از شعلــۀ نــار گـــل بـه احمـد دادند
بـر بانوی وحـی تحفـه بی حد دادند
ضــرب لگـد و غـلاف تیـــغ و سیلـی
اجـریست کــه بــر آل محمـد دادنــد
از هر طرفی که رهسپر می گشتم
پیـش ضــربـات او سپــر می گشتم
همــراهم اگـر نبـود در کوچه حسن
تـا خانـۀ خـود چگونـه بر می گشتم
کی بــود گمـان بـه فتنه دامن بزنند
آتـش بـه سـرای حـی ذوالمن بزنند
ای اهـل مدینـه از شمـا می پرسم
کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند