (ع) بود، و در نيروهاى على(ع) شركت داشت، مى‏ گويد:
« در اين هنگام، من سخت در تعجب فرو رفتم و دستخوش اضطراب و دلهره واقع شدم كه چرا شماره آنها به هزار نفر نرسيد، زيرا بيم آن داشتم كه اگر اين پيشگوئى تحقق نيابد، ممكن است مخالفان آن را دستاويز قرار داده خرده بگيرند/
ناگهان مرد مسلح و پشمينه پوشى از راه رسيد و به حضور اميرمؤمنان (ع) شرفياب شد و گفت:
- دستت رابده تا با تو بيعت كنم.
- بر چه اساسى بيعت مى ‏كنى؟
- براساس پيروى از فرمان تو و مبارزه و فداكارى در ركاب تو، تا هنگامى كه جان بسپارم يا اينكه پيروزى نصيب شما گردد
- اسم تو چيست؟
- اويس
- اويس قرنى؟!
- بلى
- الله اكبر!، پيامبراسلام (ص) به من خبر داده كه من شخصى از امت او را ملاقات مى ‏كنم كه نام او اويس قرنى است او از اعضاى حزب خدا و پيامبر(ص) است، او در راه خدا به شهادت خواهد رسيد، و روز رستاخيز در سايه شفاعت او قبائلى مانند «ربيعه» و «مضر» وارد بهشت مى ‏شوند.(10)
اويس تنها يكى از ياران معمولى اميرمومنان (ع) نبود، بلكه از حواريون آن حضرت به شمار مى ‏رفت .(11)
آرى او آن قدر لياقت و عظمت داشت كه توانست مورد اعتماد شخصيت بزرگى مانند اميرمؤمنان واقع شده، رازدار آن حضرت گردد، پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود: روز رستاخيز منادى الهى ندا مى ‏دهد كه حواريون حضرت محمد(ص) كه از پيروى او دست نكشيدند و بر سر پيمان خود باقى ماندند، كجاهستند؟ در اين هنگام چهره ‏هاى در خشانى مانند «سلمان» «ابوذر»، و «مقداد»، از جا بر مى ‏خيزند و خود را معرفى مى ‏نمايند.
بار ديگر منادى ندا مى ‏كند: حواريون «على (ع)» كجا هستند؟/
گروهى از ياران برجسته اميرمؤمنان (ع) مانند «عمروبن حمق خزاعى»، «محمدبن ابى بكر»، «ميثم تمار»، و «اويس قرنى» برخاسته از ديگران مشخص مى ‏گردند...(12)
اويس در جنگ صفين، جز نيروهاى پياده نظام اميرمؤمنان (ع) بود، او با كمال رشادت و دلاورى به جنگ با دشمنان اسلام مى ‏پرداخت و از كشتن و كشته شدن بيمى بخود راه نمى ‏داد. سرانجام در جبهه جنگ و در ركاب اميرمؤمنان (ع) شربت شهادت نوشيد،(13)و آخرين برگ حيات خود را با سطور خونين نوشت كه شهادت براى نيكان و پاكان پروازى به ابديت‏ است!
ناگفته پيدا است كه بيعت شخصى مانند اويس با اميرمؤمنان(ع)، شركت او در سپاه عراق، و شهادت وى در ركاب على (ع) سند زنده ديگرى بر حقانيت اميرمؤمنان محسوب مى ‏شود و موضوعى است كه در بررسى مزآيا و مناقب امير مومنان(ع) نمى ‏توان آن را انكار نمود.
ولى اين مسئله ؛ براى برخى از مورخان گذشته گران آمده، خواسته ‏اند با جعل افسانه هائى مشابه آن، درباره يكى از خلفا (خليفه دوم) از اهميت مطلب بكاهند، از آن جمله «ابونعيم اصفهانى» در كتاب خود، داستان هائى در اين باره آورده، ملاقات عمر را با اويس، به صورت‏هاى گوناگونى نقل نموده است (14) ولى ساختگى بودن آن به قدرى واضح است كه نيازى به رد آن احساس نمى ‏شود و آثار جعل و تحريف كاملا در آن به چشم ميخورد.
