بــــــاز امـــــشب...!

  • نویسنده موضوع BARAN
  • تاریخ شروع

BARAN

کاربر فعال
"بازنشسته"
باز امشب در تنم،یک شوروحالی جا گرفت
باز هم عشق تو در دل مثل ریشه پا گرفت

باز صحبت کرده ام با عکس تو در خاطرم
باز اسمت روی شیشه اشک از سرما گرفت

یاد دارم ان زمستان در کنار جوی اب...
باز هم باران زلال اشک را از ما گرفت

حال باید من بسوزم از فراغ و دوری اش
باز در کنج دلم، زخم فراغ ماوا گرفت

ساعتی با عشق و یادت... خاطراتی جاودان
باز هم بغض دو چشمم اشک از دریا گرفت

امشبم درنیمه شب بود،یار در خوابم رسید...
باز هم یادش به خوابم،هوش از فردا گرفت...​
 
بالا