✿ ✿ متن روضه های فاطمیه ✿ ✿

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حدیث معروفی است که پیامبر اکرم(ص) در آخرین روزها و ساعات عمر شریف و پربرکت خویش فرمود: «من از بین شما می روم در حالی که دو چیز گرانبها به یادگار می گذارم: قرآن و عترت»
از بین فرزندان پیامبر(ص) فقط یک دختر باقی ماند، دختری که هیجده سال عمر کرد و دارای کمالات و فضایل و عصمت و ولایت بود، دختری به نام «فاطمه» بدیهی است که امت رسول، بعد از رحلت او، باید تنها یادگارش و عترت و خاندان او را گرامی می داشتند، اما چه کردند؟ متاسفانه به گونه ای با یگانه دختر پیامبر رفتار کردند که با حالت خشم و غضب نسبت به آن ها از دنیا رفت و حاضر نشد قبرش معلوم باشد و کسی به غیر از علی و عده ای اندک از نزدیکان بر جنازه اش نماز بخواند!او در عمر کوتاهش با مصائب بسیاری مواجه شد، مصائبی که اگر بر کوه وارد می آمد آن را از هم می پاشید، مصائبی چون:


1- مرگ رسول خدا. 2- تشکیل سقیفه بنی ساعده و خلیفه تراشی. 3- جنایاتی که در راه این توطئه انجام شد، مانند: لگد زدن، سیلی، تازیانه و ضرب فاطمه(ع). 4- طناب به دست و گردن علی(ع) بستن وبرای بیعت به مسجد بردن. 5- سوزاندن در خانة او. 6- سقط کردن محسن شش ماهه. 7- غصب فدک. 8- خودداری مسلمین از یاری علی (ع).



و ....اینها مصائبی است که زهرا(ع) در حقیقت در راه دفاع از حریم ولایت متحمل شد. ضربت، اهانت و شکسته شدن استخوان و اثر تازیانه در بازوی فاطمه(ع) همه به خاطر پیوند محبت آمیزی بود که نسبت به شوهر خود علی(ع) داشت. او در دفاع و حمایت از حریم ولایت به قدری کوشاه و در عین حال نگران بود که حتی به هنگام مرگ گریه می کند!آری، گریه می کند! و در جواب علی(ع) که می پرسد چرا گریه می کنی!! می گوید: به خاطر مصائبی که بعد از من به تو می رسد، می گریم!باری، ظلم و مصائبی که از سقیفة بی ساعده آغاز شد چنان ادامه پیدا کرد که حق عترت و خاندان پاک رسول خدا(ص) غصب و حرمت آن ها شکسته شد؛ و شمشیرهای بنی امیه و بنی عباس از کارگاه و کارخانه سقیفه بیرون آمد.


خشت اول چون نهد معمار، کج تا ثریا می رود دیوار، کج

منبع: كتاب آتش در حرم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
دربارة شکوه ها و غم های جانکاه فاطمه(ع) پیامبر گرامی اسلام(ع) به اصحاب خویش خبر داده و فرمود: «دخترم آن چنان در امواج بلاها و مصیبت ها، غمناک و نگران می شود که دست به دعا برداشته؛، از خدا ارزوی مرگ و شهادت می کند و می گوید:
«پروردگارا! از زندگی خسته و روی گردان شده ام، و از دنیا زدگان بلاها و مصائب ناگوار دیدم؛ خدایا! مرا به پدرم رسول خدا متصل فرما و مرگ مرا زود برسان.[1]»