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
دروغ پردازان تاريخ، براى آنكه شهادت اويس را در جنگ صفين انكار كنند تاريخ مرگ او را چند سال جلوتر كشيد. ادعا نموده ‏اند كه وى در زمان خلافت عمر در بازگشت از جنگ آذربايجان، بيمار شد و با همان بيمارى از دنيا رفت، و وقتى او را به خاك سپردند، اثرى از قبر و صاحب قبر نيافتند!(15) ولى با بررسى دقيق اين افسانه‏ ها به خوبى روشن مى‏ شود كه اينها ساخته و پرداخته مورخان مزدور و دروغ پرداز است كه خواسته ‏اند از اين رهگذر، به اربابان خود خدمت نموده، از روى تعصب و غرض ورزى، پرده بروى حقايق بكشند حتى «ابن جوزى» كه روابط خوبى با شيعيان نداشته در كتاب خود به نام«تذكره الموضوعات (كه كتابى است پيرامون روايات جعلى و ساختگى كه از پيامبر(ص)نقل شده (داستان ملاقات خليفه دوم رابا اويس (كه در برابر بيعت اويس با اميرمؤمنان، و شهادت وى در صفين ساخته و پرداخته شده)، بى اساس شمرده و از روايات جعلى معروفى مى‏ نمايد!(16)
اكنون تصديق مى ‏كنيد كه اگر گفتيم زندگى و شخصت درخشان اويس، در هاله‏ اى از ابهام قرار گرفته است سخن به گزاف نگفته ‏ايم؟.آيا مطالبى كه با استناد به منابع تاريخى، باز گفتيم و حقايق كه از نيمرخ روشن شخصيت او به دست آورديم، دليل عظمت و اصالت شخصيت او نيست؟!.

1- زهاد مزبور هشت نفر بودند كه به نام «زهاد ثمانيه» معروفند. دانشمندان شيعه به همه آنها خوشبين نيستند و زهد بعضى از آنهارا تظاهر و رياكارى مى دانند كه به خاطر جلب توجه عوام، اعمال خوشايندى انجام مى ‏دادند، ولى همه‏ دانشمندان، به عظمت شخصيت، و معنويت كم نظير اويس معترفند («رجال كشى» صفحه 91 - 90)/
2- قاموس الرجال جلد 2 صفحه 134 - واژه قرن را بعضى از دانشمندان به فتح رأ ضبط نموده ‏اند، و بعضى ديگر به سكون آن /
3- «حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 87.
4- صحابه آن دسته از مسلمانان بودند كه به حضور پيامبر رسيده و از محضر آن حضرت استفاده نموده بودند، ولى تابعين كسانى بودند كه پيامبر(ص) را نديده بودند، بلكه ياران حضرت را ديده از طريق آنها از پيامبر(ص) حديث نقل مى كردند.
5- «حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - «رجال كشى» صفحه 93/
6 -ان غاب عنكم لم تفتقد وه وان ظهر لكم لم تكثرثوابه، يدخل الجنه فى شفاعته مثل ربيعه و مضر («سفينه البحار»جلد 1 صفحه 53)/
7- اللهم من مات جوعاً فلاتؤاخذنى به، و من مات عرياناً فلاتواخذنى به (حليه ألاوليأ» جلد 2 صفحه 87)/
8- «سفينه البجار» جلد 1 صفحه 53 - اين مطلب، با اندكى تفاوت در كتاب «حليه ألاوليأ جلد 2 صفحه 83 نيز نقل شده است.
9-«حليه ألاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - «رجال كشى» صفحه 91 /
10- «ارشاد مفيد» چاپ تهران صفحه 149 - طبرسى نيز اين جريان را در اعلام الورى صفحه 73 نقل نموده است. در رجال كشى نيز اين قضيه با اندكى تفاوت نقل شده و تعداد افرادى كه با امير مؤمنان (ع)بيعت نمودند، صد نفر ضبط گرديده است. (رجال كشى» صفحه 92 - 91)/
11- حواريون آن دسته از ياران پيامبران و امامان بودند كه كاملا مورد اعتماد و رازدار آنها بودند/
12-«تنقيح المقال جلد 1 صفحه 157 - 156 -«رجال كشى» صفحه 15 /
13-«رجال كشى» ص 93،
14-«حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - 82 /
15-«حليه الاوليأ جلد 2 صفحه 83 /
16-«قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 133 /
 
بالا