شورای خلافت و انتخاب عثمان

  • نویسنده موضوع hasan
  • تاریخ شروع

hasan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
شورای خلافت و انتخاب عثمان

عمر در موارد متعددی با صحابه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - مشورت می كرد و در عین حال، خود را در عمل به دیدگاه های آنان ملزم نمی دانست. باید گفت عمر در مواردی كه از خود نظری نداشت، از نظر دیگران بهره می برد. برای نمونه، او در امور قضایی، دهها بار نظر امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - را بر رأی خویش ترجیح داد. بنا به نظریه مشهور، در تاریخ گذاری هجری با صحابه مشورت كرد و رأی امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - را درباره تعیین « هجرت رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - » به عنوان مبدأ تاریخ اسلامی پذیرفت.[1] نمونه دیگر مشورت با امام درباره زمین های عراق بود كه نظر امام را قبول كرد.[2] نمونه دیگر مشورت با امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - و دیگران درباره خروج از مدینه در جریان جنگ با ایرانیان و تعیین فرمانده برای نیروهای ایرانی بود.[3] عمر در میان توصیه به چند عمل، توجه به انصار و مشاورت با آنان را در كارها یاد آوری می كرد: و أن یشاوروا فی الأمر.[4]
با توجه به این مشورت ها، برخی گفته اند كه عمر مجلس مشاوره ای به طور منظم در مسجد داشته و نظام سیاسی در روزگار او نوعی دموكراسی و حتی نزدیك به جمهوری بوده است.[5] این نظر با واقعیات آن زمان و آنچه تاریخ گزارش كرده سازگاری ندارد. مشورت های موردی، امری جدای از مجالس شورایی است كه رأی اكثریت را پذیرفته و به طور منظم در امور مداخله می كند. مأخذ سخنِ امیر علی، سخن قاضی ابویوسف است[6] كه می گوید مجلسی از اعیان و اشراف در مسجد وجود داشته كه در میان آنان سران برخی از قبایل كه به مدینه می آمدند، حضور داشتند. او این جمع را اهل شوری نامیده است. دكتر ابراهیم بیضون خطای امیر علی را در به كار بردن كلماتی چون مجلس، در معنایی كه این كلمه در دوره اخیر پیدا كرده، یادآور شده و می گوید: چیزی به نام مجلس به عنوان یك هیئت مستقر و صاحب نقش در نظام حكومتی آن دوره وجود نداشته است. این امر به ویژه در زمان عمر مصداق بیشتری دارد؛ زیرا او نفوذی قوی در امور سیاسی، اعم از داخلی وخارجی و همه امور حكومتی داشته است. در واقع مسأله مزبور ادامه همان چیزی است كه در عهد رسول خدا وجود داشته است.[7] از امام صادق - علیه السلام - نقل شده است كه مهاجران به طور معمول در مسجد می نشستند و عمر اخبار و مشكلاتی را كه از اطراف می رسید با آنان در میان می گذاشت. برای نمونه، درباره برخورد با مجوس از آنان پرسید. عبدالرحمان بن عوف گفت: رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - با آنان معامله اهل كتاب را كرد.[8] عمر درباره اموری چون نوشتن حدیث نیز با اصحاب مشورت كرد و به رغم نظر مساعد آنان، ایشان را به دلایلی كه خودش طرح كرد، از نوشتن حدیث نهی كرد.
از دیگر نمونه های مشورت از نظر خلیفه، بحث جانشینی او بود. عمر برای اولین بار، درباره انتخاب ابوبكر به یك حقیقت اعتراف كرد. اعتراف وی این بود كه انتخابی كه در سقیقه صورت گرفت با مشورت مؤمنین نبوده، و از این پس باید خلافت بر پایه مشورت مؤمنین باشد. اگر كسی بدون مشورت با كسی بیعت كرد هر دوی آنان را باید به قتل رساند.[9] این سخنرانی سبب شد تا اصل الاماره شوری در خلافت مورد توجه قرار گیرد.[10] آنچه در مسأله جانشینی توسط عمر اظهار شد نشان می دهد كه دچار سر در گمی بوده است. وی در آغاز آرزوی زنده بودن دوستان قدیمی خود را مانند مَعاذ بن جبل،[11] ابو عبیده جرّاح (سومین مهاجر حاضر در سقیفه)،[12] و سالم مولا حُذیفه را كرد كه نفر اخیر از اساس قریشی نبود.[13] وی آرزو كرد كه ای كاش این افراد زنده بودند و خلافت را به آنان می سپرد. عجیب آنكه با همه سوابق مخالفت عمر با خالد بن ولید،[14] از وی نقل شده است كه گفته بود: اگر خالد بن ولید زنده بود او را به جای خود می گماشتم.[15] بدین ترتیب معلوم می شود كه اگر یكی از اینان زنده بودند نوبت به شورا نمی رسید.[16] بنابر این اكنون كه آن افراد از دنیا رفته اند، در اندیشه ی شور و مشورت افتاد.
