ابراهیم همت عزیزدلم - عملیات خیبر...منم باهاش بودمااااا

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
[h=2]ابراهیم جونم...عملیات خیبر[/h] عملیات خیبر به روایت سعید مهتدی





عمده نیرو های رزمنده لشكر 27 محمد رسول الله (ص) طی عملیات خیبر، در محور " طلائیه " مستقر شده بودند. از رده های بالا ، دستور دادند یكی دو گردان لشكر 27 را به جزیره جنوبی مجنون بفرستیم. چند روز بعد از اینكه گردان های " مالك اشتر " و " حبیب بن مظاهر " به جزیره جنوبی اعزام شدند، قرار شد برای بررسی موقعیت نیروها، در معیت " حاج همت "، فرمانده لشكر 27، برویم آنجا. با رسیدن به جزیره جنوبی، ابتدا رفتیم پیش بچه های دو گردان مالك و حبیب.

بچه بسیجی ها به محض مشاهده حاجی، از خوشحالی كم مانده بود بال در آورند. فوج فوج به سمت او هجوم بردند و دست و صورتش را میبوسیدند. با هزار مكافات توانستیم آنها را كمی آرام كنیم تا حاجی بتواند برایشان صحبت كند. حاج همت مثل همیشه با آن شور و دلربایی اش قدری برای بسیجی ها حرف زد، از دستاورد های عملیات گفت و اینكه چرا بایستی بچه ها سختی ها را تحمل كنند. خیلی مختصر و مفید آنها را توجیه كرد. با كلماتی كه فقط مختص خودش بود و خوب میدانست چطور و در كدام لحظه میتواند با گفتن شان، حساس ترین تار شعور و عواطف رزمنده ها را مرتعش كند و آن ها را به هیجان بیاورد.





با یك لحن محكم و پر صلابت گفت:

" برادران رزمنده، بسیجیان با ایمان! درود به این چهره های غبار گرفتهتان، درود به اراده و شرف شما دریادلان، جنگ سخت است، سختی دارد، شهادت دارد، زخمی شدن و قطعی دست و پا دارد، اسیر شدن دارد، مفقودالاثر شدن دارد، اینها را همه ما میدانیم. اما ای عزیزان؛ ما نباید گول ظاهر این چیز ها را بخوریم، نبایستی فراموش كنیم با چه هدفی توی این راه قدم گذاشه ایم. ما برای جهاد در راه خدا و اطاعت از اوامر امام مان به جبهه آمدیم. تا وقتی نیتمان خالص باشد، هر قدمی كه در این راه برداریم، اجر این قدم در پیش خدا محفوظ میماند. امام عزیزمان دستور داده اند جزایر را بایستی حفظ كنیم. ما دیگر چاره ای نداریم، مگر اینكه به یكی از این دو شق تن بدهیم ؛ یا اینكه از خودمان ضعف نشان بدهیم، پرچم سفید ذلت و تسلیم به دست بگیریم و كاری كنیم كه حرف اماممان بر زمین بماند، و یا اینكه تا آخرین نفس، مردانه بمانیم و بجنگیم و شهید بشویم و با عزت از این امتحان سخت بیرون بیاییم. حالا، بسیجی ها! شما به من بگویید، چه كنیم؟ تسلیم شویم یا تا آخرین نفس بجنگیم؟!"

خدا گواه است تا حرف همت به اینجا رسید، بسیجی ها شیون كنان فریاد زدند : " میجنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم "!

بعد هم دسته جمعی هجوم بردند به سمت حاجی و شروع كردند با چشم هایی گریان، بوسیدن سر و صورت همت. با چه مصیبتی توانستیم حاجی را از آنجا خارج كنیم، بماند. بعد با هم راهی شدیم تا برویم به قرارگاه موقت عملیاتی؛ جایی كه محل تجمع فرماندهان لشكر های عمل كننده سپاه در جزیره بود. محل این قرارگاه، شبیه به آلونك هایی بود كه در باغ ها میسازند. اتاقك هایی خشت و گلی و كوچك، كه هیچ استحكامی نداشتند و بچه های سپاه، از سر ناچاری آنجا را بعنوان قرارگاه موقت عملیاتی انتخاب كرده بودند. چون تازه وارد جزایر مجنون شده بودیم، هنوز از دل مرداب ها، جاده تداركاتی احداث نشده بود تا بشود ماشین آلات سنگین مهندسی رزمی را به این دست آب بیاوریم و یك قرارگاه مستحكم ومناسب برای استقرار فرماندهان در آنجا بسازیم.

