اگر ندیدنی بود، چرا عده ای دیدند؟

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



به غل و زنجیری که بر دست و پایم زده ام، نگاه می کنم ...
چه زنجیری است، این زنجیر و چه غلی است، این غل ...
چه کرده ام من با این دل عاشقم؟ ... پاسخی نمی یابم برایش ... دلی که عاشق رفتن بود و رسیدن ... شدن و ماندن ... حالا چه مانده از این دل برای من؟ ...
دلم عاشق بود ... می گفتمش در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟ ... دلی که وصل را می طلبید با هر ذره اش ... حالا چه مانده از این دل؟ ... بشکند دستی که دستش را گرفت و سر به هوایش کرد ...

می گفتمش اگر نشدنی بود، چرا عده ای شدند؟ ... چرا من نشوم؟ ... اگر نچشیدنی بود، چرا عده ای چشیدند؟ ... چرا من نچشم؟ ... اگر ندیدنی بود، چرا عده ای دیدند؟ ... چرا من نبینم؟ ... اگر نرسیدنی بود، چرا عده ای رسیدند؟ ... چرا من نرسم؟ ...
دیده بودم آخر که شعله ای که زبانه می کشد، نوری بر می افروزد، آتشی سر می کشد، قلبی مشتعل می شود و سینه ای آن میان می سوزد ...
می خواستم شعله ای زبانه بکشد، نوری برافروزد، آتشی سر کشد، قلبم مشتعل شود تا در میانش سینه ام بسوزد ... چه مانده امروز از این خواستن ها برایم؟ ... چه کرده ام من با خودم؟ ... چقدر دور شده ام ... دور ... دور ...


وای بر من که خواندم ... وَ اَمّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبّه و َ نَهی النَّفس عَن الهَوی(1) ...
و عمل نکردم ... وای بر من که خواندم ... وَ مَا اُبّرئُ نَفسی إنَّ النّفسَ لَامَارَةَ بالسُوء إلا مَا رَحمَ رَبِّی(2) ... و گوش نکردم ...

دلم بی قرار است امروز ... احساس عطش می کند ...دلم ترک خورده است ... تشنه بارانم ... تشنه باران ...
از همه دل بریده ام، نشسته ام به پای تو
غریب این جهان بود هر که شد آشنای تو
در این گرداب پر هیاهو، در این اسارت نفس، در این تلخ کامی های زمینی ... این دست را بگیر که خالی آورده ام بر در خانه ات ... پیمانه ام را تو پر کن ... با لطف و جود و کرمت ...


از تناقض های دل پشتم شکست
بر ســـرم جـــانا بـــیا میمال دسـت
ســـایه خـــود از ســـر من بر مــــدار
بی قــــرارم بی قـــــرارم بی قـــرار
1. نازعات: 40.
2. یوسف: 53
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اگر ندیدنی بود، چرا عده ای دیدند؟


یک بار سر بر سجده بگذار...









خوانده بودم
مَن عَشَقَ
وَ عَفَ
ثَمَّ کَتَمَ
فَمَاتَ
مَاتَ شَهیدَا ...

این قلم می خواهد از تو بنویسد، می شکند ... همان شکستنی که دل وقتی می خواست از تو بگوید، شکست ...

مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ ...(1)

این نور را اگر می خواهی که به دلت بتابد، احساس عطش می کنی و اگر تشنه بارانی، فقط باید بخواهی ... امتحانش هزینه ای نمی طلبد از تو ... بسم الله ... یک بار سر به سجده بگذار و فقط به او بیندیش ... و دیگر هیچ ...


أَ أنتَ الَّذی لا إله إلاّ أنت؟
أ أنتَ الَّذی لا مَعشُوقَ سِواک؟
أ أنتَ الَّذی لا مَعبُودَ سِوَاک؟
أ أنتَ الَّذی لا إله إلاّ أنت ...


1ـ روم30


 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اگر ندیدنی بود، چرا عده ای دیدند؟


هیچ رحمی بالاتر از رحم خدا نیست!



اگر باورت هست که هیچ رحمی بالاتر از رحم خدا نیست، پس این همه تشویش و دل نگرانی و چه کنم چه کنم برای چیست؟


چه خوب بود می فهمیدیم چه کنم چه کنم نیست، چه کند چه کند است!

و چه خوب بود این قدر با زبان درازی هایمان به خدا و قضا و قدرش توهین نمی کردیم
...

الهی فاجعلنا ممن رضیته بقضائک و حبوته برضاک و فرغت فؤاده لحبک و قطعت عنه کل شیء یقطعه عنک
...
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اگر ندیدنی بود، چرا عده ای دیدند؟


خدا منتظر لبیک ماست!








عشق، وقتی راهبر میشود
وقتی زمام عقل و اختیار را به دست میگیرد
به دست خود به آن، طعامو شراب مینوشاند ...
کیمیای مس وجودش را در گرمای خود میگدازد تا زر شود ...
آری، عشق معجزه میکند ... آنگونه که پای چوبین عقل از رفتن باز میماند
تحولی عمیق در وجود مان پدید میآوردو همه ناخالصیها را در آتش خود میسوزاند ...
خالص میکند ... خالص خالص ...


دلم جواب بلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را ...



آری، عشق وقتی معجزه میکند
که دریافته باشیم ... که:
إلَهی ... مَا أطیَبَ طَعمَ حُبّکَ و مَا أعذَبَ قُربِکَ فَأَعِذنَا مِن طَردِکَ وَ أبعَادِکَ(1)

خدای من!چقدر پاک و شیرین است طعم محبت توو من تا به حال نچشیده بودم ...


و چه گواراست شراب قرب و انس تو و من ننوشیده بودم ...
دیگر دوری بس است! مرا به دامان مهر خود پناه ده ...
و تو ای عزیز!
اینک خدا منتظر لبیک من و توست ... همین الان!
1ـ مناجات العارفین
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اگر ندیدنی بود، چرا عده ای دیدند؟


رفتم و سرمست شدم!





شبان تیرۀ امیدم به صبح روی تو باشد ...
و من، این غریبِ بی همدم! تنها تو را دارم ای مهربانترین مهربانان!
تنها تویی مرشد و مرادم و نیست غیر از تو مرا راهنمایی ...
چشمان خستهام، تنها به دیدار تو روشن میشود و آرزوی دلم،تنها وصال توست ...
وَ إلَیکَ شَوقِی وَ فِی مَحَبَّتِکَ وَلَهی وَ إلَی هَوَاکَ صَبَانَتی(1)
کی دست بر قلبی که به عشق تو میتپد، میگذاری و سوز سینهام را مرهم مینهی؟
الهی! دریاب دلی را که تو را میطلبد؛ دلی که در جستوجوی تو از همه آنچه دست و پایش را میبندد، بیزار است .
از هر چه از آسمان محرومش میکند ...
دلی که سرمستی میخواهد ... پروانه شدن میخواهد؛ در آتش سوختن و از خود چیزی بر جای نگذاشتن ...
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو شمع شدی، قبله این جمع شدی
جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم ...
***
بیا دست از بیراهه رفتن برداریم؛ بگذاریم او راهبرمان باشد ...
بگذاریم او تنها بال و پرمان باشد تا وجودی شویم که زنده به اوست ...
(1): مناجات المریدین
 
بالا