عبدالرحمان قاری می گوید: عمر با یك نفر انصاری نشسته بود ؛ زمانی كه مطمئن شد افراد حاضر مورد اعتمادند، از آن انصاری نظر مردم را درباره جانشین خود سؤال كرد. او از چند نفر از مهاجران یاد كرد بدون آنكه نامی از علی - علیه السلام - به میان آورد. عمر خود به اعتراض درآمد و گفت: چرا ابوالحسن نه؟ اگر او سر كار آید مردم را به راه حق هدایت خواهد كرد.[17] مغیره بن شعبه می گوید: عمر از من پرسید: چه كسی برای جانشینی صلاحیت دارد؟ گفتم: عثمان! او از عثمان انتقاد كرد. همین طور پنج نفر دیگر شورا را نام بردم كه بر هر یك از آنان عیبی نهاد و از جمله امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - را متهم به شوخ بودن كرد ؛[18] و البته افزود: اگر او سر كار آید، همه را به راه درست هدایت خواهد كرد.[19]
یكی از مشاوران وی كعب الاحبار بود. عمر از وی (كه معتقد بود با كتاب های آسمانی سر و كار دارد) [20] درباره خلیفه بعد از خود پرسید، او پاسخ داد: علی صلاحیت این كار را ندارد و او در كتابها خوانده است كه خلافت به كسانی خواهد رسید كه بر سر دین با پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - در جنگ بوده اند.[21] گویا مقصودش كسی جز بنی امیه كه شاخص آنان عثمان بود نبوده است. عثمان، در تمام دوره ابوبكر و عمر نفوذ قابل توجهی داشت. یك بار نیز از حذیفه، كه او را صاحب سرّ پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - می دانستند، پرسید: به نظر تو، مردم چه كسی را بعد از من به امارت خواهند پذیرفت؟ حذیفه گفت: به نظر من مردم كار خود را به عثمان بن عفان واگذار خواهند كرد.[22] استنباط حذیفه درست بود، زیرا قریش تماماً جانبدار عثمان بودند. عمر در قضایای سقیفه نشان داده بود كه از اساس مایل نیست حكومت در اختیار بنی هاشم باشد. در این زمینه گفتگویی كه میان عمر و ابن عباس در این باره شد، حاوی نكات جالبی است: طبری به نقل از محمد بن اسحاق می نویسد: عمر به ابن عباس گفت: آیا می دانی چرا قوم شما (قریش)، شما را از جانشینی محمّد - صلی الله علیه و آله و سلم - منع كردند؟ گفتم: نه! عمر گفت: برای این كه كراهت داشتند خلافت و نبوّت برای شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما، افزون می شد؛ به همین دلیل قریش خلافت را برای خود گذاشت و كار درستی كرد. ابن عباس می گوید: به عمر گفتم: اجازه می دهی سخن بگویم؛ عمر گفت: آری بگو، ابن عباس می گوید: گفتم: اینكه می گویی قریش خلافت را برای خود نهاد، باید بگویم: اگر قریش چیزی را برای خود بر می گزید كه خداوند برگزیده بود، راه درست را در پیش گرفته بود بدون آنكه گرفتار انكار و حسادتی شود. اما اینكه می گویی آنان كراهت داشتند نبوت و خلافت در یك خاندان باشد، خداوند از قومی چنین به كراهت توصیف كرده كه: ذلك بانّهم كرهوا ما انزل الله فأحبط اعمالهم؛[23]این چنین آنان نسبت به آنچه خداوند نازل كرده بود، كراهت نشان داده اند، پس اعمالشان از بین رفت. عمر گفت: ای پسر عباس چیزهایی درباره تو شنیده ام كه نمی خواهم آن گفته ها را درباره تو راست بدانم؛ چرا كه در آن صورت، از منزلت تو نزد من كاسته خواهد شد. ابن عباس گفت: اگر حق می گویم، چرا منزلت من نزد تو كم شود، و اگر (می پنداری كه) باطل است، چون منی باطل را از خود دور كرده ای، عمر گفت: شنیده ام گفته ای: آنان از روی حسد و ظلم خلافت را از علی - علیه السلام - دور كردند. ابن عباس گفت: اما در مورد ظلم كه هر جاهل و حلیمی آن را می داند؛ و اما حسد، ابلیس در حق آدم حسد كرد و ما نیز فرزندان او هستیم كه محسود واقع می شویم؛ عمر گفت: هیهات! به خدا قلوب شما بنی هاشم گرفتار حسدی زایل نشدنی است. ابن عباس گفت: ای عمر! قلوبی را كه خداوند رجس را از آنان تطهیر كرده، متهم به داشتن حسد و غش نكن؛ قلب پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - نیز از قلوب بنی هاشم است.[24]
 

hasan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : شورای خلافت و انتخاب عثمان

عمر حساسیت زیادی روی بنی هاشم و شخص امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - و سایر كسانی داشت كه در روزهای اول خلافت ابوبكر با او مخالفت كردند. وقتی شنید، قرار است ابوبكر، خالد بن سعید را كه وی هم روزهای اول با ابوبكر مخالفت كرده بود، به كار گمارد، ابوبكر را از این انتخاب منصرف كرد. با چنین شرایطی، روشن بود كه نمی توانست از امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - كه در تمام این مدت خود را كنار كشیده و در آغاز نیز چندین ماه از بیعت با ابوبكر خودداری كرده، رضایتی داشته باشد.
