آنچه بايد درباره فرقه ضاله بهائيت بدانيد

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
آشنايي با فرقه ضاله بهائيت

بهائيت که يک آيين دست ساز و کاملا مرتبط با استعمارگراني از قبيل انگلستان و امريکاست، در آغاز فعاليت خود را در ايران آغاز کرد.
اوج فعاليت اين فرقه انحرافي را بايد در دوران سلطنت مظفرالدين شاه قاجار دانست، که پس از آن در دوره سلطنت احمدشاه، رضاخان و نيز دوره دوم محمدرضا، بهائيان در ايران بسط و سلطه بيشتري يافتند و توانستند براي اين آيين انحرافي پيروان بيشتري پيدا کنند.

درباره تحليل شکل گيري اين آيين انحرافي و علل قوت يافتن آن در ابتداي دوره ادعاي بابي گري، نظرات متفاوتي ارائه شده است که در ذيل به چند مورد آنها اشاره مي شود.
نظر اول، معتقد است که هر چند بهائي گري و بابي گري انحرافي نابخشودني و تحريفي اساسي در آموزه هاي ديني مسلمانان محسوب مي شود، اما به دليل ويژگي هاي شخصيتي علي محمد شيرازي که ادعاي بابي گري را آغاز کرد و مخبط و معلول بودن وي از لحاظ ذهني، نبايد اين پديده را در آغاز ادعاي بابي گري يک توطئه و دسيسه دانست.
آنچه مسلم است، بعدها اين شخص و ادعاي بيمارگونه وي از سوي کانون هاي استعماري و استعمارگران انگليسي و امريکايي مورد استفاده قرار گرفت و آنها در جهت اهداف استعماري خويش و براي از ميان بردن اسلام و قدرت علماي واقعي آن به پشتيباني از اين فرقه ضاله دست زدند. بر اين مبنا بهائي گري در ابتداي تشکيل يک ماليخولياي شخصي پنداشته مي شود که در مرحله بقا و بسط از سوي استعمارگران مورد استفاده قرار گرفته است.
بدين ترتيب، بابيت و بهائيت در مرحله ايجاد و نشات گرفتن محصول کار غرب و بخصوص استمعارگران زرسالار پنداشته نمي شود، اما در مرحله بقا و بسط کاملا وابسته به آنها بوده است.
اين گروه براي مستدل کردن فرضيه خويش به سابقه زندگي علي محمد شيرازي استناد مي کنند، که يک جوان مخبط، با آگاهي هاي مذهبي اندک و گاه بيمارگونه بوده است و ادعاي بابيت و ديگر ادعاهاي بعدي او را مي توان به همين تفکر ماليخوليايي وي منتسب دانست.

