اين سؤال سابقة ديرينهاي داشته و مانند برخي از مسائل فقهي، براي همگان مطرح است. غالب مردم مايلند بفهمند كه هدف از آفرينش هستي چه بوده است؟ و پيش از بيان پاسخ تفصيلي لازم است به يك نكته اشاره شود و آن اينكه، پاسخ اين سؤال در گرو تفكيك بين دو اصل است:
1. «فاعل = خدا» از آنجا كه خدا موجود كامل و بينيازي است، كوچكترين غرضي كه رفع حاجت از او كند، نداشته است.
2. «فعل = كارهاي خدا»، پيراسته از عبث و لغو بوده و حتماً داراي هدفي است. و اين غايت مربوط به خود فعل است نه به فاعل.
به عبارت كوتاهتر، «فاعل» فاقد «غايت (هدف) است و «فعل» داراي «غايت». تفاوت ميان اين دو جمله، بسيار وسيع است و عدم تفكيك ميان اين دو، پديد آورندة مسائلي از اين قبيل است.
توضيح اينكه:
كساني كه اين سؤال را مطرح ميكنند، فاعليت خدا را مانند فاعليت مخلوق پنداشتهاند، زيرا همان طور كه انسان، دست به كاري نميزند مگر به خاطر كمبودي كه در خود احساس ميكند و در رفع آن ميكوشد، به گمان اينان، خدايي كه كمال مطلق است و كوچكترين كمبودي در او وجود ندارد، نيز بايد در اين خلقت غرض داشته باشد، چرا كه فقدان غرض، دليل «عبث» بودن است.
در بحث شناخت صفات خداوند، بزرگترين سد و مانع همين مقايسه نادر است، لذا اصل اولي در اين بحث آن است كه ما بدانيم خداوند در هيچ چيزي به ما شباهت ندارد. ما موجودي هستيم از هر نظر محدود. و به همين دليل تمام تلاشهايمان براي رفع كمبودهايمان است. درس ميخوانيم، تا باسواد شويم و كمبود علممان از بين برود، و دنبال كسب و كار ميرويم تا با فقر مبارزه كنيم، لشگر و نيرو تهيه ميكنيم تا كمبود قدرتمان را در برابر حريف جبران كنيم، حتي در مسائل معنوي و تهذيب نفس و سير مقامات روحاني، باز تلاش در جهت رفع كمبودهاست.
1. «فاعل = خدا» از آنجا كه خدا موجود كامل و بينيازي است، كوچكترين غرضي كه رفع حاجت از او كند، نداشته است.
2. «فعل = كارهاي خدا»، پيراسته از عبث و لغو بوده و حتماً داراي هدفي است. و اين غايت مربوط به خود فعل است نه به فاعل.
به عبارت كوتاهتر، «فاعل» فاقد «غايت (هدف) است و «فعل» داراي «غايت». تفاوت ميان اين دو جمله، بسيار وسيع است و عدم تفكيك ميان اين دو، پديد آورندة مسائلي از اين قبيل است.
توضيح اينكه:
كساني كه اين سؤال را مطرح ميكنند، فاعليت خدا را مانند فاعليت مخلوق پنداشتهاند، زيرا همان طور كه انسان، دست به كاري نميزند مگر به خاطر كمبودي كه در خود احساس ميكند و در رفع آن ميكوشد، به گمان اينان، خدايي كه كمال مطلق است و كوچكترين كمبودي در او وجود ندارد، نيز بايد در اين خلقت غرض داشته باشد، چرا كه فقدان غرض، دليل «عبث» بودن است.
در بحث شناخت صفات خداوند، بزرگترين سد و مانع همين مقايسه نادر است، لذا اصل اولي در اين بحث آن است كه ما بدانيم خداوند در هيچ چيزي به ما شباهت ندارد. ما موجودي هستيم از هر نظر محدود. و به همين دليل تمام تلاشهايمان براي رفع كمبودهايمان است. درس ميخوانيم، تا باسواد شويم و كمبود علممان از بين برود، و دنبال كسب و كار ميرويم تا با فقر مبارزه كنيم، لشگر و نيرو تهيه ميكنيم تا كمبود قدرتمان را در برابر حريف جبران كنيم، حتي در مسائل معنوي و تهذيب نفس و سير مقامات روحاني، باز تلاش در جهت رفع كمبودهاست.