به هر حال عمر در كار جانشینی خود درمانده بود. وقتی خبر به حفصه رسید كه پدرش قصد دارد تا كسی را جانشین نكند، او به پدرش گفت: اگر تو چوپانی برای گوسفندانت داشتی و او كارش را ترك می كرد، تو او را ضایعگر می دانستی، بنابر این رعایت مردم شدیدتر است. عمر گفت كه اگر جانشین نگمارد چون پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - رفتار كرده و اگر بگمارد چون ابوبكر؛[25] گویی برای او هر دو سنت شرعی بود. عمر اظهار می كرد كه در حیات خود، بار مسئولیت را تحمل كرده، دیگر بعد از مردن نمی خواهد چنین كند.[26] با این حال نتوانست كار خلافت را رها كند. بلاذری می گوید: عمر گفت: كسانی گفته اند (و خود عمر قبول كرده بود كه) بیعت ابوبكر فلته بوده و بیعت با او نیز با مشورت صورت نگرفته؛ این امر پس از من به صورت شورا خواهد بود.[27] عمر به جای یك نفر، شش نفر را برگزید تا با مشاوره یكدیگر ـ و البته با سپردن مسئولیت آن در دست عبدالرحمان بن عوف ـ[28] یكی از خود را انتخاب كنند. عمر خطاب به آنان گفت: من فكر كردم و چنین نتیجه گرفتم كه شما رؤسای مردم هستید و این امر جز در میان شما نخواهد بود.[29] گذشت كه خلیفه هر كدام از كاندیداهای مورد نظرش را به عیبی متهم كرد ؛ جز آن كه از ابن عوف تمجید كرد.[30] با این همه، عمر اعضای شورای مورد نظرش را از همین افراد معین كرد و كیفیت كار انتخاب را هم خود نشان داد. آنان باید در خانه ای گرد هم جمع می شدند و پنجاه نفر انصاری از آنان مراقبت می كردند تا آنان یك نفر را برگزینند. گویا طلحه در مدینه حاضر نبوده است ؛ (بلاذری می گوید قول درست همین است) اگر پنج نفر كسی را انتخاب كرده و یك نفر مخالفت می كرد، باید سرش را جدا می كردند؛ اگر دو نفر با رأی چهار نفر مخالفت می كردند باید كشته می شدند؛ اگر سه نفر یك طرف و سه نفر طرف دیگر بودند باید به حكمیت عبدالله بن عمر راضی می شدند و اگر راضی نمی شدند، گروهی مقدم بود كه عبدالرحمان بن عوف در میان آنان بود. و اگر سه نفر دیگر با آنان مخالفت كردند باید كشته شوند.[31] نقش عبدالله بن عمر در این شورای شش نفره، جنبه سهم مشورتی داشت؛ اما خود او نمی بایست كاندیدای خلافت باشد؛ چون از دید پدرش، او كسی بود كه توانایی تصمیم گیری درباره طلاق همسرش را نیز نداشت.[32] افزون بر اینها عمر گفته بود كه این امر برای اهل بدر است تا آن زمان كه یكی از آنان زنده باشند، پس از آن، اهل احد تا زمانی كه یكی زنده باشد. اما برای طلقا و فرزندان آنان و مسلمانانی كه در فتح مكه مسلمان شده اند حقی نیست.[33] عمرو بن عاص نیز تلاش زیادی كرد تا خود را داخل در شورا كند. اما عمر به او گفت: كار را به دست كسی نخواهد سپرد كه شمشیر به روی پیغمبر - صلی الله علیه و آله و سلم - كشیده است.[34] مقصودش زمان كفر عمرو بن عاص بود.
در آغاز، عباس از امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - خواست تا داخل شورا نشود؛ امام گفت: اولاً از شقاق هراس دارد، ثانیاً شركت می كند تا ثابت شود آن سخن عمر كه می گفت قوم شما رضایت به جمع شدن نبوّت و خلافت در یك خاندان نمی دهند، درست نیست.[35] زمانی كه تركیب شورا روشن شد نظر امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - آن بود كه كار به عثمان خواهد رسید، تحلیل امام این بود: عثمان و من در این جمع هستیم و از اكثریت باید متابعت شود. سعد مخالفت با ابن عمّ خود عبدالرحمان بن عوف (كه هر دو از بنی زهره بودند) نخواهد كرد. عبدالرحمان نیز شوهر خواهر عثمان است و با یكدیگر اختلاف نخواهند داشت و عبدالرحمان او را بر خواهد گزید؛[36] در این صورت حتی اگر دو نفر باقی مانده، یعنی طلحه و زبیر با من باشند سودی نخواهد داشت، زیرا جمع سه نفری آنان به دلیل حضور ابن عوف ترجیح دارد.[37] افزون بر این، در میان عثمان و عبدالرحمان بن عوف، از زمان پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - عقد برادری وجود داشت.[38]
عبدالرحمان اعلام كرد كه خواستار خلافت نیست. دیگران نیز به طور طبیعی در معرض خلافت نبودند. برای نمونه سعد وقاص، رأی خود را به ابن عوف واگذار كرد جز آنكه گفت: عقیده او این است كه علی برتر از عثمان است؛[39] بنابر این، امر خلافت منحصر در امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - و عثمان شد. در اینجا بود كه واقعیت شقاق جامعه كه به نوعی از قریش پیروی می كرد آشكار گردید. این زمان قریش صرفاً یك قبیله نیست، یك واحد سیاسی است كه قدرت را در دست دارد. این قریش، قریشِ سیاسی است كه بنی هاشم را پس از رحلت پیامبر از خود دفع كرده است. به روایت طبری، عبدالرحمان چند شب پیاپی به مشورت پرداخت. تمامی امرای لشكر و اشراف مردم او را به انتخاب عثمان توصیه كردند.[40]پس از گذشت سه روز، صبحگاهی مردم در مسجد گرد آمدند. عبدالرحمان در جمع حاضر شد به روایت زهری، ابن عوف گفت كه در این باره از مردم پرس و جو كرده و آنان، هیچ كس را با عثمان برابر نمی دانند.[41] طبری می گوید: در آن حال عمار بن یاسر فریاد زد: اگر می خواهی مسلمانان گرفتار اختلاف نشوند علی را انتخاب كن. مقداد بن اسود نیز گفت: عمار راست می گوید. عبدالله بن سعد بن ابی سرح (فرد طرد شده توسط رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - ) گفت: اگر می خواهی قریش اختلاف نكنند، عثمان را برگزین. طبری می افزاید: بنی امیه و بنی هاشم به گفتگو با یكدیگر پرداختند.[42] عمار و مقداد جانبدار بنی هاشم بودند. عمار در مسجد گفت: مردم! خداوند ما را به پیامبر خود كرامت بخشید و با دین او ما را عزیز گردانید؛ چرا این امر را از اهل بیت او دور می گردانید؟ در این حال عبدالله بن سعد از قبیله ی بنی مخزوم (كه در جاهلیت هم پیمان بنی امیه بودند و ابوجهل و خالد بن ولید از آن طایفه اند) گفت: ای عمار! تو از محدوده خودت تجاوز كردی! امارت قریش به تو چه ارتباطی دارد؟[43]
در این هنگام عبدالرحمان، علی - علیه السلام - را صدا كرد و گفت: با خدا میثاق و تعهد می داری كه اگر بر سر كار آمدی به كتاب خدا، سیره رسول خدا و سیره شیخین عمل كنی! امام فرمود: امید آن دارم كه در محدوده علم و توانایی (بلاذری: و اجتهاد) خودم عمل كنم.[44] عبدالرحمان، عثمان را صدا كرد و او شرایط ابن عوف را پذیرفت. بدین ترتیب عبدالرحمان، عثمان را به خلافت برگزید و با او بیعت كرد. علی - علیه السلام - گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو باز گرداند.[45] شاهد سخن امام آن بود كه عثمان زمانی بیمار شد؛ در آن لحظه، كاتبش را فرا خواند و گفت: عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از مرگ من بنویس و او نوشت.[46] بعدها كه عثمان بهبودی یافت، موضوع عهدنامه منتفی شد و میان او و ابن عوف دشمنی پدید آمد.
مقداد گفت: من ندیده ام كه چنین رفتاری با اهل بیت پیامبری پس از پیامبرشان بشود. من از قریش در شگفتم كه چگونه مردی را كه هیچ مردی را عالم تر و عادل تر از او نمی شناسم، رها می كنند. امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - با تحلیلی واقع بینانه و عالمانه فرمود: مردم، نگاهشان به قریش است و قریش نگاهش به خاندان های خود. اگر بنی هاشم سر كار آیند، همیشه سر كار باقی خواهند ماند ؛ اما آنان (با خارج كردن خلافت از بنی هاشم) می توانند خلافت را در خاندان های خود بگردانند. طلحه كه همان روز به مدینه رسید گفت: آیا قریش به عثمان راضی هستند؟ گفتند: آری! او نیز بیعت كرد. مغیره بن شعبه به ابن عوف گفت: كار درستی كردی كه عثمان را برگزیدی. وی به عثمان هم گفت: اگر جز تو انتخاب می شد ما راضی نمی شدیم. عبدالرحمان او را متهم به دروغگویی كرد.[47] روایت دیگری از طبری، حكایت از سخن گفتن هر یك از افراد شورا در مسجد دارد. در سخنان امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - آمده است: ما خاندان نبوت، معدن حكمت، امان اهل زمین و نجات برای طالب نجات هستیم.[48] امام برخورد ابن عوف را در مطرح كردن سیره شیخین نوعی خدعه و فریب برای دور كردن خلافت از خود دانست.[49] راوی این خبر، نقش عمرو بن عاص را در این خدعه دخیل دانسته است؛ اما روشن است كه بدون تصمیم ابن عوف، چنین كاری ممكن نبود.
عباس بر این باور بود كه شورا به گونه ای ترتیب یافته كه خلافت عثمان نتیجه آن خواهد بود؛ او به همین دلیل، از علی - علیه السلام - می خواست تا وارد شورا نشود.[50] ابن ابی الحدید می گوید: عمر از آن شش نفر پرسید: آیا همگی طالب
خلافت اند؟ زبیر گفت: آری؛ وقتی تو به خلافت رسیده باشی مرتبه و سوابق ما در قریش كمتر از تو نیست. جاحظ می گوید: اگر زبیر یقین به مرگ عمر نداشت، جرأت نمی كرد چنین سخنی را در برابر او بگوید.[51] بنا به نقل همو، زبیر جانبدار علی - علیه السلام - بود.[52] طلحه هم از آن روی كه از تیره بنی تیم و پسر عموی ابوبكر بود، جانب عثمان را كه ضد بنی هاشم بود گرفت.[53] بنا به نقل ابن عباس، عمر اهل شورا را تهدید كرد كه اگر با یكدیگر اختلاف كنند، معاویه بر آنان غلبه خواهد كرد، آن زمان معاویه در شام بود.[54] پس از پایان بیعت، امام به خانه بازگشت در حالی كه عمار چنین می گفت:
یا ناعی الاسلام قم فانعه قد مات عرف و أتی منكر[55]
 

hasan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : شورای خلافت و انتخاب عثمان

در اینجا چند نكته ی حائز اهمیت در ارتباط با خلافت عثمان قابل توجه است:

اوّل آن كه از این زمان خلافت در دست خاندان اموی كه چهره سیاسی قریش بودند قرار گرفت. در این زمان عثمان نماینده آنان به شمار می آمد و آنان علاقه فراوانی به عثمان داشتند. در مَثَل گفته اند: احبّك و الرّحمان حبّ قریش عثمان؛[56] به خدای رحمان سوگند، تو را آن چنان دوست دارم كه قریش عثمان را دوست می داشت. در مقابل، قریش با علی - علیه السلام - دشمنی داشت و همین عثمان بود كه به علی - علیه السلام - می گفت: ما ذنبی ان لم یحبّك قریش، و قد قتلت منهم سبعین رجلا كان وجوههم سیوف الذهب؛ گناه من چیست كه قریش تو را دوست نمی دارند ؛ تو هفتاد نفر آنان را كه صورتشان چون طلا می درخشید، كشته ای![57] انتخاب عبدالرحمان بن عوف نیز انتخاب قریش بود و این كه می گفت با مهاجران اول و امرای سپاه و اصحاب رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - مشورت كردم، دیدم كسی را قابل مقایسه با عثمان نمی دانند[58]، سخن ناروایی است؛ در واقع این قریش بودند كه چنین چیزی را می طلبیدند.
البته این بار، شاخه ای از قریش سر كار آمد كه در سطح اشرافیت قرار داشت؛ در حالی كه زمان ابوبكر و عمر چنین نبود؛ عمر گرچه فردی ثروتمند بود،[59] اما زندگی اشرافی نداشت. اما عثمان یك اشرافی از نوع اموی آن، با پیشینه اسلامی بود.[60] بدین ترتیب حكومت قدم به قدم به سمت حاكمیت اشرافیت قریشی و شدت بهره گیری از معیارهای قبیله ای در انتخاب خلیفه[61] جلو می رفت. گفته اند كه در همان لحظه انتخاب، ابوسفیان به عثمان گفته بود: اجعل الامر، أمر الجاهلیه ؛ امر را امر جاهلی قرار بده، و البته مقصودش چیزی جز خلافت نبود.[62]
گذشت كه شرط قریشی بودن هنوز در نگاه مسلمانان شرط فقهی خلافت نبود و اظهار اینكه به حدیث الائمه من قریش استناد شده، با این سخن عمر كه آرزوی زنده بودن سالم مولی حذیفه را می كرد تا او را جانشین خود كند، سازگاری ندارد. این مسأله كه از نظر عمر شرط قریشی بودن معتبر نبوده، انتقادی است كه شیعه از آغاز مطرح می كرده است.[63]
نكته دوم این كه شورا و مشورت در امر خلافت برای نخستین بار مطرح شد. این شورا دو جهت داشت: یك جهت آن، همین چهار چوبه شورای شش نفره كه از سران قریش بودند و كار خلافت در دست آنان بود. ضوابط انتخاباتِ میانِ شورا را عمر معین كرده، پایه آن را اكثریت و اقلیت قرار داده[64] و در فرض تساوی، كفه ترازو را به نفع سه نفری كه ابن عوف در آن بود، سنگین تر كرد. از جهت دیگر، مسأله مشورت ابن عوف با مردم است كه گفته اند چندین شب ادامه داشت. با این همه، این كه انتخاب عثمان توسط وی تا چه اندازه با ملاحظه این مشورت ها بود، امری قابل تردید است. ابن عوف به دلیل خویشاوندیش با عثمان در انتخاب او متهم بود. بنابر این، مشاوره با مردم می توانست پوششی برای آن به شمار آید. به علاوه، آن دو، عقد اخوت با یكدیگر داشتند، درست همان طور كه ابوبكر و عمر چنین عقد اخوتی با یكدیگر داشتند. لازم به یادآوری است كه بعدها، میان عثمان و ابن عوف اختلاف پدید آمده و در حالی كه ابن عوف كتك مفصلی از سوی عاملان عثمان خورد، در حالی كه از وی خشمگین بود، از دنیا رفت.[65] آنچه اهمیت دارد نقش شورا است. در حالی كه شورا تنها در میان شش نفرِ برگزیده بود، اما همین مقدار راه حل جدیدی برای انتخاب یك نفر از میان شش نفر محسوب شد. چنین شیوه ای، نوعی شورای محدود در میان چند نفر نخبه قریشی است، به طوری كه كسی به جز آنان حق مداخله نداشت. تأثیر این شیوه در دوره های بعدی، در میان برخی از مخالفان حضرت امیرالمؤمنین علی - علیه السلام -، و نیز در میان زبیری ها كه ضد امویان بودند، دیده شده است. ما در جای خود به آن خواهیم پرداخت.
نكته سوم در ارتباط با مسأله بیعت است. پس از بیعت ابن عوف و سایر اعضای شورا، حضرت علی - علیه السلام - از بیعت با عثمان سر باز زد. ابن عوف به او گفت: بیعت كن و الا گردن تو را خواهم زد. امام از خانه بیرون رفت. اصحاب شورا در پی او رفته، به آن حضرت گفتند: بایع و الا جاهدناك ؛ بیعت كن و الا با تو جهاد خواهیم كرد ؛ آنگاه امام همراه آنان آمده و با عثمان بیعت كرد.[66] این مسأله ای است كه مورد انتقاد واقع شده است.[67] در آنجا مقداد از حضرت علی - علیه السلام - سؤال كرد: آیا اهل مقاتله است تا آنان نیز او را كمك كنند؟ امام فرمود: با كمك چه كسی با آنان جنگ كنم؟ عمار نیز چنین سخنی را مطرح كرد.[68] این سخن اعضای شورا با امام، بر اساس این گفته عمر بود كه هر كس از بیعت تخلف كرد گردن او را بزنند. پیش از این اشاره كردیم كه عمر از جمله كسانی بود كه معتقد به گرفتن بیعت، به زور بود[69] ـ برخلاف آنچه به ابوبكر منسوب است ـ طبعاً برای عمر قابل پذیرش نبود كه كسانی در پی ایجاد تفرقه و شقاق باشند. او در همان آغاز كه افراد شورا را معین كرد، اظهار داشت اگر همه شما متفقاً یك نفر را انتخاب كردید و یك نفر با شما مخالفت ورزید او را بكشید.[70] بعدها خواهیم دید كه امام پس از روی كار آمدن، حاضر نشد از كسانی كه حاضر به بیعت نبودند، به زور بیعت بگیرد. چهارمین نكته آن كه یكی از آثار جانبی شورا آن بود كه اعضای شورا بعدها به هوس خلافت افتادند. با كاری كه عمر كرده بود، این افراد، تصور می كردند كه شایسته خلافت هستند. گذشت كه زبیر در حضور عمر گفت: وقتی تو به خلافت برسی، ما نیز می توانیم خلیفه باشیم، چون از نظر قریشی بودن و سوابق كمتر از تو نیستیم.[71] این طبیعی بود كه با وجود چنین تصوراتی، شورا توقع بیشتری را در آنان ایجاد كند. به همین جهت عمرو بن عاص و مغیره بن شعبه در تلاش بودند تا خود را در جمع شورا وارد كنند. نتیجه چنین توقعی، ایجاد آشوب های بعدی و نیز مخالفت هایی بود كه با عثمان و سپس در برابر علی - علیه السلام - پیش آمد. تحلیل معاویه این بود كه شورای عمر سبب اختلاف میان مسلمانان شده است، زیرا طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص، چنین پنداشتند كه لیاقت خلافت دارند.[72]
شیخ مفید نیز درباره سعد بن ابی وقاص می نویسد: او شخصاً كسی نبود كه خود را برابر با علی - علیه السلام - بداند؛ اما از زمانی كه در شورا وارد شد، احساسی در او پدید آمد كه اهلیت خلافت را دارد، و همین بود كه دین و دنیای او را خراب كرد.[73] ابن ابی الحدید از استاد خود چنین تحلیلی را نقل كرده كه هر یك از اعضای شورا در درون خود چنین احساسی را پیدا كردند كه زمینه خلافت و مُلك را دارند؛ این امر آنان را همچنان به خود مشغول می داشت تا كار به اختلافات بعدی رسید.[74] در جنگ جمل، طلحه به حضرت علی - علیه السلام - می گفت: از خلافت كناره گیر تا كار را به شورا واگذار كنیم. او افزود: ما هم در شورا بودیم، اكنون دو تن درگذشته اند كه تو را نمی خواسته اند، ما نیز سه نفر هستیم، حضرت علی - علیه السلام - پاسخ داد كه باید پیش از بیعت چنین می گفتید، اما اكنون كه بیعت كرده اید باید وفادار بمانید.[75]

پی نوشتها :

[1] - در این باره كه آیا رسول خدا _ صلی الله علیه و آله و سلم _ هجرت را مبدأ تاریخ قرار داده یا در زمان عمر چنین اقدامی صورت گرفته اختلاف نظر وجود دارد. به نظر می رسد به دلیل اهمیت هجرت، در همان سال های نخست هجری نیز مسلمانان از هجرت به عنوان یك مبدأ استفاده می كرده اند اما رسمیت این امر در زمان عمر انجام پذیرفته است.
[2] - تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 152 ـ 151.
[3] - مروج الذهب، ج 2، ص 310 ـ 309.
[4] - تاریخ الطبری، ج 4، ص 227.
[5] - مختصر تاریخ العرب و التمدن الاسلامی، امیر علی، ص 90.
[6] - كتاب الخراج، ص 30.
[7] - من دوله عمر الی دوله عبدالملك، ص 91 ـ 89.
[8] - تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 853 ؛ فتوح البلدان، ص 267 ـ 266.
[9] - قبلاً مصادر این نقل را به تفصیل آوردیم ؛ و نیز درباره ی نظر وی درباره ی مشورت نكـ: المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 445 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 124 ؛ طبقات الكبری، ج 3، ص 344 ؛ مسائل الامامه، ص 63 ؛ تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 881 ؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 12 ص 69 ؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 227.
[10] - المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 446 ؛ ج 7، ص 278 ؛ ج 10، ص 103.
[11] - طبقات الكبری، ج 3، ص 590 ؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 42.
[12] - الفتوح، ج 2، ص 16 ؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 42 ؛ طبقات الكبری، ج 3، ص 412 ؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 227.
[13] - طبقات الكبری، ج 3، ص 343 ؛ الفتوح، ج 2، ص 86.
[14] وقتی عمر سر كار آمد گفت: خالد را عزل می كنم تا معلوم شود خدا دینش را یاری می كند، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج 1، ص 106.
[15] - تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 887 ؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 42.
[16] - تعبیر صریح او این بود: اگر سالم زنده بود، كار را به شورا واگذار نمی كردم ؛ تاریخ ابی زرعه الدمشقی، ج 1، ص 272 ؛ و گفت: اگر سالم زنده بود كوچك ترین تردیدی در برتری او بر تمام اصحاب پیغمبر نمی كردم، نكـ : المقنع فی الامامه، ص 59.
[17] - المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 446.
[18] - همان، ج 5، صص 447 ـ 448 و نكـ : تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 880 ؛ الأحكام السلطانیه، ص 12 ؛ نثر الدرر، ج 2، ص 49 ؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 501، ش 1291 ؛ كتاب الفتوح ، ج 2، ص 86 ـ 85.
[19] - انساب الاشراف، ج 4، ص 501، ش 1290.
[20] - به بحث اندیشه های خلیفه نگاه كنید.
[21] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 81 ؛ و نكـ: غریب الحدیث، ج 3، ص 239 ؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج 2، ص 16 ؛ كتاب الفتوح، ج 2، ص 87 ؛ مقصود طایفه ی بنی امیه است كه عثمان در شمار آنان بود گر چه خود او بر سر دین با پیغمبر نجنگید. كعب الاحبار، بعدها گفت كه معاویه صاحب اصلی خلافت پس از عثمان است و گو اینكه از كتب آسمانی چنین خبر می داد. نكـ: انساب الاشراف، ج 4، ص 495، ش 1278.
[22] - طبقات الكبری، ج 3، ص 333.
[23] - محمد، 9.
[24] - تاریخ الطبری، ج 4، ص 223 ـ 224.
[25] - المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 449 ـ 448 ؛ استدلال حفصه ساده ترین استدلال شیعه برای لزوم استخلاف توسط رسول خدا ـ _ صلی الله علیه و آله و سلم _ ـ است. دیگران نیز با همین استدلال از عمر می خواستند تا جانشینی معین كند ؛ نكـ: طبقات الكبری، ج 3، ص 343.
[26] - الاحكام السلطانیه، ص 13 ؛ طبقات الكبری، ج 3، ص 342 ؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 501، ش 1290.
[27] - انساب الاشراف، ج 4، ص 500، ش 1288.
[28] - همان، ج 4، ص 505، ش 1303 ؛ حیاه الصحابه، ج 2، ص 33.
[29] - تاریخ الطبری، ج 4، ص 228.
[30] - همان، ج 4، ص 229 ؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 259 ـ 258.
[31] - الامامه و السیاسه، ج 1، ص 42 ؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 229 ؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 504، ش 1300 و 1301.
[32] - طبقات الكبری، ج 3، ص 343 ؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2،ص 160. تصوری كه چندان هم بی پایه نیست این كه عمر از موروثی شدن خلافت هراس داشت و در ذهن او این یك اصل بود كه حاكم نباید از خویشاوندان نزدیك در اداره كارها بهره جسته یا آنان را جانشین خود كند. او این مسأله را به عنوان یك نصیحت به علی _ علیه السلام _ و عثمان چنین تذكر داد: اگر خلیفه شدید مبادا بنی هاشم یا آل ابی معیط را بر مردم مسلط كنید؛ نكـ: الامامه و السیاسه، ج 1، ص 43.
[33] - طبقات الكبری، ج 3، ص 342.
[34] - انساب الاشراف، ج 4، ص 503، ش 1295 ؛ نكـ: تاریخ الطبری، ج 4، ص 230.
[35] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج 1، ص 189.
[36] - امام در نهج البلاغه می فرماید: و مال الآخر لصهره؛ نكـ: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 184. پس از بیعت عبدالرحمان با عثمان نیز حضرت علی _ علیه السلام _ فرمود: مال الرجل الی صهره و نبذ دینه وراء ظهره، الجمل ص 123 ؛ خواهر عثمان تنها از ناحیه مادرش ام كلثوم ؛ فرزند عقبه بن ابی معیط، همسر ابن عوف بوده است؛ نكـ: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 189.
[37] - تاریخ الطبری، ج 4، ص 230 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 191 ؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 505، ش 1304.
[38] - نكـ: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 955.
[39] - انساب الاشراف، ج 4، ص 506، ش 1308 ؛ شاید به دلیل كناره گیری سعد؛ مكحول شامی می گوید: سعد در شورا نبوده است؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 507، ش 1309.
[40] - تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 928 ؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 230 ؛ زهری می گوید كه ابن عوف آن شب با تمام چهره های برجسته مهاجر و انصار مشورت كرد، نكـ: المصنف ج 5 ص 482 . اما می دانیم اگر او با همه مشورت هم كرده باشد، تنها نظر قریش را رعایت كرده است؛ عبدالعزیز الدوری می گوید: این مشاوره حمایت از عثمان، نشانه آن است كه امویان از فتح مكه بدین سو مشغول فعالیت بوده و در دوره خلیفه اول و دوم به پیروزی چشمگیری رسیده اند به طوری كه همه موافق با روی كار آمدن عثمان
بوده اند ؛ نكـ : مقدمه فی تاریخ صدر الاسلام، ص 59.
[41] - المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص477.
[42] - تاریخ الطبری، ج 4، ص 233 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 194.
[43] - تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 930 ـ 929؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 233 ؛ به گزارش مفید (الجمل، ص 122) مقداد فریاد زد: با كسی بیعت نكنید كه در بدر حاضر نبود، در احد گریخت، و در بیعت رضوان حاضر نشد (و مقصودش عثمان بود)؛ عثمان به او گفت: به خدا سوگند اگر به حكومت رسیدم تو را به زیّ اول كه داشتی باز خواهم گرداند ؛ نكـ: امالی المفید، صص 115 ـ 114.
[44] - تاریخ الطبری، ج 4، ص 233 و 238 ؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162 ؛ یعقوبی می گوید: امام در برابر شرط عمل به سیره ی شیخین فرمود: عمل به كتاب خدا و سنت رسول نیازی به اجیر كردن دیگری ندارد؛ تو می كوشی تا خلافت را از من منصرف سازی ؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 508، ش 1311 ؛ البدء و التاریخ، ج 5، ص 192 ؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 188 ؛ ج 12، ص 264 و 194. زهری قسمت مربوط به امیرالمؤمنین علی _ علیه السلام _ را نیاورده و تنها می گوید: عبدالرحمان این شرط را برای عثمان مطرح كرد و او پذیرفت ؛ نكـ : المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 477.
[45] - تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 930 ؛ تاریخ الطبری، ج 4، صص 234 ـ 233 ؛ العقد الفرید، ج 3 ص 76.
[46] - تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 1028 و 1029 ؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 254.
[47] - تاریخ الطبری، ج 4، صص 233 ـ 234، 239 ؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 502، ش 1294 ؛ و درباره ی طلحه نكـ: ص 504، ش 1300 . طلحه پاداش خود را دریافت كرد اگر چه در جریان محاصره عثمان در شمار دشمن ترین دشمنان عثمان درآمد، انساب الاشراف، ج 4، ص 506، ش 1306 ؛ درباره ی موضع مقداد نكـ: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 163 ؛ تاریخ المدینه المنوره، ج 2، صص 931 ـ 930.
[48] - كتاب الفتوح، ج 2، صص 96 ـ 97 ؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 237، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 195.
[49] - تاریخ الطبری، ج 4، صص 238 ـ 239 ؛ شاید مقصود از خدعه همان بوده كه یعقوبی از قول آن حضرت نقل كرده كه ابن عوف با این شرط می خواست خلافت را از او منصرف كند. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162.
[50] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 189.
[51] - همان، ج 1، ص 185.
[52] - همان، ج 1، ص 187.
[53] - همان، ج 1، صص 188 ـ 187 ؛ نثر الدرر، ج 2، ص 37.
[54] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 187.
[55] - البدء و التاریخ، ج 5، ص 193. مقدسی می گوید در این وقت سلمان هم می گفت: كردند، نكردند، كردند، نكردند. ( به نظر می رسد این سخن سلمان مربوط به سقیفه است و وی در این هنگام زنده نبوده است).
[56] - المعارف، ص 192.
[57] - معرفه الصحابه، (ابونعیم اصبهانی، تحقیق عادل بن یوسف العزاوی، ریاض، دارالوطن، 1998)، ج 1، ص 86، ش 338.
[58] - تاریخ بغداد، ج 12، ص 409.
[59] - حیاه الصحابه، ج 1، ص 347 ( عمر من اكثر قریش مالاً)؛ كشف الاستار، ج 20، ص 303 ؛ تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 935.
[60] - مختصر تاریخ دمشق، ج 11، ص 67.
[61] - مقدمه فی تاریخ صدر الاسلام، صص 59 ـ 58.
[62] - زمانی كه عمر از ابن عباس درباره ی عثمان پرسید، او گفت: عثمان دوستی دنیا و آخرت را در دلش جمع كرده و اگر سر كار آید آل ابی معیط را بر مردم مسلط خواهد كرد، الایضاح، ص 86. در همان اولین شب خلافت (آغاز محرم سال 24) وقتی عثمان برای نماز عشاء به سوی مسجد می رفت پیشاپیش او، شمع به دستانی حركت می كردند و مقداد گفت: این چه بدعتی است (یعقوبی، ج 2، ص 163) ؛ اشاره ی او به آغاز تشریفات بود! ابن اعثم از قول ابن عوف آورده كه: من به خلافت عمید بنی امیه راضی شدم؛ الفتوح، ج 2، ص 99.
[63] - الایضاح، صص 128 ـ 127. گذشت كه شرط قریشی بودن به لحاظ تسلط طبیعت قبیله گرایی بود. عمر، صهیب رومی را برای سه روز كه جمع شورا مشغول مذاكره است به امامت جماعت انتخاب كرد. و گفت: او از موالی است، با شما درباره ی خلافت منازعه نخواهد كرد؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 42.
[64] - انساب الاشراف، ج 4، ص 503، ش 1298 ( لیتّبع الأقل الاكثر فمن خالفكم فاضربوا عنقه ) .
[65] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 196 ؛ و نكـ: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 1033 ؛ گفته اند كه حضرت علی _ علیه السلام _ در وقت انتخاب عثمان در حق ابن عوف نفرین كرد و ابوهلال عسكری می گوید: اختلاف عثمان و ابن عوف همان استجابت دعای حضرت علی _ علیه السلام _ بود ؛ نكـ: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 196.
[66] - انساب الاشراف، ج 4، ص 508، ش 1311 ؛ شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 55 ؛ ج 12، ص 265 ؛ البدء و التاریخ، ج 5، ص 193 ؛ حبیب السیر، ج 1، ص 496 ؛ امام خود در سخنان خود، این مطلب را كه به او گفته اند: اگر بیعت نكند با او جهاد خواهند كرد، بیان كرده است ؛ امام می افزاید: من از روی كراهت بیعت كردم ؛ الغارات، ج 1، ص 318. با این حال، راویان متعصب گفته اند پس از ابن عوف اولین كسی كه بیعت كرد علی _ علیه السلام _ بود! نكـ : طبقات الكبری، ج 3، ص 63.
[67] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 259 ( به نقل از سید مرتضی ) .
[68] - شرح نهج البلاغه، ج 12، صص 266 ـ 265 ؛ الامالی، مفید، ص 115.
[69] - نكـ: الایضاح، صص 188 ـ 187.
[70] - الفتوح، ج 2، ص 91 ؛ طبقات الكبری، ج 3، ص 61.
[71] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 185 ؛ ابوبكر به عمر گفته بود كه مراقب مهاجرین باشد چه، بسیاری از آنان در طمع خلافت اند؛ نثر الدرر، ج 2، ص 16 و 22.
[72] - العقد الفرید، ج 4، ص 281 ؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 85.
[73] - الجمل، ص 97.
[74] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9، صص 29 ـ 28.
[75] - الامامه و السیاسه، ج 1، ص 95.
 
بالا