نظر ديگري که در اين زمينه مطرح است، اين است که فرقه ضاله بابيت و بهائيت نه تنها در ابقا و بسط، بلکه در ايجاد و شکل گيري اوليه و حتي در آغاز دعوي بابيت از سوي علي محمد شيرازي، يک فعاليت استعماري و برنامه ريزي شده از سوي زرسالاران و استعمارگراني بوده است، که خواهان هدم اسلام و برداشتن اين مانع از سر راه منافع خويش بوده اند.
اين نظر قطعا در بخش ابقا و بسط با نظر اول مشترک است و تلاشهاي استعمارگران و وابستگان به آنها و دست نشاندگان ايشان را در کمک به بسط نفوذ و قدرت يافتن بهائيان منکر نمي شود، اما معتقد است دعوي اوليه بابيت و شکل گيري ابتدايي اين فرقه ضاله نيز با تلاش و برنامه ريزي ايادي استعمار و کانون هاي استعماري شکل گرفته است.
به نوشته يکي از محققان اين زمينه: «برخلاف نظر مورخيني چون احمد کسروي و فريدون آدميت که بابي گري اوليه را جنبشي خودجوش و ناوابسته به قدرت هاي استعماري مي دانند (و علي رغم بدبين بودن نسبت به اين فرقه نفوذ استعمار در اين فرقه را از زمان انشعاب بابي گري به دو فرقه ازلي و بهايي مي دانند)، پژوهش من بر پيوندهاي اوليه علي محمد باب و پيروان او با کانون هاي معيني تاکيد دارد که شبکه اي از خاندان هاي قدرتمند و ثروتمند يهودي در زمره شرکاي اصلي آن بودند.
اين تصوير بابي گري را از اساس و از بدو پيدايش فرقه اي مشابه با دونمدهاي ترکيه و فرانکيست هاي اروپاي شرقي جلوه گر مي سازد.» 1
طرفداران اين نظر دوم استدلال هايي را براي اين نظر خويش بيان مي کنند، از جمله اين که برخلاف نظر اول که علي محمدباب را يک جوان مخبط که داراي شعور ديني بالايي نبوده است و از عالم سياست و زير و بالاي آن نيز اطلاع چنداني نداشته مي دانند و معتقدند که صرفا براساس يک توهم ماليخوليايي وي دست به اين ادعا و تشکيل اين فرقه زده است، گروه دوم معتقدند که علي محمد باب اصولا تحت تاثير فعاليتهاي کانون هاي قدرتمند يهودي به اين ادعا دست زد.
شاهد اينان بر اين مدعا اين است که علي محمد شيرازي، مدتي پيش از ادعاي باطل خويش به مدت 5 سال در بوشهر و در يک تجارتخانه کاملا مرتبط با کمپاني هاي يهودي و انگليسي کار مي کرده است و اين استعمارگران يهودي و انگليسي او را در همان زمان شناسايي کرده بودند و چون وي را براي پيشبرد اهداف خويش مفيد و کارا مي دانستند، در جهت ادعاي مذکور سوقش دادند و به عبارت بهتر، اين کانون هاي استعماري بودند که استعداد علي محمد را براي ايجاد يک فرقه انحرافي تشخيص دادند و او را بر انجام اين کار تحريض کردند.

اين که کداميک از اين دو تحليل و برداشت مي تواند بيشتر به واقعيت نزديک باشد، نيازمند بررسي هاي دقيق و موشکافانه است.
اين بررسي خود نيازمند جمع آوري و تدقيق در تمامي ادله دو طرف و سپس ارزيابي هر يک از آن دلايل است؛ اما در يک بررسي اجمالي و اظهارنظر بدوي مي توان گفت که نظر گروه دوم بيشتر با واقعيت هاي تاريخي سازگار است و در ارائه يک تحليل کلي نسبت به چرايي و چگونگي شکل گيري اين آيين انحرافي کارا و کارسازتر به نظر مي رسد.

در استدلال براي اين که چرا نظر دوم را بر نظر اول ترجيح داديم، به موارد زير اشاره مي کنيم:

1- اگر براستي علي محمد باب جواني بي اطلاع بود که از سر اختلال شعور يا تفکرات ماليخوليايي دست به چنين ادعاي بزرگي زده بود، آيا توقع آن نمي رفت که اين ادعاي بي مبنا و انحرافي بزودي فراموش شود و اين جوان مخبط و ادعاي بزرگش همانند هزاران مورد ديگري که در اين زمينه همانند او بوده اند به دست فراموشي سپرده شود؟
به نظر مي رسد که چنين است، يعني اگر حمايتهاي بي دريغ و قدرتمندانه ارباب نفوذ و صاحبان زر نبود، ادعاي بابيت نه تنها در همان اوان آن با شکست و اضمحلال روبه رو مي شد، بلکه يادي از آن هم در خاطره ها باقي نمي ماند، اما کانون هاي استعماري که از ابتدا او را بر اين دعوي باطل تشجيع کردند، با حمايت هاي فراوان مانع از هدم و حذف اين فرقه ضاله شدند.

