امتــ ــداد...

  • نویسنده موضوع razavi
  • تاریخ شروع

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
بسم رب الشهداء والصدیقین


...​



...


سوال من از خودم این است که آیا این از معراج برگشتگان،


چقدر می توانند آن حال و هوا را پس از سفر من الحق الی الحق حفظ کنند و حتی درست به یاد بیاورند ؟

وبرای این مقصود عالی از دست ما چه کاری ساخته است ؟ وچه کرده ایم ؟

البته قصور یا تقصیر من وامثال من , نمی تواند تکلیف دشوار آنان را که خدا حجت خود را بریشان تمام کرده ,

از دوششان بردارد ...


سید علی خامنه ای
فروردین 1385/ دهلاویه
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : امتــ ــداد...


سالی گذشت باز نیامد وعید شد

گیسوی مادر از غم بابا سپید شد

امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت

امروز هم دو مرتبه باران شدید شد

مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت

امسال هم بدون تو سالی جدید شد

ده سال تیر وآذر و اسفند و.. خون دل

تا فاو و فکه رفت ولی ناامید شد

ده سال گریه های مرا دید و بغض کرد

حرفی نزد نگفت چرا ناپدید شد

ده سال رنگ پنجره های اتاق من

همرنگ چشم های سیاه سعید شد


بعد از گذشت این همه دلواپسی

مادر نگفته بود که بابا شهید شد
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : امتــ ــداد...


دعا کنید که من ناپدیدتر شوم
که در حضور خدا رو سفیدتر شوم

بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم شهید تربشوم

که ذره های مرا باد با خودش ببرد
که بی نهایت باشم , مدیدتر بشوم

به جستجوی من و پاره های من نروید
برای گمشده تن بی کفن نروید

به مادرم بنویسید جای من خوب است
که بی نشان شدن در همین وطن خوب است

در این حدود , من پاره پاره خوشبختم
در آستان خدا بی کفن شدن خوب است

همیشه مهدی موعود در کنار من است
و دست های اباالفضل سایه سار من است

خدا قبول کند این تشنه که جان دادم
و کربلای جدیدی نشان دادم

به جستجوی من و پاره های من نروید
برای گمشده تن, پی کفن نروید

میان غربت تابوت ها نخواهیدم
به زیر سنگ مزار, - ای خدا - نخواهیدم

منم وخار بیابان که سنگ قبر من است
دعای حضرت زهرا مزید صبر من است

خدا که خواست ز دنیا بعیدتر بشوم
که زیر بارش سرب واسید تر بشوم

خودش به فکر من و تکه های من است
دعا کنید از این هم شهید تر نشوم
سودابه مهیجی
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : امتــ ــداد...

تا حالا غروب رفتی شلمچه؟

تا حالا غروب رفتی شلمچه، به یاد غروب بقیع؟

تا حالا رفتی شلمچه، کنار آب بارانی که مانده به یاد علقمه و بچه هایی که با لب تشنه خون دادند؟
تا حالا در شلمچه با جمعیت کم نماز جماعت خواندهای،
به یاد نماز جماعتهای شبهای عملیات که ملائکه هم در آن شرکت میکردند؟
تا به حال غروب شلمچه را دیدهای به یاد غروب ستارههایی که هر کدام کهکشان کهکشان عشق به خدا بودند؟
شده تا به حال بین جمعیتی با صدای بلند گریه کنی و کسی دلیل گریه کردنت را نخواهد؟
آخر آنجا همه یک درد دارند، درد جدا ماندن، درد عقب ماندن از کاروان، درد تحمل نکردن شهر.

آخر کجای شهر یا روی کدام ساختمانها میشود عشقی را یافت که لابه لای تپه های فتح المبین پیدا کرد؟
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : امتــ ــداد...



img.tebyan.net_big_1388_08_172913618319622284711425263333231145253.jpg

برای عزیزترین شهید ...


سلام عزیزم

خیلی وقته که تورو فراموش کردم

امشب ساعت 18 بود که دوباره کتابت رو خوندم , دیدم تورو بین روزمرگی زندگیم گم کردم , چقدر دور شدم از تو , از راه تو

امشب تو رو لابه لای خاطراتم جستجو کردم به یاد روزهای خوبی که زندگیم رو متحول کردی...

به یاد همه اون روزهایی که با تو بودم وراه تو شده بود تمام آرزوی من...

واما من تو و تمام خوبیهایت را توی آرشیو دلم نگه داشته بودم , رک وراست بگم فراموشت کرده بودم

وفقط شعاری بود که میدادم و می گفتم شهدا شرمنده ایم ...