یا الهی! عجل و فاتی سریعاً لقد تنغصت الحیاه یا مولایی

خدایا! مرگ مرا زود مقرر فرما؛ زیرا زندگی دنیا بر من تیره و تاریک شده است.[2][1] - نهج الحیاه، محمد دشتی، ص 204.
[2] -همان، ص 197. منبع: كتاب آتش در حرم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
وقتی حبیبه رسول خدا(ص) از زمین رخت بر بست، و به سوی پروردگارش با دلی خسته رهسپار شد، و پیکر مطهرش درون خاک قرار گرفت؛ در ناحیه ای از بقیع زیر ستارگان بالای قبرش همسر ماتم زده خسته دلش ایستاده، با رسول خدا(ص) آهسته سخن می گفت، و برای زهرای بتول با سوز جگر ناله می کرد، و کلماتی با آه درون از زبانش جاری بود:
«سلام بر تو، ای رسول خدا! از جانب من و دخترت که اکنون به سوی تو روی آورده و در جوار تو آرمیده و با شتاب به تو ملحق شده است...ای رسول خدا! مفارقت دخرت برگزیده ات، صبرم را کاسته و نیروی تحمل مرا ناتوان ساخته... تنها چیزی که این مصیبت را تخفیف می دهد همان مصیبت بس دشوار و ماتم کمرشکن تو است، با دست خود پیکر عزیزت را میان لحد و روی خاک نهادم، و روی سینه و گلوگاه روح شریفت مفارقت کرد. انا للله و انا الیه راجعون.»و اکنون امانت باز پس داده و ودیعه باز گرفته شد، ولی نه اندوهم پایان پذیرد و نه در تاریکی شب خوابم رباید، تا خدا آن سرایی را برایم برگزیند که تو در آن جای داری. به زودی دخترت به تو خبر می دهد که چگونه امت برای از میان بردن حقش هم دست شدند، به خوبی از او باز پس و خبر از حال او گیر، با آن که از عهدت چندان نگذشته و یادت از میان نرفته است.سلام بر شما، سلام وداع کننده، نه سلام کسی که دل بر کنده یا از توقف خسته شده است. پس اگر باز گردم از ملامت و خستگی نیست و اگر اقامت گزینم نه از بدگمانی به وعده خدا به صابران باشد...»[1]
آری، علی (ع) شب ها با سوز دل می رفت کنار قبر زهرا(ع) و در فراق و غم جانسوز او اشک می ریخت و با همان حالت، شب را به صبح می رسانید. و گاهی از سر درد جانکاه می سرود:

حبیب لیس یعدله حبیبو ما لسواه فی قلبی نصیب حبیب غاب عن عینی و چشمی
و عن قلبی حبیبی لا یغیب[2]

محبوبی که حبیب دیگری نمی تواند جای او را بگیرد، و برای غیر او در قلب من جایی نیست.

محبوبی که از چشم و جسم من پنهان گردیده، اما محبوب من از قلب من پنهان نخواهد شد. در جای دیگر چنین درد دل می کند:


ما لی وقفق علی القبور مسلماًقبر الحبیب فلم یرد جوابیاحبیب ما لک لا ترد جوابناانسیت بعدی خله الاحبابقال الحبیب و کیف لی بجوابکم
و انا رهین جنادل و تراب[3]
مرا چه می شود، در میان قبرها ایستاده ام و به قبر محبوبم سلام می دهم و او جواب مرا نمی دهد!

