شهدا زنده اند...

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"


متن پیش رو سخنرانی خانم زهرا پناهی روا،همسر شهید علی چیت سازیان،فرمانده اطلاعات و عمليات لشگر 32 انصارالحسينعلیه السلام استان همدان است که در کنگره ی بزرگداشت شهدای این استان ایراد شده است.در ابتدا از دوست عزیزم،جانباز شیمیایی عرصه ی عملیات کربلای 5 آقای سید کمال به تابیان که این متن را در اختیار وبلاگ اشراق قرار دادند تشکر می کنم.


بسمه رب الشهداء و الصدیقین ؛ با اهداء سلام به ساحت مقدس آقا ولی عصر(عج) عصاره هستی و با درود و سلام به روح پرفتوح بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی و با آرزوی صحت و سلامتی برای مقام معظم رهبری.


سلام... سلام بر نامداران بی نام و نشان،سلام بر مردان بی ادعا،سلام بر عشق و شور و شعور،و سلام بر مردان مرد.مردانی که وقتی شیپور جنگ به صدا درآمد،به ندای پیر و مرشدشان لبیک گفتند،و در صف مردان،مردانه ایستادند.و سلام بر شهیدانی که قطره قطره ی خون آنان ملائکه را به سجود بر اشرف مخلوقات بر سجاده خاک افکند.


اکنون ای خیبرشکنان هورالهویزه،از برکت خون شما و شهامت و شجاعت شما؛تاریخ حماسه ی خیبر علیعلیه السلام،بار دیگر تکرار شد.امروز،دروازه قلعه ی صهیونیسم،به تأسی از آرمانهای شما در هم کوبیده شد و طلایه داران سپاه خمینی(ره)،به دروازه های قدس شریف نزدیک می شوند.


ای مظاهر همه خوبی ها یادتان بخیر! ای کربلایی ها یادتان بخیر! نسیم پایمردی شما همچون صور دمید و غیرت و عزّت و شرف را از زیر خروارها خاک بیرون کشید و هیمنه ی شیطان بزرگ را در هم کوبید.سالهاست به نظاره ی لاله های سرختان نشسته ایم! و خاطرات آن روزهای باهم بودن را تداعی می کنیم! شما رفتید! و داغ فراقتان را برایمان به یادگار گذاشتید.اکنون سالهاست که از حماسه عاشقانه و عروج ملکوتیتان می گذرد.

بغض های حقیر ما،روبروی تصاویر گلگون شما سرریز می شود و راه کلام ما را می بندد.با شما شقایق هایم! در فراغتان چه باید گفت؟ همه آن لحظه هایی که نبودید،آن نوزاد شیرین سخن و خندان،از آیه های خودباوری و جسارت تو،به خویشتن می بالد،می رود و می رویاند؛این رهاورد من است؛دستاورد سفر طولانی من از آذر 66 تا امروز و تا همین روزهای نیامده.از کجا بگویم؟ از چه بسرایم؟! هر روز،در خاکریز فکرم شهید می شوی،پشت سنگر احساسم تیر می خوری و از قرارگاه فکرم،پر می کشی.بسوی کربلای آرزوهایم به راه می افتی و من هر روز شادی ام را تشییع می کنم.


باورم،چشمان آسمانی توست که کوچه های شهر خورشید را می پاشد.تو آن اسطوره ای که شب های بی شمار،سر بر شانه های ماه،شاعرانه ترین واژه ها را گریسته ای.نیستی! اما سال هاست شهر،یاد تو را نفس می کشد و نامت،نشانی جاده های باران را،هجا به هجا به یادمان می آورد.اقتدار روزهایمان را در تو یافته ایم؛در ردّ گام های صبر و در نهان خانه دلمان،یادتان را تا ابد جاودانه خواهیم کرد،و هرگز لبخندتان را در انتهای جاده زمین و ابتدای راه آسمان از یاد نخواهیم برد.


و امّا اکنون ما مانده ایم با کوله باری از رسالت شهیدان و امام شهیدان... کوله باری که صبوحٌ قدّوس عرشیان را به اقرار وادار نمود.رسالتی که بر هستی و ملائکه گران آمد.اما هم اکنون این شهیدان هستند که رسالت و مسئولیت حمل بیرق آنان را بر دوش ما نهاده اند.ما ماندیم! تا امروز برای نسلی فاقد و فارغ از همه ی آن دغدغه ها از شما بگوییم.ما ماندیم! که نه یک هفته بلکه سالهای سال،از شما بگوییم.و یادمان نرود که اگر امروز در آسایش زندگی می کنیم مدیون شماییم،مدیون حماسه هایی که شما آفریدید.


حماسه ای منحصر به فرد و بی نظیر که تا همیشه تاریخ به یادگار می ماند.اگرچه ردپای رفتنتان،تا ابد بر شانه های زمانه باقی است؛شما همیشه هستید و جاده ای که فراروی ما گستردید،تکلیف تمام لحظه هامان را روشن کرده است.قسم به نام سرخ شهادت که پس از جنگ،راهی که شما با خون گلو پیموده اید،به خون دل می رویم.سرفراز ایستاده ایم و پیام بلندتان را با فرزندان وطن،زمزمه می کنیم.یادمان هست که گفتید ای مردم! ما همه خواهیم رفت.شما می مانید و راه و رسالت شهدا.و به فرموده شهید بزرگوار «شهدا زنده اند شهدا برای کسانی زنده اند که قدر آنها را بدانند».گرامی باد سرخ که رنگ عصمت خون شماست.




دلم به یاد تو امشب لبالب از شور است تو کیستی که حریمت لبالب از شور است...؟
به سوی جبهه می رفت و نگاهش سوی مادر بود وداعی کرد طولانی،که گویی بار آخر بود
و او می رفت آهسته بسوی خاک ریز عشق و جبهه از حضور او پر از احساس باور بود
که ناگه ترکشی خورد و تبسم کرد و پرپر شد از او در ذهن من باقی همان لبخند آخر بود
 
بالا