31. حضرت عباسعلیه السلام:
سلام به همه محبان خاندان پاک رسول الله(ص):
حضرت عباسعلیه السلام فرزند علیعلیه السلام و امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری قمری در مدینه به دنیا اومدن.
وقتی حضرت عباسعلیه السلام به دنیا اومد ،امام علیعلیه السلام در گوش ایشون اذان و اقامه خوندن، نام خدا و رسول را به گوش ایشون خوندن. امیرالمومنینعلیه السلام گاه گاهی قنداق حضرت عباسعلیه السلام رودر آغوش می گرفتن، بازوانش رو می بوسیدن و گریه می کردن. روزی امّ البنین علّت این گریه رو پرسید ؛ امام در جواب فرمود : این دست ها در راه کمک به حسین قطع خواهند شد .
روزی حضرت علی علیه السلام ، حضرت عباسعلیه السلام خرد سال رو در کنار خود نشوند و به ایشون گفت : بگو یک . حضرت عباسعلیه السلام گفت : یک . امام فرمود : بگو دو . حضرت عباسعلیه السلام از گفتن خودداری کرد. وقتی امام علت را جویا شدجواب داد : شرم می کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام ، دو بگویم .
حضرت عباسعلیه السلام در سنین دوازده تا چهارده سالگی، وقتی که علی علیه السلام با دشمنان درگیر بودن، در برخی از جنگ ها شرکت داشته و با اون که زیاد اجازه جهاد به ایشون داده نمی شد، ولی درهمان نوجوانی حریف قهرمانان نامی عرب بودن.
حضرت عباسعلیه السلام چهارده ساله بودکه پدرشون به شهادت رسیدن. ایشون هرگز توصیه ای رو که پدرش در شب 21 ماه رمضان در آستانه شهادتش به حضرت عباسعلیه السلام کرد ، از یاد نبرد . آری امام از ایشون خواستن که در عاشورا و در کربلا برادرشون حسین رو تنها نذارن.
پس از شهادت امام علی علیه السلام حضرت عباسعلیه السلام سال های تلخ امامت برادرش حسن علیه السلام رو هم تجربه کرد.
حضرت عباسعلیه السلام درهمه دوران زندگی اش،همراه برادرش امام حسینعلیه السلام بود. ایشون جوانی خودش رو صرف خدمت به امام حسین علیه السلام کرد.
حضرت عباسعلیه السلام سرپرستی قافله امام حسین را در کوچ به کربلا بر عهده داشت . ایشون در کربلا حماسه ای آفرید که تاریخ نظیر آن را در برگ های خود ندارد . او با پس زدن امان نامه امویان بزرگترین درس وفاداری به معشوق رو در جامعه انسانی به یادگار گذاشت .
عصر عاشورا، پیش امام اومدن و گفتن: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود».
عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس به سوی لشکر دشمن رفتن و اون ها رو نصیحت کردن ولی در دل سنگ اونا اثری نگذاشت. بعد به سمت خیمه ها اومدن و به برادر خبر دادن. در همین حین صدای دلخراش کودکان رو شنیدن که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». بنابراین بر اسب نشستم، نیزه و مشک برداشتن و رجزخوانان آهنگ فرات کردن.
عده زیادی دور ایشون رو گرفتن و به سمت ایشون تیر می انداختن تا مانع رسیدن وی به آب بشن. سرانجام عباس مشتها رو پر از آب کردن و به لب نزدیک کردن تا بیاشامن،اما به یاد تشنگی حسینعلیه السلام و اهل بیت او افتادن. آب رو از کف دستاشون ریختن، مشک رو پر کردن، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها رفتن.
لشگر دشمن برای اون که همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسه، راه رو بر عباس بستن و از هر طرف به ایشون حمله کردن. عباس با اون ها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی رو قطع کرد.
عباس قهرمان فریاد زد:
به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید
تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد
و از امامی که صادق الیقین است
همان فرزند پیامبر پاک و امین
بعد مشک رو به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه دادن که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و اون رو هم قطع کرد. اما غریو شیر حیدر آسمان رو پر کرد که:
ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده
و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی
در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار
(خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند
پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن
عباس ناامید نشد و مشک را به دندون گرفتن تا به خیمه برسونن.
اما تیر بعدی مشک رو از هم درید و آبها رو بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس علیه السلام دیگه مأیوس بشن.
بعد، تیری به سینه مبارک حضرت علیه السلام نشست و ایشون رو از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لبتشنکان بیساقی و حسین علیه السلام بی علمدار بشه.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر ایشون- مانند فرق مبارک پدرش علی علیه السلام- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».
امام علیه السلام خودشون رو به پیکر بی دست برادر رسوندن و چون ایشون به شهادت رسیدن، فرمودن: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد»
امام سجّاد علیه السلام درباره عمویش حضرت عباسعلیه السلام چنین می فرماید:خداوند،عمویم حضرت عباسعلیه السلام را رحمت کند که درراه برادرش ایثارو فداکاری کرد و ازجان خود گذشت. چنان فداکاری کرد که دو دستش قطع شد.
خداوند نیز به او همانندجعفر بن ابی طالب،درمقابل آن دو دست قطع شده،دو بال عطا کردکه با آن ها در بهشت با فرشتگان پرواز کند. حضرت عباسعلیه السلام نزد خدا، مقام و منزلتی داردبس بزرگ،که همه شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه می خورند و رشک می برند .
در زيارت ناحيه مقدسه از زبان حضرت مهدى«ع»به ایشون اينگونه سلام داده شده:
سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمؤمنان؛ آن که با فدای جان خود نسبت به برادرش، مواسات (هم دردی) کرد و از گذشته اش برای آینده توشه برگرفت. آن که در رکاب برادر فداکاری نمود و با جان خویش از وی حفاظت کرد و به سوی او سعی و اهتمام وافی داشت.
ابعاد مختلف شخصیت این شهید بزرگوار انقدر عظیم هست که اگر تا ابد هم در این مورد صحبت بشه، باز هم حق مطلب رو ادا نکردیم. نظر شما در مورد سقای ادب و وفا چی هست؟
منتظر نظرات شما هستیم.
بسم الله...