آی محبوب من! چرا پاسخ مرا نمی دهی؟! آیا پس از مردن و جدایی میان ما، محبتی که میان دوستان است فراموش کرده ای؟محبوب می گوید: چگون جوابت را بدهم که من اسیر سنگ ها و خاک هستم! امام صادق(ع) می فرماید: «وقتی که علی(ع) قبر را هموار کرد و مقداری آب بر آن پاشید کنار قبر گریان و نالان نشست، عباس(عمویش) آمد، دستش را گرفت و به خانه اش برد.»[4][1] - اما علی (ع)، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص 343، و نهج البلاغه، خطبه 200.
[2] - دیوان منسوب به امام علی(ع)، ترجمه زمانی، ص 89.
[3] - همان.
[4] - بیت الاحزان، ص 256. منبع: كتاب آتش در حرم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
بیمار چندین روزه ی این خانه دارددر پیش چشمان علی جان می سپاردبرو مدینه این جا نباش،مرحبا به تو شیعه ی مادری،شیعه مادری ِ،آی اونایی كه با كنایه بهتر گریه می كنید،ببینم با كنایه پیدا می كنید،شخص مورد نظر این بیتُ.
شب ها كنار بستر او یك فرشتهكیه این فرشته؟آی كربلایی ها،گرفتی كیه؟وقتی مادرش می خوابه ،آروم آروم میاد كنار بستر مادر،آروم ملحفه رو از رو صورت مادر كنار می زنه،بابا من دارم می گم،آروم ملحفه رو كنار میزنه،شما بلند بلند گریه میكنید،مگه شما می دونید زینب چی میدیده؟ خوب چه میكنه این فرشته؟بگم یا نه؟آره میگم شب شهادت ِ،امشب مُردیم هم ،مُردیم،خوب چی می خوای بگی،بگو راحتم كن؟شب ها كنار بستر او یك فرشتهمی آید و زخم تنش را می شمارداین مشتت رو گره كن بكوب به سینه ات، بگو وای مادر،تا چشمش به صورت مادر می افتاد،ناله اش در می اومد،تا دستش به بازوی مادر می رسه،اشكش سرازیر میشه،وای از اون زمانی كه چشمش می افتاد به سینه ی مادر.این ها دارن میشنوند بعد هزار و چهارصد سال،طاقت نمیارن،چه كردی با دل علی،بگم رفقا؟پهلو به پهلوآدمی كه دنده اش شكسته باشه،نفس كشیدن براش مرگ ِ،وقتی می خواد بخوابه چند نفر باید بگیرن،آروم بخوابوننش،هر وقت می خواد از این پهلو به اون پهلو بشه:فضه،اسماء،زینب نفهمه،بیا،بیایید زیر پهلوم رو بگیرید،این پهلو فقط شكسته نبوده،این پهلو مجروح بوده.پهلو به پهلو می شود وقتی به بسترامكان ندارد لاله ی سرخی نكاردروضه ی بی بی می خونیم اما بعضی ها ناخداگاه میگن حسین،زینب رو این یه زخم پهلو بیچاره كرد،هی لباس مادر رو عوض میكنه،تا مادر پهلو به پلو میشه لباس دوباره غرق خون میشه،اما لا یوم كیومك یا ابا عبدالله،حسین..... دانلود روضه
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
آنان كه قلبشان ز تو رخصت گرفته بود
سربندشان به نام تو زینت گرفته بود



وقتی میرفتیم توی خط مقدم،با تعجب می دیدیم،گونی سربندهارو جلوی چادر،بعضی ها دارن زیر و رو میكنن،سئوال می كردیم،دنبال چی میگردید؟می گفتند:دنبال یك سربند یازهرا،وقتی میریم خدمت مادرمون،سربندمون یا زهرا باشه.


از لحظهای بگو كه شلمچه غرور داشت
صدها محبّ فاطمه در آن حضور داشت
ای مادر سپاه دلیران سخن بگو
ای خالق حماسهی لبنان سخن بگو
از لطف خود بگو به سپاه مقاومت
ای تا همیشه پشت و پناه مقاومت
الجار ثم دار! دعا كن دعا رواست
بانو! نجات مردم بحرین با شماست
ما سالهاست مفتخر از یاری ِ توایم
شاگردهای مكتب بیداری ِ توایم
ای روشن از حضور تو چشم و چراغها
سرمست عطر و بوی تو گلهای باغها

باغ اعتبار یافت ز سیر كمالیات

گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات

هفت آسمان مسخّر عرفان ناب تو

هفت آسمان محیط شهود جلالیات

شب افتخار داشت تماشا كند تو را

در لحظهی نماز، در اوج زلالیات



نور فاطمه، عرش خدارو روشن میكرد،نه خودش،چادرش،نور چادرش هفتاد یهودی رو مسلمون كرد.


میرفت آبروی تجمّل میان خاك


تا شهره شد حكایت ظرف سفالیات

باور كن ای بهشت، مثالی نداشتی

باور كن ای تبار، نبودهست تالیات



وقتی دست فاطمه رو تو دست علی گذاشت،فرمودپیغمبر: علی جان اگه فاطمه ام نبود تا قیامت، برات كُفّی پیدا نمی شد،فاطمه تك ِ تو عالم،همتا نداره،نظیر نداره


اما توان حضرت خورشید را برید


صِرف تصوّر سفر احتمالیات

زهرا بنا نداشت كه تنها سفر كند

اما چگونه صبر ز داغ پدر كند؟



می اومد با بابا درد و دل میكرد،بابا جان صبت عَلیّ مصائبٌ لَواَنّها، صبت على الأیام صرن لـیـالـیاً،با سختی دارم تحمل می كنم نبودنت رو باباجان

انگار كه تمام جهان تار و تیره بود



از این شبهای علی بگم



وقتی نگاه او به در خانه خیره بود

گل كرد در قیامت آتش خلیلوار

آن سینه كه بهشت در آنجا ذخیره بود

وصف خسوف بازوی زهرا نماز داشت

باور نمیكنید وضویش جبیره بود؟!



