دومین قدم فلسفه...........ماهیت!!!

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:D

سلامی دوباره به دوستان خوبم.....

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات

در بحث قبلی با آشنایی فلسفه.......با موضوع وجود که دیدید خیلی هم آسون بود آشنا شدیم.........

حالا میخوایم بریم سراغ موضوع بعدی که توی فلسفه خیلی کاربرد داره.....و خیلی هم آسونه.............
<:-p


ببینید دوستان، قصد ما سنگین و فلسفی و اصطلاحی
صحبت کردن نیست. میخوایم معنای ماهیت رو بفهمیم. حالا هرچی ساده تر بیان بشه بهتر. من سعی خودم رو در ساده گویی میکنم.

شما هم
زحمت دقت کردن بهش رو بکشید.:accuracy:


 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : دومین قدم فلسفه...........ماهیت!!!

ببینید ،ما هر چیزی رو که میبینیم دوتا چیز ازش میفهمیم. یکی از اون چیزایی رو که میفهمیم هستی و وجوده که بهش اشاره کردیم . دوم چیزی که میفهمیم چیستی و ماهیته.

مثلا ما از دور یه نقطه سیاه میبینیم. اول میفهمیم که یه چیزی اونجا هست . یعنی میفهمیم که یه وجودی اونجا هست. اما نمیدونیم که چی هست .یعنی چیستی اون چیز سیاهی رو که از دور دیدیم ،نمیدونیم.

وقتی اون چیز به ما نزدیک شد مثلا میفهمیم که اون چیز یه انسان بوده. این انسان میشه ماهیت اون چیز.

هر چیزی رو که شما می بینید همینطوره. یعنی یه هستی و وجود داره ،ویه ماهیت و چیستی داره . خیلی چیزا هستن که ماهیت دارند ولی وجود ندارند. مثل مثلا اژدها
:59:. شما یک ماهیتی رو بنام اژدها درک میکنید ولی میدونید که وجود نداره.

یا مثلا سیمرغ
:angel:که ماهیتش رو شما توی ذهنتون درک میکنید ولی وجود نداره. پس معنای ماهیت میشه چیستی اشیاء ،خیلی خیلی سادست. یه کلمه سختی هم نیست وخیلی راحت هم قابل درکه انسان یه وجود داره و یه ماهیت.


افتاد الان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:58:
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : دومین قدم فلسفه...........ماهیت!!!

خب حالا باید یه کم بیشتر در مورد ماهیت براتون توضیح بدم که بعدا بتونیم از مباحثی که داریم ،بهتر استفاده کنیم. ببینید ، ماهیت حد وجوده . کرانه وجوده . دامنه وجوده . یعنی چی؟؟؟؟ اینم خیلی اسونه.<:-p

ما هر وجودی رو که میبینیم ، یه حد و حدودی داره که ذهن ما از هر کدوم از این حد و حدود ها یه مفهومی برداشت (کلمه اصطلاحیش میشه انتزاع) میکنه.

اگر یه وجودی مثلا یه سر و دو گوش و دو پا و ... داشته باشه ، ذهن ما به یه وجودی مثل این میگه انسان. اگر چهار تا پا داشته باشه میگه حیوان. این ماهیت حیوان رو که ذهن ما از یک موجود چهار پا برداشت میکنه ، حد یک وجود است. دامنه یک وجود است.


اگر دامنه و کرانه و حد یه وجودی مثلا با دوتا پا باشه ، ذهن ما یه ماهیت دیگه (انسان ) از اون برداشت(یا همون انتزاع) میکنه.

حالا ذهن ما از حد و کرانه و دامنه (نمیدونم هر اصطلاحی که میخواید بگید) هر وجودی ، یه ماهیتی برداشت میکنه. از حد یه وجود ، ماهیت سنگ رو برداشت میکنه. از حد یه وجود دیگه ماهیت درخت رو و ... . پس هر چیزی یه ماهیتی داره و یه وجود ( البته خدا ماهیت نداره ماهم فعلا باهاش کار نداریم تا به وقتش چون باید
این مطلب رو اثبات کنیم) .



دیدید چه آسونه؟؟؟؟؟
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : دومین قدم فلسفه...........ماهیت!!!

شما در جواب از چیستی هرچیزی ، کلمه ای رو که میشنوید میشه ماهیت اون چیز.

خب حالا لازمه که یه بحثی رو پیش بکشیم که توی فلسفه بهش میگن زیادت وجود بر ماهیت .

(وجود زاید و اضافه شده بر ماهیته).
یا اینکه فرق وجود با ماهیت
!!!



یعنی اینکه وجود معناش با ماهیت متفاوته واین دوتا غیر از یکدیگر هستند.

آخه ممکنه که یکی بگه ، نه خیر ! ماهیت اشیاء همون وجود اشیاء هست.

ما می خوایم بگیم که نه خیر!! وجود اشیاء زائد بر (یک حقیقتی هست غیر از ) ماهیت اشیاء.

مثلا : میخوایم بگیم که انسانیت انسان ، غیر از وجود انسانه. یا به اصطلاح فلسفیش ، وجود انسان ، زائد بر ماهیت انسانه.

البته قبل از برهان اوردن براینکه وجود و ماهیت با همدیگه فرق دارن باید بگم که بحث از مغایرت
وجود و ماهیت مربوط به ذهنه . یعنی ما در ذهنمون معنایی که از ماهیت اشیاء درک میکنیم ، غیر از معنایی هست که از وجود اشیاء درک میکنیم.وگرنه در خارج از ذهن ، وجود و ما هیت اشیاء با هم یکی هستند و فرقی ندارند.

اصل بحث اینه که ذهن ما یه چیزی رو که در خارج (از ذهن) درک
میکنه وقتی توی ذهن میخواد تجزیه و تحلیلش کنه اونرو به دوتا مفهوم تجزیه میکنه. یکی از این مفاهیم وجود اون چیز هست ویکی دیگه اش هم ماهیت اون چیزه. ولی در خارج از ذهن ما دو تا چیز نداریم . ودر خارج از ذهن ، وجود و ماهیت با هم یکی هستند.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : دومین قدم فلسفه...........ماهیت!!!

خب بریم سراغ دلیل آوردن.


1-- دلیل اول اینه که میشه وجود رو از ماهیت سلب کرد.

یعنی اینکه میشه یه ماهیتی رو گفت که وجود نداره. مثلا همون ماهیت سیمرغ رو که قبلا هم مثال زدیم ، میتونیم بگیم که وجود نداره. پس ماهیت سیمرغ غیر از وجود سیمرغه.

اگر ماهیت سیمرغ ، عین وجود سیمرغ بود نمیشد گفت که وجود نداره. همین که یه چیزی ماهیت داشته باشه ولی وجود نداشته باشه کافیه برای اینکه اثبات بشه که ماهیت و وجود با هم فرق میکنن.

دلیلهای زیاد دیگه ای هم هست که بنده لازم نمیدونم اونا رو اینجا بیارم. همین یه دلیل کافیه که اثبات بشه که این دوتا با هم فرق دارن. آخه دلیلهای دیگه یه کم سخته و فنی تره .

خب همینقدر کافیه. خواهش من اینه که این مطالب رو که تا اینجا عرض کردم رو به دقت مرور کنید که فعلا با این ها خیلی
کار داریم.



موفق باشید
 
بالا