خاطره ای از زبان مادر شهید عبدالرسول محمد پور
قبل از عید نوروز به مرخصی آمده بود و مرا دلداری می داد. گفتم: «ان شاءالله کی بر می گردی؟»
گفت: «هفت روز بعد از عید.»
دقیقاً هفت روز بعد از عید تشیع جنازه اش بود. بالای تابوتش نشستم. گفتم: «می خواهم صورت پسرم را ببوسم.»
گفتند: «شهید شما سر ندارد!»
گفتم: «می خواهم دستش را، بدنش را ببوسم.»
گفتند: «شهید شما دست هم ندارد، فقط کمی از پایش باقی مانده!»
نشستم بالای تابوت و گفتم: «پسرم شیرم حلالت. این پسر را که در راه خدا دادم با سر و گردن و دست و پا قربانی در راه خدا دادم. امیدوارم خداوند این قربانی را از من قبول کند.»
این شعار را بلند سر دادم؛ «این گل پرپر من هدیه به رهبر من!»
از اینکه نتوانسته بودم پیکر پسرم را ببوسم خیلی ناراحت بودم. شب خواب آقایی نورانی را دیدم . گفت: چرا غمگینی؟
گفتم پسرم صورت نداشتم که او را ببوسم!
دستی به پیکر پاره پاره پسرم کشید گوشت ها به هم آمد. نشستم صورت پسرم را بوسیدم دلم آرام گرفت...
شهید عبدالرسول محمد پورتولد: 9/6/1344 – روستای فدشکویه - فسا