کتاب چهل شب (سیر و سلوک عاشقانه)نویسنده:جمشید بحری

behz@d

بی وفــا
شب اول
شب است و سوز دل آتش فشان است / تو گویی اخگری در عمق جان است

غمینم با حبیبم راز گویم /کنون سوز درون را باز گویم
شب است و خواب از چشمم برون است /دلم گویی که امشب پر زخون است
مرا اکنون الاهی مستقل کن/ وجودم را به معنی متصل کن
مرا یارب هوای دیگری است /مگر غیر از تو آیا دلبری است؟
مرا از وادی غفلت به در کن /بر این حالم دمی یارب نظر کن
حبیبا،مشکلم را حل کن امشب / که تا من وا رهم زین ماتمو تب
کنون میل پریدن دارد این دل /هوای یار دیدن دارد این دل
الاهی،ساقی،چشم تری ده / به قلب تیره رنگ دیگری ده
الاهی،خواهم آخر شسته گردم / به یک ره توشه ای دلبسته گردم
تو آگاهی تو پیدایی تو ستار / مرا از نا خود آگاهی برون آر
مرا امشب هوای رهسپاری است / سفر در دیده آری اشک باری است
مرا از این سفر های خستگی نیست/ ولی یارب چرا دلرستگی نیست؟
الهی! ریشه ی دردم جوان است / بخشکانش که فردا ریشه جان است
شوم راهی به راه پر فروزت/ که تا روشن شبم گردد به روزت
الاهی! سینه ای بی کینه ای ده /صفایی ، ساقیی ، آیینه ای ده
سیاهی از درونم مرده بادا / دلم از نور عشقت زنده بادا
کمانداران ره آخر فزونند /الاهی ره روان بیتو زبونند
رهت جوییای مردانی قوی است/ که رهزن اندرین ره بس شقی است
نباید جز تو خواهان کسی بود/ نباید اندرین ره یک دم آسود
وگرنه حاصل این ره رکود است/ که غفلت آخرش طغیان رود است
الهی تن به جهدم آشنا ساز/ فتورو کاهلی را دور انداز
دلک از تیر خصمان بر حذر دار/ دلم را شسته از هر خار بار آر
مرا یک دم زیادت برگردان /توانایی توان عشق ده جان

الاهی ابر ضعف و ناتوانی /عقیمش کن که شوید دل جوانی
الاهی ، تشنگان معرفت را/ لبی تر ساز و شوق تازه افزا
شبو روز از تو باید نور خواهیم / که ظلمت یورش آرد چون ابراهیم
رهت گر لحظه ای پاسش نداریم/ زطوفان سیه حیران و زاریم
تن آسانی کشد شور درون را /شعور از جنبش آید آشکارا
مرا عهدی است محکم با تو یارب / که بگریم ز عیش و دسته ی شب
کنون وقت عمل آغاز گشته /خوش آن دل بار گاه راز گشته


منبع:مجله اینترنتی تفریح گاه فارس
 
بالا