:53:ادامه دارد...منتظر باشین دوستان:53:
 

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"



:53:سلام دوستان عزیزم و حالا ادامه ی خاطره ی ابراهیم همت عزیزم(عملیات خیبر):53:
:53::53::53:



این آلونك های خشت و گلی هم از قبل در آنجا قرار داشت. نیرو های دشمن كه حتی خوابش را هم نمی دیدند كه ما یك روز به عمق جزایر مجنون دسترسی پیدا كنیم، آنها را ساخته بودند و حالا، بچه های ما داشتند از سر اجبار، از این آلونك ها به عنوان سنگر فرماندهی خط مقدم استفاده میكردند.

موقعی كه با " همت " به قرارگاه موصوف رسیدیم، فرماندهان بقیه لشكر ها هم در آنجا حضور داشتند. به محض ورود، حاجی خیلی گرم و خودمانی با همه حضار سلام و علیك و دیده بوسی كرد و بعد رفت پیش برادرمان " احمد كاظمی "؛ فرمانده لشكر 8 نجف، كنار یكی از آلونك ها نشست و با همان لحن شیرین خودش گفت : " خب احمد، نظرت چیه؟ اینجا چی كم داریم؟ فكر میكنی اگه بخواهیم این بعثی های شاخ شكستهرو از باقی مونده جزیره جنوبی بیندازیم بیرون، چقدر نیرو لازم داریم ؟! "

حاجی همینطور پر انرژی و خندان، مشغول صحبت با احمد كاظمی بود و حضار؛ ناباور و متحیر، به او خیره شده بودند. چنان با روحیه بالایی داشت با كاظمی صحبت میكرد كه هركس از حال و روز ما خبر نداشت، خیال میكرد "حاج همت" هیچی نباشد، 15 گردان رزمنده تازه نفس حاضر و قبراق برای ادامه عملیات در اختیار دارد.





این در حالی بود كه من خوب میدانستم عمده نیروهای رزمنده لشكر 27 در منطقه طلائیه به شدت با دشمن درگیر بودند و در آن موقعیت وخیم، حاجی بجز همان دوگردانی كه چند روز قبل به جزیره جنوبی فرستاده بود، حتی یك نیروی قادر به رزم در اختیار نداشت. تازه، گردان هایی را هم كه در طلائیه به كار گرفته بودیم، همگی ضربه خورده بودند و برای بازسازی این گردان ها و رساندنشان به سطح استاندارد رزمی سابق و انتقالشان به جزیره برای ادامه عملیات، به زمان زیادی نیاز داشتیم. در حالی كه میدانستیم از بابت وقت، به سختی در تنگنا قرارداریم. با این همه، حاج همت خیلی قرص و قوی داشت با كاظمی حرف میزد. یادش بخیر، شهید عزیزمان " مهدی زین الدین " فرمانده لشكر 17 علی بن ابیطالب(ع) كه كنار من نشسته بود، با یك لبخند قشنگی داشت به حاج همت نگاه میكرد.وقتی زیر گوشی، قضیه نداشتن نیروی خودمان را به او گفتم، با تبسم به بنده گفت : " خدا به همت خیر بده، با وجود اینكه عمده نیروهاش تو طلائیه درگیرند و دستش خالیه، ولی باز هم به فكر ماست و اومده ببینه به چه طریقی میتونه دشمن رو از این منطقه بیرون كنه! ".

در همین موقع بیسیم زدند - از رده های بالا – احمد كاظمی گوشی را برداشت. میخواستند بدانند وضعیت از چه قرار است. كاظمی، همان طور كه گوشی بیسیم دستش بود، و یك نگاه امیدواری به حاج همت داشت، در جواب با لبخند گفت : " وضعیت ما خوبه، همین كه همت با ماست، مشكلی نداریم! ".



 
بالا