خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی...

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .
n00034211-r-b-002.jpg




نصفه شب بود


چشم چشم رو نمى ديد
سوار تانك بودیم ، وسط دشت
كنار برجك نشسته بودم
ديدم يكى پياده میاد
به تانك ها نزديك مىشد ، چند لحظه توقف می کرد ، می رفت سراغ بعدی
سمت ما هم اومد
دستش رو دو پايم حلقه كرد
پايم رو بوسيد و گفت «به خدا سپردمتون.»
گفتم «حاج حسين؟»
گفت «هيس! اسم نيار.»
رفت طرف تانك بعدى
تازه فهمیدم پای رزمنده ها رو می بوسه
گفت اسمشو نیارم که کسی نفهمه پابوسشون همون حاج حسین خرازی فرماندمونه
خدائیش آسمونم در مقابل بزرگی چنین مردانی کم آورده بود...



خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی

منبع: کتاب یادگاران " خاطرات شهید خرازی "

 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
A0627799.jpg



گرماى هوا همه رو از پا انداخته بود
بيمارستان پر شده بود از آدمای گرما زده
حاج حسین هم گرما زده شده بود و بستری اش کردیم
دكتر بهش سرم وصل کرد و گفت: بهش برسيد. خيلى ضعيف شده
براش کمپوت گیلاس آوردم اما هر کاری کردم نخورد
گفتم: آخه چرا نمی خوری؟
گفت: همه ی اینایی که اینجا بستری شدند مث من گرما زده شدند
من چه فرقی باهاشون دارم که باید کمپوت گیلاس بخورم؟!
گفتم: حسين آقا! به خدا به همه گيلاس داديم. اين چند تا دونه مونده فقط
گفت : بچه های لشکر چی؟!

هر وقت همه بچه هاى لشكر گيلاس داشتند بخورند، من هم مى خورم...


خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی


منبع : کتاب یادگاران " خاطرات شهید خرازی "
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
ff2v04u3fs1jfcklordz.jpg


دستم شكسته بود
اومدم بیمارستان و گچ گرفتمش
گفتند: حسين خرازى رو آوردند بيمارستان
تا رفتم عيادتش ، از تخت اومد پائين
بغلم كرد و گفت: دستت چى شده؟
گفتم: هيچى حاج آقا! يه تركش كوچيك خورده و شكسته
خنديد و گفت: چه خوب! دست من يه تركش بزرگ خورده و قطع شده...

خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
منبع: کتاب یادگاران " شهید حاج حسین خرازی "

آدم می مونه
می مونه از نگاه شهدا به زندگی

حاج حسین عزیز! دستان قطع شده ، داری می خندی؟!
من خنده هات رو نمی فهمم ، چون دلبسته ی به دنیام
می دونی کی فهمیدم فقط برا خدا زندگی می کنی؟
زمانی که شنیدم در بین رزمنده ها می گفتی:
تیری که به خاطر خدا بخوریم درد نداره
اونوقت یهو از دهنت در رفت و گفتی: من وقتی دستم قطع شد ، اصلا درد نکشیدم
بعدش چهره ات سرخ شد و سرت رو انداختی پایین
آروم گفتی : اینو برای خدا گفتم ، نه به قصد ریا...
تو رو خدا ، با اون دل آسمونی ات برا من و همه ی جوونا دعا کن
دعا کن عاقبت به خیر بشیم ... همین



 
بالا