2-نکته جالب تري که مي توان به آن اشاره کرد، اين است که پيروان اوليه باب و پذيرندگان اوليه اين ادعاي دروغين ، گروهي از عوام و جهال مردم نبودند، بلکه برخي اهل سياست و دقيقا همان هايي بودند که وابستگي ايشان به قدرت هاي خارجي و کانون هاي استعماري برجسته و در طول تاريخ زبانزد همگان است.
اگر علي محمد شيرازي به عنوان يک جوان مخبط به اتکاي خويش و بدون هيچ گونه حمايت خارجي دست به اين ادعا زده بود، توقع مي رفت که اين ادعا ابتدا در ميان جهال و عوام الناس همان منطقه آغاز ادعا فراگير شود و نيز دوره اي طولاني براي بسط اين ادعا در ميان ديگر جهال و عوام سپري شود، حال آن که شاهد آن هستيم که پيروان اوليه (که البته در پيرو بودن آنها شک اساسي وجود دارد و در حقيقت بايد گفت حاميان اوليه) باب و ادعاي او به جاي جهال در ميان سياستمداران وابسته به استعمار پيدا مي شوند.
به تعبير نويسنده کتاب «ايران در راهيابي فرهنگي» باب نخستين مريدان خود را نه در ميان جهال ، بلکه در طبقات بالاي کشور يافت... حاج ميرزا آقاسي که جاي خود داشت ، باب از او به ستايش ياد مي کند و مي نويسد «بديهي است که حاجي به حقيقت آگاه است».2
حمايت هاي پشت پرده حاج ميرزا آقاسي و نيز حمايت هاي علني بسياري ديگر از سياستمداران وابسته از جمله حاکم وقت اصفهان، آن هم در اولين مراحل آغاز دعوي بابي گري نشان از آن دارد که بابي گري به جاي آن که به يک توده ناآگاه که از يک ادعاي پوچ حمايت مي کنند مستظهر باشد، به يک گروه سياستمدار وابسته که از کانوني استعماري خط مي گيرند مستظهر بوده است و به طور کلي، براي اين ادعاي بزرگ و همگاني کردن آن برنامه ريزي هاي قبلي صورت گرفته بوده است.
3- نکته حايز اهميت ديگر در اين زمينه جديدالاسلام هاي يهودي و گرويدن تعداد زيادي از آنها به بابيت و بهائيت است.

تاريخ معاصر ايران در بررسي ادعاي باطل بابيت و تشکيل بهائيت حاکي از آن است که تعداد زيادي از جديدالاسلام هاي يهودي در همان اوايل کار بابيت و بهائيت به اين فرقه پيوستند و بدنه اجتماعي اين گروه را تقويت نمودند.
اين امر حاکي از 2 نکته است. اول اين که بابيت در ميان مردم چندان جايي نيافته بوده و عوام الناس به آن گرايش چنداني پيدا نکردند. چرا که اگر چنين بود، نيازي به سياهي لشگر و تهيه طرفداران دروغيني از ميان يهوديان نبود و همين امر که يک عده کثير از يهوديان گروه گروه اسلام مي آورند و بعد هم ادعاي طرفداري از باب را مي کنند و از ميان اين همه فرق اسلامي به اين فرقه ضائه غيراسلامي معتقد مي شوند، حاکي از آن است که بابيت در ايجاد بدنه اجتماعي مورد نياز خود ناتوان بوده است.
براستي اگر ادعاي باب يک ادعاي ساده و بدون حمايت خارجي بود که از سوي فردي که دچار اختلال شعور شده است صورت مي گرفت ، آيا بايد چنين مي شد که حمايت عوام الناس را هم کسب نکند، اما از حمايت سياستمداران پرقدرتي چون آقاسي بهره مند شود.
نکته دومي که از اين موضوع مي توان برداشت کرد اين است که ادعاي باب کاملا مورد حمايت و دست پرورده کانون هاي زرسالار يهودي صهيونيست بوده است ، چرا که آنها با پيدا نشدن طرفداران مردمي براي باب نگران آن شده اند و به يک سري از نيروهاي تحت امر خود در ميان جامعه يهود ايران دستور تغيير دروغين آيين را داده اند که اين يهوديان به دروغ اظهار اسلام و سپس اظهار بهائيت و پذيرش دعوي بابي گري کنند. اگر بابي گري و ادعاي علي محمد شيرازي دست ساخته استعمارگران و يهوديان نبود، هرگز در مراحل اوليه اين ادعا، چنين از آن حمايت نمي شد و يهوديان با تغيير ظاهري دين خود به حمايت از آن نمي شتافتند به نحوي که به اعتقاد برخي تاريخ دانان «گرويدن وسيع يهوديان به بهايي گري سبب افزايش کمي و کيفي اين فرقه و گسترش جدي آن در ايران شد».
بنابراين به نظر مي رسد که نظر اول در اين زمينه صائب تر و به واقع نزديک تر است.
به اين ترتيب بهائيت و بابي گري نه تنها در مرحله بسط و ابقا، بلکه در مرحله ايجاد و شکل گيري هم دست ساز کانون هاي استعماري بوده است.

