پسرک و پروانه

بهشت

کاربر تازه وارد
"منجی دوازدهمی"

پروانه تقلا می کرد. پروانه نه، پیله، می خواست تا پروانه بشود. و از آن دوردست ها می آمد پسری. پسرک رسید. پیله تکانی

خورد، پسرک کنار پیله نشست. پیله تقلا می کرد. پسرک دلش سوخت؛ ساعت ها گذشت. پسرک نشسته بود و پیله رنج آزادی

بر جان می خرید. پسرک خسته شد، پیله هم. پسرک می خواست ببیند پرواز پروانه را و پیله نمی دانست در ذهن پسرک چه

می گذرد. پسرک قیچی کوچکی را در آورد و سوراخی در ته پیله ایجاد کرد و می خندید برای تماشا، برای پروانه. پیله آهسته

سر خورد، از پیله در آمد، و حالا پروانه شد؛ اما یارای پروازش نبود. جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بود. پسرک چشم به بال

پروانه داشت و پروانه در حسرت پرواز تقلا می کرد. پسرک انتظار داشت پروانه بپرد ولی نمی دانست که پروانه باید تا آخر

عمرش روی زمین بخزد.

پسرک نمی دانست چرا؟ پروانه را در دست هایش گرفت؛ اما پروانه دیگر پروانه نبود. پروانه حالا چشم در چشم پسرک دوخت و

گفت: کاش می دانستی تو حلقه ای از تدبیر خدا را شکستی؛ خدا تقلا را برای پیله قرار داد تا به وسیله آن مایعی از بدنش ترشح

کند تا پس از خروج از پیله به او امکان پرواز بدهد.


پسر برای جهالتش گریست. آنقدر گریست تا عارف شد. دیگر پسرک می دانست:


که سختی هایش برای اینست که او پروانه شدن و پرواز کردن را بیاموزد.



"وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ

شما را به اندکی ترس و گرسنگی و بینوایی و بیماری و نقصان در محصول میآزماییم و شکیبایان را بشارت ده (بقره155)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~Bahar~

عکـــــاس آزمایشی
"کاربر *ویژه*"
این داستان رو چند سال پیش تو یه کتاب خوندم ...
و خیلی دوسش دارم
مخصوصا جمله های اخرش ...



...........


- گاهی اوقات تلاش تنها چیزی است که در زندگی نیاز داریم.
http://liverpooll.blogfa.com/
http://liverpooll.blogfa.com/

- اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم ،فلج می شدیم ، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.



- من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم.



- من دانایی خواستم و خدا به من مسایلی داد تا حل کنم.



- من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت ماهیچه داد تا کار کنم.



- من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آن ها غلبه کنم.



- من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.



- من محبت خواستم و خدا به من فرصت هایی برای محبت داد.



- من به هر چه که خواستم نرسیدم ...اما به هر چه که نیاز داشتم، دست یافتم.



- بدون ترس زندگی کن، با همه مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر تمام آن ها غلبه کنی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
950a700793993fbd1e6781b64b10a7a7.gif





چیزی که آن مرد با همۀ مهربانی اش نمی دانست، این بود که محدودیت پیله و تلاش برای خارج شدن از آن راهی بود تا مایعی از بدن پروانه بر بال هایش ترشح کند تا او بتواند پس از خروج پرواز کند.



32080344235947849341.gif

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

محبوب

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"

A man found a cocoon of a butterfly. One day a small opening appeared. He sat and watched the butterfly for several hours as it struggled to force its body through that little hole. Then it seemed to stop making any progress. It appeared as if it had gotten as far as it could, and it could go no further. So the man decided to help the butterfly

He took a pair of scissors and snipped off the remaining bit of the cocoon. The butterfly then emerged easily. But it had a swollen body and small, shriveled wings. The man continued to watch the butterfly because he expected that, at any moment, the wings would enlarge and expand to be able to support the body, which would contract in time

Neither happened! In fact, the butterfly spent the rest of its life crawling around with a swollen body and shriveled wings. It never was able to fly

What the man, in his kindness and haste, did not understand was that the restricting cocoon and the struggle required for the butterfly to get through the tiny opening were God’s way of forcing fluid from the body of the butterfly into its wings so that it would be ready for flight once it achieved its freedom from the cocoon

Sometimes struggles are exactly what we need in our lives. If God allowed us to go through our lives without any obstacles, it would cripple us



گاهی اوقات تلاش، واقعا آن چیزی است که ما در زندگی مان نیاز داریم.اگر خداوند به ما اجازه می داد بدون هیچ مانع و مشکلی از مسیر زندگی بگذریم ،این ما را معلول می کرد و ما بقدر کافی برای آنجه باید انجام میدادیم، قوی نمی شدیم.هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم:53:
 
بالا