مرد گریست...

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
si9UAd_339.jpg
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
وقتی عنوان رو دیدم فکر کردم داستانیه که تو ذهنمه/////

نمیدونم شخصیت داستان کیه..
فقط میدونم کسی بود که قبلا تو شهر پیامبر (ص)وارد شده بود و میدونست پیامبر(ص) خونش کجاست و خونه دختر و دامادش کجاس...مسجد مدینه و بعضی جاها رو بلد بود...
میگن بعد از چند سال میاد مدینه ...زمانی میاد که شنیده بود پیامبر از دنیا رفته...
خب قدیم اینجوری بوده که وقتی غریبی وارد محله ای میشد ، اگر از خانه ای دود بلند میشد ،میفهمید اونجا مهمونیه و در این حین اگر گرسنه میبود بی درنگ به طرف دود میرفت که بلکه غذایی هم بخوره...

دید محله بنی هاشم دودی بلند شده ،خوشحال شد و به طرف دود رفت....

وقتی نزدیکتر شد دید اطراف خانه دختر پیامبر جمعیتی جمع شده...
بنده میگم شاید تا نزدیکتر نشده بود فکر میکرد اینقدر ازدحام جمعیته که باید تو صف بایسته

ولی همینکه جلوتر اومد دید در خونه دختر پیامبر(ص) رو اتش زدند....
هنوز از رحلت پیامبر 100 روز هم نگذشته.....
بر سر مسلمونا چی اومده که در خونه دخترشو اتش زدند.....

این کدام رسم تشکر و قدردانی از زحمات پیامبره؟؟؟

ای مرد.....تو فقط درب خانه رو دیدی که اتش زدند....
خبر داری پشت در میوه دل پیامبر(ص)قرار داره؟؟

یا زهرا......
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
مـــرد گریست...
کم حرفی نیست این جمله... تکون میده دل هر کسی رو!
 
بالا