انسان در جهان بيني قرآن

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
[h=2][/h]

جهان قرآني، از لحاظ وجود شناسي، جهاني خدامرکز است. خدا درست در مرکز جهان هستي است و همه موجودات ديگر، انسان و غير انسان، آفريده هاي او و بنابراين، در سلسله مراتب هستي، بي نهايت پايين تر از او قرار گرفته اند. از اين لحاظ، هيچ چيز مقابل و معارض با خدا نمي ايستد

با اين همه، گاهي، توجه به برخي ملاحظات، شايد موجب آن شود که به خود حق دهيم تا انسان را در قطبي ديگر از اين جهان بيني قرار دهيم؛ زيرا در ميان همه آفريدگان، قرآن چنان به انسان اهميت داده است که توجه ما را نسبت به او، به اندازه توجه نسبت به خدا جلب مي کند. انسان و طبيعت و رفتار و روانشناسي و وظايف و سرنوشت او، در واقع، همان اندازه از اشتغالات مرکزي انديشه قرآن است که مسئله خود خدا چنين است. آنچه خدا هست و مي گويد و مي کند، مسئله اي که اگر نگوييم انحصاراً بايد بگوييم عمدتاً در ارتباط با چگونگي واکنش انسان در برابر آن، طرح مي شود.

انديشه قرآني در اصل با نجات و رستگاري انسان سر و کار دارد و اگر براي اين موضوع نبود- چنان که خود قرآن مي گويد و مکرر درباره آن تأکيد مي کند- هرگز کتاب نازل نمي شود.
اما اساس اين جهان بيني آن است که انسان، اگر هم مطرح مي شود، به عنوان يکي از آفريدگان خدا مطرح مي شود که سخت مورد توجه بيان قرآن گرفته و همه بيانات کتاب الهي در راستاي رساندن او به چيزي است که انسان به خاطر آن خلق شده است

اين تصوير را در سوره تين به روشني مي توان ديد: «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم *ثم رددناه اسفل سافلين* الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون* فما يکذبک بعد بالدين* اليس الله باحکم الحاکمين» (تين،8-4)

دقيقاً همين جا است که شکاف ميان اين جهان بيني و ديگر جهان بيني ها- از جمله آنچه در جزيره العرب و ميان عرب پيش از اسلام رايج بود و بر انسان محوري تکيه داشت- به نحو چشمگيري آشکار مي شود؛ زيرا در جهان بيني قرآن، هر چند انسان در جايگاهي مهم قرار مي گيرد و همواره سخن از او يا براي اوست، اما همواره تأکيد براين است که او به خدا ايمان داشته باشد و از دستورات او پيروي کند تا به سرزمين رضايت خداوندي پا نهد. روشن است که در اين زمينه نيز با خدا مرکز بودن نگاه قرآن به انسان روبرو مي شويم.

در جهان بيني قرآن درباره انسان و نگاه قرآن به او، دو راه متمايز را پيش مي گيريم؛ از آن جا که براساس انديشه قرآني نمي توان هيچ مفهومي را بدون بررسي نسبت آن با خدا به تجزيه و تحليل کشاند، ابتدا به رابطه خدا و انسان مي پردازيم و سپس به توصيفات قرآن از انسان اشاره مي کنيم و مي کوشيم تا در پرتو اين دو گام، تا حدودي به نمايي از انسان در جهان بيني قرآن دست يابيم.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : انسان در جهان بيني قرآن


رابطه خدا و انسان


با نگاهي به آيات قرآن در مي يابيم که قرآن براي رابطه انسان با خدا، چهار حوزه را معرفي مي کند ( در اين تقسيم بندي از کتاب «خدا و انسان در قرآن» ايزوتسو بسيار بهره برده ايم و برآن نکاتي افزوده ايم).
اين روابط عبارتند از: رابطه وجود شناختي؛ رابطه اخلاقي، رابطه ربوبي و رابطه دو جانبه تبليغي يا ارتباطي در رابطه وجود شناختي، همواره اين مسئله مطرح است که اگر انسان وجود دارد، اين خداست که او را آفريده و به او وجود بخشيده است و به همين واسطه، همواره بين خدا و بنده رابطه خالق- مخلوق برقرار است.
گستره و بسامد قابل توجه آياتي که به اين حوزه پرداخته اند و تأکيدي که قرآن در نسبت دادن خلقت انسان به خدا دارد، ما را متقاعد مي کند که قرآن در جا انداختن اين تفکر و تذکر نسبت به آن اهتمام ويژه دارد:

«يا ايها الناس اعبدوا ربکم الذي خلقکم و الذين من قبلکم لعلکم تتقون... » (بقره،21)؛ «يا ايها الناس اتقوا ربکم الذي خلقکم من نفس واحده» (نساء،1)؛ «و من آياته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون»(روم،20)؛ «الله الذي خلقکم ثم رزقکم ثم يميتکم ثم يحييکم... » (روم،40) و در عباراتي ديگر اين مسئله به اين شکل بيان شده است: «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماٍ مسنون» (حجر،26)؛ «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (ق،16). گويي قرآن با تعمدي بسيار معنادار، خالق بودن خدا را درباره انسان بيان مي کند تا او را به اين رابطه همواره تذکر دهد؛ و درست از همين جا است که قرآن مي خواهد ايمان به خدا را در دل انسان شکل گيرد و فرد به دايره تعبد و عبادت گام نهد.
اما رابطه ديگر خدا و بنده در جهان بيني قرآن، رابطه اخلاقي است. اين رابطه اخلاقي همواره بر دو اصل استوار است؛ يکي اينکه نظام اخلاقي قرآن براي انسان بر شاکله اي خدايي استواراست و گويا همواره از بشر خواسته مي شود که تا حد ممکن خود را به صفات خدايي نزديک کند و همه دستورات اخلاقي قرآن بي شک ريشه در همين اصل دارد
.
قرآن توصيه مي کند که انسان بايد با عدالت و صداقت با برادران خود رفتار کند؛ زيرا اعمال خدا همواره عادلانه و صادقانه است. انسان هرگز نبايد به کسي ظلم کند؛ زيرا خداوند نيز هرگز به کسي ظلم روا نمي دارد. در قرآن همه جا به انسان اندرز داده شده است که در رابطه با ديگر انسان ها به آن ها و البته به خودش ظلم روا ندارد؛ و اين نيست، مگر بازتاب طبيعت الهي که همه جا مي فرمايد به کسي ظلم نخواهد کرد، حتي به قدر بال پشه اي يا به اندازه نخ هسته خرمايي.

قرآن همچنين از ما مي خواهد که با والدين خود با عطوفت و رحمت رفتار کنيم: «و قضي ربک الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احساناً اما يبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولاً کريماً* و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربياني صغيرا» (اسري،24-23). در همه اين موارد اين صفت رحمت الهي است که بايد بدان متصف شد. اين وابستگي بنيادين اخلاقيات انساني به اخلاقيات الهي و ضرورت اتصاف انسان به صفات اخلاقي خدا در آيه اي ديگر به نيکويي مورد تصريح قرار گرفته و درآن از انسان خواسته شده است که ديگران را ببخشد و عفو کند و تنها
استدلال براي ضرورت بخشش ديگران چنين بيان شده است که خدا نيز همواره آماده بخشايش بندگان است: «و لا ياتل اولو الفضل منکم و السعه ان يوتوا اولي القربي و المساکين و المهاجرين في سبيل الله و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفرالله لکم و الله غفور رحيم» (نور،22). قرآن رابطه ديگري نيز ميان انسان و خدا مطرح کرده است که ارتباط کاملاً مستقيمي با صفات خدا دارد؛ صفاتي که از يکسو خدا را به عنوان صاحب خير و لطف و بخشندگي و نيکخواهي نامحدود و از سوي ديگر، صاحب خشم و غضب و عدالت در قرآن نشان مي دهد. متناظر با اين اوصاف، از انسان خواسته مي شود که در مقابل اين صفات متقابل خدا، به سپاسگزاري (شکر) از يکسو و خداترسي (تقوي) از سوي ديگر رو آورد.

در قرآن، رابطه ديگر خدا و انسان، رابطه ربوبي است. اين رابطه که فرع بر رابطه وجودي انسان و خدا است، خدا را در مقام رب- که متضمن همه تصورات وابسته به جلال و قدرت مطلق و نظاير اين ها است- و انسان را در جايگاه عبد- که متضمن دسته اي از تصورات نماياننده فروتني و ضعف و خشوع و فرمانبرداري است- قرار مي دهد. در اين ارتباط از بنده خواسته مي شود که در يک کلام عبد باشد تا مبادا در وادي تکبر، طغيان، تعدي، تجاوز و مانند آن ها گام گذارد.
قرآن همچنين از رابطه ديگري ميان خدا و انسان سخن مي گويد که در آن، خدا و انسان، از طريق ارتباط دو طرفه، رابطه اي بسيار نزديک با يکديگر مي يابند. اين رابطه از طرف خدا در لباس فرستادن رسولان از يک سو و تجلي در همه مخلوقات خود از سوي ديگر ظاهر مي شود. در اين ميان نبايد نقش خود قرآن را ناديده انگاشت. قرآن همواره بر اين نکته ظريف تأکيد مي کند که قرآن کلام خدا به شمار مي رود. در روايات اسلامي نيز بسيار به اين مسئله بها داده شده است که قرآن در قالب سخن ارائه شده است و اين خداست که با خواندن آيات قرآن سخن مي گويد. (براي آشنايي با اين گونه احاديث نک: صدوق، امالي،545؛ صدوق، عيون الأخبار،56/2؛ ابن شهر آشوب،61/1؛ حر عاملي، 175/6؛ محدث نوري،237/4) پس، در اين ارتباط، تلاوت قرآن به عنوان يک رکن همواره مورد تأکيد قرآن است.

