*^^^^*خاطرات **و**سوتی ها*^^^^*

  • نویسنده موضوع mitra*
  • تاریخ شروع

mitra*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
سلااااااااااااااااااااام.
:53:
دوستان انجمن منجی دوارزدهم این تایپک زدیم تا هممون دور هم خاطرات

خوبه سوتیامون که دادیم رو بگیم .

هم خنده ست هم اینکه ما هم میفهمیم شما ها چه خاطرات سوتی دارید!!!


ازسوتی هاتون دریغ نکنیداااااااا!!!
 

mitra*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : *^^^^*خاطرات **و**سوتی ها*^^^^*

یه مدت جو گیر شده بودم میرفتم کلاس شنا با دخترعمه م .با دخترعمه م قرار داشتم که بریم من زودتر رسیده بودم همش داشتم به ساعتم نگاه میکردم.بعدیهو یکی از بچه های که باهش کلاس میرفتم اومد جلو گفت سلام.منم انقدر به ساعت فکر کرده بودم گفتم:ساعت14:30است.دختر ترکیده بود.
 

mitra*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : *^^^^*خاطرات **و**سوتی ها*^^^^*


یه دفعه هم با همسایمون رفتیم بیرون سوار اتوبوس شدیم موقع پیاده شدن همسایمون مستقیم رفت تو جوب اب.دیگه منواتوبوس مرده بودیم از خنده...
 

mitra*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : *^^^^*خاطرات **و**سوتی ها*^^^^*


یه دفعه هم بادوستام دور هم جمع بود یهو بحث افتاد سر بیماری های که افراد خانواده دارن،هرکس یه چیزی میگفت.منم حس کردم باید حرف بزنم بعد گفتم بچه ها بابا منم معده داره!!!! یه لحظه سکوت شد بعد دوستم گفت بابای من کبد هم داره قلب وروده ... هم داره معده که چیزی نیست!!{تازه اونجا فهمیدم که باید میگفتم بابا معده درد داره}
 

مسافر

کاربر ویژه
"بازنشسته"
پاسخ : *^^^^*خاطرات **و**سوتی ها*^^^^*

سلام.

اینو که میگم سوتی خودم نبوده

ولی چون جالبه میگم تا بموقع خاطرات خودمم رو هم میگم.

روز خواستگاری دختره بوده.

جلسه خیلی رسمی تصور کنید چه جلسه استرس زایی هست.

وقتی مامان خانواده صدا میکنه که دخترم چایی بیار

دختر بیچاره با هزار ترس و لرز چایی رو میریزه تو فنجان و وارد پذیرایی میشه.

دختر بیچاره چون دبیرستانی بوده یه لحظه فکر میکنه رفته جلو کلاس درس جواب بده

تا وارد میشه بجای اینکه بگه سلام

میگه:بسم الله الرحمن الرحیم

یه دفعه میبینه نه تنها کسی چیزی نگفته بلکه همه بهش بهت زدن. ومنتظر بینم چه موضوع مهمی میخواد بگه

یدفعه جمعیت از خنده منفجر میشن
:53:
 

mitra*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : *^^^^*خاطرات **و**سوتی ها*^^^^*

این یکی دیگه از سوتی های هست که دادم.
یبار با یه دوستم رفته بودم خونه یه دوست دیگه م.ما 3 تا تنها بودیم.انقدر حرف زده بودیم که دیگه دهنمون کف کرده بود:1:
بعد تصمیم گرفتیم چیزی درست کنیم.مهسا دوستم رفت توی اشپزخونه مهدیه رفت روتون گلاب دستشویی منم تلفنم زنگ خورد رفتم بیرون حرف بزنم.تلفن خیلی مهمی بود .تو این لحظه داداش دوستم از بیرون اومد بمن سلام داد بعد ازمن یه سوال پرسید من که متوجه سوال نشدم همه حواسم به تلفن بود گفتم نه!!!!
بعد رفت تو خونه یه لحظه یه صدای جیغ اومد. انگار خونه رفت با وسایلش هوا اومد پایین.!!!
حالا من بدو بدو رفتم تو .بعد فهمیدم اون سوال که ازم پرسیده بود این بود
کسی تو دستشویی هست؟:D:D:D:D:D
دیگه بقیه ش که دوستم چطور منو کتک زد بماند!!!
 

mitra*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : *^^^^*خاطرات **و**سوتی ها*^^^^*

من ترم پیش تاریخ داشتم که شماره کلاس 115 بود.دقیقا کلاس بغل 116 کلا تنظیم برای پسرا بود.یبار خیلی دیر کرده بودم و چون دو جلسه گذشته بود من خبر نداشتم که تاریخ مختلط نیست با عجله رفتم و بدون دیدن اینکه شماره کلای چنده رفتم داخل.
چون من مهندسی صنایع میخونم یه چیز عادیه تو کلاس بیشتر از 3 یا 4 تا دختر نیست معمولا منم فک کردم تاریخم خب لابد اون تایم دختر نداره دیگه.رفتم تو گفتم ببخشید استاد دیر کردم رفتم نشستم.همه تو سکوت زل زده بودن بمن.بعد استاده گفت اینجا کلاس تنظیمه.شاید باورتون نشه کلاس رفت روهوا.من از خجالتم در کلاس رو پیدا نمیکردم بیام بیرون.خیلی بد بود.
 
بالا