از هر صدا نبازم، چون کوه لنگر خویش
بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش
اگر این داغ جگرسوز که بر جان منست
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید
آشنائي كهنه چون گرديد، بي لذت بُوَد
كوزهي نو، يك دو روزي سرد سازد آب را
آن نگینی که منش میطلبم با جم نیست
وان مسیحی که منش دیدهام از مریم نیست
آنکه از خاک رهش آدم خاکی گردیست
ظاهرآنست که از نسل بنی آدم نیست