امشب به یاد تو دعای کمیل خواندم ... منو فراموش نکن .... من تو رو فراموش میکنم اما تو نه ...

فراموشم نکن .... که بدون شفاعت تو ای شهید بزگوار چیز دیگری ندارم ...

امشب دوباره شبم ستاره بارون شد با نام ویاد تو ..

امشب دوباره تونستم یه ذره از اون حس قدیمی رو پیدا کنم ...

امشب به تو مدیون ترم ... خواندن کتاب تو باعث شد منم یاد خدا بیفتم ...

دستم رو بگیر که بی تو هیچم ... بی تو نمیتونم زندگی کنم مهدی زین الدین ...

تو اولین کسی بودی که من رو با فرهنگ شهادت آشنا کردی..

هیچ وقت یادم نمیره که این توبودی که من رو به زندگی واقعی رسوندی..

هیچ وقت فراموش نمیکنم که این تو بودی که راهی نورم کردی...

یادت میاد منو توی خواب دعوت کردی ؟

مگه میشه یادت بره ؟

مگه میشه فراموش کرد ؟

دستم رو بگیر

فردا ادینه است هر کجا رفتی با آقا بودی منو یادت نره عزیزم

سلام منو به آقا برسون
بگو یه کسی هست توی دنیا خیلی گنهکاره ولی دلش پره از عشق به تو...
به آقا بگو : اگه من گنهکارم بابا نوکرش که هستم ...


به آقا بگو که خیلی دوسش دارم خیلی ی ی ی
بهش بگو عاشقم دلسوخته م
بگو خیلی دلم از این دنیا گرفته , بگو دیگه خسته شدم از این دنیا و روز مرگی , بگو دنیا واسم خیلی تنگه

بگو منو رها کنه از قید و بند این دنیا
رهای رهای رها ....

التماس دعای مخصوص مهدی عزیزم ..

مخلص تمام شهدا ...

کربلایی اکرم

ساعت 21.45 پنجشنبه 26 آبان ماه 1390




 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : امتــ ــداد...

می نویسم برای دلی که تنگ غروب طلائیه است

clear.gif



تنها می نویسم سکوت ...

به یاد تمام روزهایی که فراموشتان کرده بودم
.....
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : امتــ ــداد...

تا اشک را خواندم , نوشتم : مشق امشب درد
رنگ تمام سیب های دفتر من زرد


تکرار شد یک بار دیگر , آب , بابا , آب

اما مدادم سرد ... دستم سردتر از سرد


درس نخستم را نوشتم ؛ آب , جاخالی...
عکس تو را نشناختم , زیرش نوشتم ؛ مرد!

آن مرد در باران نیامد , هر چه باران زد


هر چند این دفتر پر است از واژه « برگرد»

من زیر ورو کردم تمام خاطراتم را
در هیچ جا اما تو را یادم نمی آورد

انگار من سهمی ندارم از تو بابا , هان؟!


جز یک پیلاک وچفیه و تابوت خاک وگرد

بر گردنم انداختم , بابا ! پلاکت را

نامی که مانده بر پلاکت دلخوشم کرد

آموزگارم داد زد : گفتم بگو « بابا»
نام بزرگت بر زبانم بود گفتم : « مرد»







 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : امتــ ــداد...

نشسته خاموش ,گوشه ایوان
زنی به وسعت اندوه مادران جهان
دلش گرفته ,همین است کا رهر روزش
دم غروب ، غریبانه ،باکمی باران...
بیاید و بنشیند در آستانه در
وباز چشم بدوزد به کوچه ای که در ان..
نشست و بدرقه ات را نگاه کرد و شکست
غروب جمعه ای ار روزهای تابستان
به فکر فرو می رود انقدر ... تا بیاوردت
به خود می اوردش غربت صدای اذان
به خود می اید از این کوچه باز می گردد
کنار حوض.. دلش باز...نم نم باران..
هوای کهنه این حوض را بشوراند
وضوبسازد از این موجهای سرگردان
... که شب می آید ، روشن کنم اتاقش را
چقدر زمزمه با قاب عکس ، با گلدان شب است و خلوت ایوان ... دوباره می شکند
دلی به وسعت اندوه مادران جهان
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : امتــ ــداد...


8f91f095b3.jpg


آن مرد رفت و گفت :
« این راه رفتنی است ؛
حتی بدون پا , حتی بدون سر
حتی بدون دست »
آن مرد رفت و گفت :
« در امتداد آن
پیمان در الست
باید زجان رهید
باید ز دل گسست»
آن مرد رفت و گفت :
« مولایمان حسین
چشم انتظار ماست
برخیز همسفر
فردا از آن ماست
 
بالا