بالاخره همه چیز گذشت،تموم شد،یه جمله هم از دیشب بگم،بریم سراغ روضه



مانده علی و قصهی پهلوی فاطمه

ماندهست با كبودی بازوی فاطمه



هر جور بود غسل تموم شد،آروم آروم نیمه های شب،در خونه باز شد،چند نفر یه تابوتی رو از داخل خونه بیرون آوردند،حضرت حسن زاده ی آملی می فرمودند:بچه ها اجازه گرفتند از امیرالمؤمنین علیه السلام،اذن خواستند،بابا اجازه بده ماهم تشییع جنازه بیاییم،امیرالمؤمنین فرمود بیاید،اما آهسته گریه كنید،نكه صدا گریه ی شما بلند شه،تصور كنید این بچه های قد و نیم قد،پشت جنازه ی مادر، دستشون رو بلند میكردند،وا اُما میگفتند،اما یه وقت سلمان شنید امام حسن علیه السلام داره بلند بلند گریه میكنه،دوید حسن جان،یه خورده آهسته تر،گفت:سلمان دست به دلم نذار،آخه اونی كه من تو كوچه دیدم،حسین ندید،بدن رو آورد كنار قبر،امیرالمؤمنین علیه السلام بدن نحیف و لاغر،فاطمه رو، رو دست بلند كرد،گفت: آی زمین ببین یه مشت پوست و استخون از فاطمه ام بیشتر نمونده،ببین چقدر نحیف و لاغر شده،بدن رو داخل خاك گذاشت،خود علی وارد قبر شد،بدن رو داخل خاك،پهلو رو داخل خاك گذاشت،تا اومد صورت رو ،رو خاك بذاره،چشم علی افتاد به چشم كبود شده ی فاطمه،شب جمعه است بریم كربلا،اما دلها بسوزه برا اون آقایی كه،تا اومد بدن حسین رو تو خاك بذاره،بجا صورت،رگ های بریده حسین رو ،رو خاك گذاشت.گفتند آقا:یه بدنی هم كنار علقمه رو زمین افتاده،فرمود:بدن عموم اباالفضل ِ،بریم كنار علقمه،شب آخر روضه،دست بریده،روضه ی دست شكسته رو جمع كنه،یه سئوالی كردن،كاَنّه،نمك ریختن رو زخم دل آقا زین العابدین علیه السلام،راوی سئوال كرد ،آقاجان،چرا بدن عموتون رو نبردن به دارالحرب،آقا فرمود: بابام میخواست ببره،اما هر جای بدن رو برمی داشت،.....یه جمله بگم،روح همه ی علما،صلحا شاد،این جمله رو ایت الله احمدی میانجی می فرمایند:وقتی ابی عبدالله اومد كنار علقمه، نه تنها دست عباس رو قطع كرده بودن،رسید دید دوتا پاهای عباس رو هم از بدن جدا شده،برا همینه كه قبرش اینقدر كوچیكه،یا اباالفضل.....



دانلود روضه
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"

انجام كار خانه مرا سخت گشته است

دیگه خودم نمی تونم برا بچه هام نون درست كنم،نمی تونم خودم لباس های بچه هام رو بشورم،بابا چند وقت ِ زینب میاد جلو بسترم،توقع داره مثل همیشه بغلش كنم،موهاش رو شونه بزنم،آخ كه دیگه دستم بالا نمیآد،بابا برا علی نمیتونم بگم،بچه ها هم كه طاقت ندارن،اومدم برا تو بگم بابا

انجام كار خانه مرا سخت گشته است

می دونی چرا بابا؟

ضرب غلاف بال و پرم را گرفته است

همسایه ها عیادت نمی اومدند،ای كاش نمی اومدند،وقتی می اومدند،می رفتن بیرون،زینب میشنید،هی با خودشون می گفتن،این خانم دیگه موندنی نیست،این روزها روزهای آخرشه،

