کامران نجف زاده: واقعا ما شیمیایی شدیم؟!

مجنون الحسین

کاربر فعال
"بازنشسته"
[h=2]کامران نجف زاده: واقعا ما شیمیایی شدیم؟![/h]
اينجا در حومه دمشق انگار خواب مي بينم. شورشي ها خانه به خانه تونل زده اند. دوچرخه هاي بچه ها رها شده. ارتشي ها مدت هاست مي خواهند اينجا را پاكسازي كنند، اما در جنگ چريكي يك تك تيرانداز مي تواند غوغا كند.

براي رفتن به حرم حضرت سكينه از مگسك آنها مي گذريم. از تونلي كه به سرداب مي رسد و خيلي خيلي تنگ و تاريك است. سر تصويربردارم مي خورد به سقف تونل. ناله اي مي كند و بعدا مي بينيم شكسته. تا از تونل بيرون مي آييم صداي ويز ويز گلوله ها يك كاري مي كند سر شكسته اش يادش برود.
با مصيبت مي رسيم به سرداب حرم حضرت سكينه. حس غريبي دارد اين غربت.
اجازه نمي دهند به حرم برويم. ارتشي ها مي گويند همين جا. بالاتر نمي شود رفت. صداي گلوله ها در محيط بسته سرداب مي پيچد و هر بار مي خواهم پلاتو بدهم، روي ويبره مي روم. چند بار پلاتو را تكرار مي كنم... مرتضي در سياهي سرداب مثل آدم هاي مسخ جلو مي رود و گم مي شود.

يكهو دود عجيبي سرداب را پر مي كند. انگار شورشي ها كه فقط چند متر با ما فاصله دارند يك غلطي كرده باشند. مرتضي دوربين به دست مي آيد و سرفه مي كند. راهنماي ما مي گويد سريع برگرديم. نمي فهميم با چه سرعتي از تونل ها گذشتيم. مرتضي مي گويد شيميايي شده ايم... هي مي گويم توهم زدي و هي با هم تا صبح مي نشينيم پاي گوگل. هي سرچ مي كنيم عوارض اوليه شيميايي شدن چه شكلي است. در تمام عمرم هيچ چيزي را مثل اين با دقت سرچ نكرده بودم، ما واقعا شيميايي شديم؟

 
بالا