اما از سوي بنده نيز همواره به صورت درخواست و دعا ظاهر و در قرآن تصريح شده است که گرچه خداوند بر همه چيز آگاه است، اما اهميت اين رابطه چنان است که بنده بايد براين رابطه بکوشد و خواسته هايش را از خدا بخواهد: «و اسالوا الله من فضله ان الله کان بکل شيء عليما» (نساء،32)؛ «و قال ربکم ادعوني استجب لکم... » (غافر،60) «قل ما يعبا بکم ربي لولا دعاؤکم... » (فرقان،77). «و لله الاسماء الحسني فادعوه بها... » (اعراف،180)؛

حوزه ديگر شناخت انسان در جهان بيني قرآن همانا صفاتي است که در قرآن براي انسان ذکر شده است و نگاهي کلي به آن ها جهان بيني قرآن را درباره انسان فراروي محقق قرار مي دهد.
بي شک اين حوزه، خود يکي از حوزه هاي مهم و گسترده در معناشناسي قرآني است، اما ازآن جا که در اين مقاله مجال بررسي کامل آن نيست، تنها به ذکر برخي صفات انسان در قرآن مي پردازيم و تفصيل اين مطالعه را به مجالي ديگر وا مي نهيم.
پينوشتها:

1- کارشناس ارشد علوم قرآن و حديث


منبع:نشريه علوم و معارف قرآن کريم، شماره 5.



 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : انسان در جهان بيني قرآن


[h=2]

[/h]
صفات انسان در قرآن

بر اساس تصويري که قرآن از انسان به دست مي دهد، او موجودي ضعيف «خلق الانسان ضعيفاً» (نساء،28) و البته درآميخته با ظلم و کفران مي باشد؛ «ان الانسان لظلوم کفار» (ابراهيم،34) و با وجود اينکه خدا او را از نطفه اي آفريده، دشمني او با خدا از ويژگي هاي اوست

«خلق الانسان من نطفه فاذا هو خصيم مبين» (نحل،4) بسيار عجول است و خواسته هايي را که عميقاً براي او آسيب هايي را به دنبال خواهد داشت، به اصرار دنبال مي کند: «و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير و کان الانسان عجولاً» (اسراء،11) و بسيار نسبت به داشته هاي خود ناسپاس است: «و کان الانسان کفوراً» (اسراء،67)

و هرگاه به نعمتي از سوي خدا دست مي يابد، خدا را به فراموشي سپرده و از او روي گردان مي شود و درست، همين که آسيبي به او مي رسد، سخت نااميد مي شود: «و اذا انعمنا علي الانسان اعرض و ناي بجانبه و اذا مسه الشر کان يئوسا» (اسراء،83).

او همواره از بخشيدن داشته هاي خود به ديگري روي گردان است: «و کان الانسان قتوراً» (اسراء،100) و همواره براي فرار از قبول آنچه خدا خواسته، مناقشه مي کند: «و کان الانسان اکثر شيء جدلا» (کهف،54)، بسيار ناسپاس و نادان است: «انه کان ظلوماً جهولاً» (احزاب،72).

او بسيار حريص است و در برابر هر آسيبي که به او مي رسد، فريادش به آسمان مي رود، ولي همين که در نعمتي بر او گشوده مي شود، آن را بر ديگري مي بندد: «ان الانسان خلق هلوعا* اذا مسه الشر جزوعا» (معارج،21-19) و همين که احساس بي نيازي مي کند، سر به طغيان مي گذارد: «کلا ان الانسان ليطغي ان راه استغني» (علق،7)

نکته اساسي در تحليل اين توصيفات قرآن از انسان اين است که اين توصيفات تنها در صدد به دست دادن توصيفي واقعي از انسان است. به عبارت ديگر، انسان اساساً اين گونه است و آفرينش او بر اساس اين توصيفات شکل يافته است.

اما وجه مهم در اين اوصاف اين است که به عنوان يک اصل کلي در جهان بيني قرآن،
هرگاه اين انسان با همين صفات، در رابطه خود با پروردگارش بکوشد و به اصطلاح قرآن به دايره ايمان و عمل صالح گام نهد، به اوصافي متصف مي شود که در برخي آيات اين گونه بيان شده است: «ان الانسان خلق هلوعا* اذا مسه الشر جزوعا* و اذا مسه الخير منوعا* الا المصلين* الذين هم علي صلاتهم دائمون* و الذين في اموالهم حق معلوم*للسائل و المحروم* و الذين يصدقون بيوم الدين* و الذين هم من عذاب ربهم مشفقون* ان عذاب ربهم غير مامون* و الذين هم لفروجهم حافظون* الا علي ازواجهم او ما ملکت ايمانهم فانهم غير ملومين* فمن ابتغي وراء ذلک فاولئک هم العادون* و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون* و الذين هم بشهاداتهم قائمون* و الذين هم علي صلاتهم يحافظون* اولئک في جنات مکرمون» (معارج، 35-19؛ و مشابه آن در سوره هايي چون تين، انشقاق و... )

 
بالا