همسایه ها همه فهمیده اند كه مرگ
سر تا به پای محتضرم را گرفته است

فاطمه هجده ساله از دیوار كمك میگرفت،می اومد كنار قبر بابا،این روزها وقتی از بابا حرف می زدن دلتنگ میشد،می گفت:علی جان پیراهنی كه بابام رو در اون پیراهن غسل دادی،بده من بوی بابام و استشمام كنم،امیرالمؤمنین علیه السلام می دونه فاطمه چقدر دلتنگه،هی امتانع میكرد،هی زهرا اصرار،پیراهن رو آورد،روایت نوشته،تا پیراهن رو بو كرد،دیدن خانم غش كرد،رو زمین افتاد،می خوام بگم بی بی طاقت نداشتی،پیراهن بابا رو ببینی،من بمیرم برا اون سه ساله ای كه تا بهانه ی بابا رو گرفت،دیدن نانجیب ها از در خرابه یه طبقی دارن میارن،قول بده ناله هات تموم نشه برای باقی شعر،همچین كه رو پوش رو كنار زد،بچه ترسید،عمه جان این سر كیه؟ آخه حق داره بچه،باباش این طوری نبود،همه صورت زخمی ِ،لبها تركیده،بی بی كنار قبر بابا با باباش حرف می زد،اما این سه ساله،كنار سر بریده بابا، گفت:بابا،خیلی درد و دل دارم باهات بابا،

درشام بی كسی مرا داد می زند
زخمی كه بال چشم ترم را گرفته است

اگه كسی تا حالا برا رقیه سلام اللله علیها گریه نكرده باشه،با این بیت تلافیش رو در بیاره.

هر جا زقافله عقب افتاده ام
ضجر از روی اسب موی سرم را گرفته است.
هر جا رقیه رو می زند رو می كرد به عمه جانش میگفت:اگه عموم بود،اینها جرأت نداشتن من و بزنن
دق مرگ كرده حرمله ام بس كه در برم
بر نی سر عموی حرم را گرفته است

این یكی رو به اندازه ی غیرتی كه پا روضه ی بی بی داری باید پاش ناله بزنی.

انگشت های طعنه امانم بریده است
خیرات شهر دور و برم را گرفته است

.....
این كه بی تاب ِ
رو زمین خواب ِ
دختر شاه ِ
شده بی بابا
اما حالا
با كیا همراه ِ
اونجا اگه تو مدینه،غربت اگه بود،اما علی بود سلمان بود،اباذر بود،اینجا هر وقت سر از محمل بیرون میكرد،باید سرهای بریده رو میدید،یا باید شمر و خولی رو می دید.
شده بی بابا
اما حالا
با كیا همراه ِ
نزنید اینقدر
بی گناهه
توی ویرونه
یه ریز می خونه
كجایی بابا
كی میگه بابا
نوی زهرا
بی كس و كاره
یتیم تنها كه نشته
با لباس پاره
آخه كی گفته
خنده داره

آفتاب از كدوم طرف در اومده
كه بابام با سر اومده
لب تشنه بریده حنجر اومده
كه بابام با سر اومده
غریب مادر اومده
دانلود مداحی


 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
روزی علامه حسن زاده آملی در ضمن بیاناتشان برای لحظه ای جریان غصب فدک از حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بیان نموده و آهی کشیدند، سپس فرمودند: نکته ای که می گویم، مبالغه نیست و حقیقت دارد که دومی، شقی ترین اشقیاء بر روی زمین می باشد.
ایشان در ادامه فرمایشاتشان واقعه و جریان برخورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) را با آن ملعون در کوچه بیان نموده و فرمودند: بماند در کوچه چه گذشت، اما زمانی که فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) رحلت فرمودند: امام حسن (علیه السّلام) بیشتر از امام حسین (علیه السّلام) و زینب (سلام الله علیها) جزع و فزع می کردند، عده ای خدمت امام رسیدند و گفتند: آقا برخیزید و این قدر گریه و بی تابی نکنید، شما فرزند بزرگ هستید و این گریه ی شدید شما، باعث بی تابی بیشتر برادرتان و خواهرتان که کوچکتر از شما هستند می شود. امام حسن (علیه السّلام) فرمودند: اگر برادرم حسین (علیه السّلام) نیز مانند من می دانست که در کوچه چه گذشت و آن صحنه ی دلخراش جگر سوز را می دید او هم مانند من بلکه بیشتر بی تابی می کرد. چگونه برای مادرم نگریم در حالی که آن نانجیب چنان سیلی محکمی به صورت مادرم نواخت که بر زمین افتاد، سپس برخاسته و با هم به خانه آمدیم.