پانوشت:
1-عبدالله شهبازي، جستارهايي از تاريخ بهايي گري در ايران ، ص 21
2-هما ناطق، ايران در راهيابي فرهنگي، به نقل از شهبازي در جستارهايي از تاريخ بهايي گري.
 

یاسمین

کاربر تازه وارد
"منجی دوازدهمی"
سلام مطالبتون جالب بودن ،با اجازتون یه نکته دربار رهبرشون بیان کنم :
بهاییان که دم از وحدت عالم انسانی می زنند و همه را برگ یک شاخسار می دانند در برابر این حرف رهبرشان چه دارند که بگویند ؟


عبدالبها ، دومین رهبر بهاییان چنین گفته :


مثلا چه فرق است میان سیاهان افریک و سیاهان امریک اینها خلق الله البقر علی صورة البشرند ‏آنان متمدن و با هوش و فرهنگ و حتی در این سفر در مجامع و مدارس و کنائس سیاهان در ‏واشنگتن صحبت های مفصل شد، مانند هوشمندان اروپ به تمام نکته ها پی می برند.
‏(خطابات بزرگ ، ص 119) . ‏



سخن در آن نیست که سیاهان افریقایی نیازمند تعلیم و تربیت اند. در این که حرفی نیست. سخن در ان است که آنان را گاوهایی در صورت انسان نامیده است. این است وحدت عالم انسانی؟ جناب عبدالبهاء دست مریزاد!

جناب میرزا حسین علی ( بهاالله ) در یکی دیگر از آثار خود به نام لوح ابن الذءب صفحه 42 چنین می گوید :

" إن الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی أخرب البلاد "

" کسی که جهان را برای خود آفرید در خراب ترین سرزمین ها زندانی شده است . "



باز هم جالب است که جناب بهاالله اعلام می دارد آن هنگام که ایشان به عنوان خدای بیچاره فلک زده زندانی بوده است ، هوای زندان افتخار داشته است که خدا در آن نفس بکشد .

به این عبارت توجه کنید :

" قد افتخر هواء السجن بما صعد الیه نفس الله لو أنتم من العارفین "

" همانا هوای زندان مفتخر و سرافراز شد که نفس خداوند در او بالا رفت اگر شما از عارفین باشید . "

( کتاب بدیع : 396 سطر 4 )



یعنی اگر از صاحبان معرفت باشید می بینید که خدا در هوای زندان نفس می کشد و هوای زندان به نفس خدا سرافراز شده است .

آری این خداوند عزیز زندانی ، هم نفس می کشد و هم ریش و گیسو دارد چنانکه بهاییان را دعوت می کند که این خدا را به ریش و گیسوی مبارکش بخوانند و بگویند :

" اللهم إنی أسءلک بشعراتک التی یتحرک علی صفحات الوجه کما یتحرک علی صفحات الألواح قلمک الأعلی و بها تضوعت رایحه مسک المعانی فی ملوک الانشاء "

" خدایا تو به موهایی که بر صفحه رویت می جنبند – همانگونه که قلم اعلای تو ای خداوند بر صفحات الواح حرکت می کنند – درخواست می کنم . همان موهایی که با جنبش و حرکت آن بوی خوش مشک معانی در ملکوت انشا پراکنده می شود . "

( ادعیه حضرت محبوب : 123 )



آری بهاییان همچین پیامبری یا بهتر بگویم همچین خدایی دارند .

که آنقدر ناتوان است که زندانی اش کنند و البته همه ی جهان را برای خودش آفریده بود ولی چون ضعیف بود در خراب ترین سرزمین ها زندانی اش کردند .
یاحق



 
بالا