آراسته آمد و چه آراستنی
پیراسته زلف خود چه پیراستنی
بنشست به می خوردن و برخاست به رقص
به به چه نشستنی چه بر خاستنی
انگار که محکوم به ماندن شــده ام
از کیش ترانه ها و خواندن شده ام
انگار که سالیان سال خواهم زیست
مجـــبور به قـــلب را تپاندن شده ام
ابری است تیره و باران نمی رسد
آن اتفاق خوب بهاران نمی رسد
اسپند گونه بر آتش نشسته ایم
این فصل انتظار به پایان نمی رسد
از طعنه جاهلان نخواهم ترسيد
بر خنده اين زمانه خواهم خنديد
من بر سر عشق پاک خود ميمانم
((تا کور شود هر آنکه نتواند ديد))