معجزات و کرامات امام حسن مجتبی ص 189 به نقل از حجه الاسلام عزیزی


منبع:كتاب گلواژه های روضه
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
گاهی که پیغمبر را سنگ می زدند، یه دفعی خانمی می اومد خودش را سپر قرار می داد، سنگ ها را به جان می خرید، اون خدیجه بود ... باید از چنین مادری دختری مثل فاطمه (سلام الله علیها) بیاید که سپر ولایت بشه ... .


منبع:كتاب گلواژه های روضه
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
مروان به دستور معاویه – علیها اللعنه – در خطبه های نماز جمعه، نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و امام حسن (علیه السّلام) مجتبی سبّ و ناسزا می گفت: یک روز اسامه بن زید که یکی از اصحاب رسول خدا بود، در پای منبر مروان نشسته بود، این واقعه را دید و دشنام ها را شنید، طاقت نیاورده با چشم گریان به در خانه ی امام حسین (علیه السّلام) رفته و عرض کرد: الان مسجد بودم که مروان به منبر رفت در حضور برادرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ناسزا گفت.
لمّا سمع الامام امتلات عیناه بالدم (چشم های حضرت مانند دو کاسه ی خون شد.) شمشیر را از غلاف کشیده با پای برهنه دوان دوان به سمت مسجد حرکت کرد. نگهبانان و غلامان مروان هنگامی که حالت امام حسین (علیه السّلام) را دیدند: (کالاسد الهجوم و القضاء المحتوم) مانند شیری که می آید، بر خود ترسیدند، آن حضرت وارد مسجد شد، مروان را از گریبانش گرفته و از منبر پایین کشید، عمامه ی او را به گردنش پیچید و نزدیک بود، روح از بدنش بیرون رود. سپس مروان رو کرد به امام حسن (علیه السّلام) گفت: یا ابا محمد! یا حسن بن علی ! ترا به عصمت مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) به فریاد من برس و مرا از دست برادرت حسین (علیه السّلام) نجات بده.
امام مجتبی تا نام مادر را شنید از جا برخاست به نزد برادر آمده، فرمودند: برادر به جان من دست از مروان بردار. امام حسن (علیه السّلام) فرمودند: مرا به عصمت مادر قسم داد مگر ما قرار نگذاشته بودیم هر که ما را به عصمت زهرا (سلام الله علیها) قسم بدهد هر حاجتی که داشته باشد برآورده می شود. امام حسین (علیه السّلام) دست از مروان برداشت و او را به خاطر قسمی که به مادرش داده بود رها کردند.


ریاض القدس، ج 1، ص 20 منبع:كتاب گلواژه های روضه
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
رسول خدا (ص) فرمودند: ملائکه در سه جا از روی ترحم گریه می کنند: اول: هر گاه کسی برای تحصیل علم بیرون رود و در غربت بمیرد. دوم: وقتی پیرمرد و پیرزنی از خدا فرزندی را تمنا کنند، پس خدا به آنها عطا کند و آنان خوشحال باشند به وجود او که ما را خدمت می کند، در این آخر عمر و تشییع جنازه ی ما می کند، پس آن فرزند پیش از پدر و مادر بمیرد، ملائکه بیش از پدر و مادر آن فرزند گریه می کنند. سوم: وقتی طفل یتیم از خواب بیدار می شود و شروع می کند به گریه کردن که مادرش بیاید بالای سرش و یادش نباشد که مادرش مرده، دایه فریاد می زند ما هذا البکاء؟ چه خبر است، چرا گریه می کنی؟ تازه یادش می افتد که مادرش از دنیا رفته، پس از روی یأس و ناامیدی ساکت می شود. (فعند ذلک تبکی الملائکه) در این هم ملائکه گریه می کنند.



بحار، ج 28، ص 9، ب 2 منبع:كتاب گلواژه های روضه
 
بالا