ماجرای آقای گاو

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
ماجرای آقای گاو !

دوست من که در یك مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت میكرد و چند سالی بود كه مدیر مدرسه شده بود تعریف می
کرد:
« قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همكاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
«با خانم ... دبیر كلاس دومیها كار دارم و میخواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤالهایی بكنم.»
از او خواستم خودش را معرفی كند. گفت:
«من 'گاو' هستم ! خانم دبیر بنده را میشناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه میشوند.»
تعجب كردم و موضوع را با خانم دبیر كه با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، درمیان گذاشتم.
یكه خورد و گفت: «ممكن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من كه چیزی نمیفهمم ...»
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
«اصلاً به نظر نمیرسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر میرسد.»
خانم دبیر با اكراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز كه در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی كرد: «من گاو هستم!»
- خواهش میكنم، ولی ...
- شما بنده را به خوبی میشناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای كه شما دیروز در كلاس، او را به همین نام صدا زدید ...
دبیر ما به لكنت افتاد و گفت: «آخه، میدونید ...»
- بله، ممكن است واقعاً فرزندم مشكلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق میدهم.
ولی بهتر بود مشكل انضباطی او را با من نیز در میان میگذاشتید.
قطعاً من هم میتوانستماندكی به شما كمك كنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت كردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه كارتی را به خانم دبیر ما داد
و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترك كرد.
وقتی او رفت، كارت را با هم خواندیم.
در كنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
«دكتر ... عضو هیأت علمی دانشكده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه ...»

 
بالا