از بچگی خودتون برامون بگین...

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
یه دفعه هم همون حولو حوش سن 6یا 7سالگی بودم که بابام چند تا گلدون بزرگ سرامیکی خریده بودن(گلدونای سفید)یادتون هست که؟!
با خواهر بزرگم قرار شد مسابقه بذاریم هر کی تونست زودتر این گلدونو ببره اون ور حال برنده هست خواهرکوچیکم که دوسال از من کوچکتر بودهم تو خونه بود وخواب بودمسابقه شروع شد منو خواهرم گلدونا رو برداشتیم که مسابقه بذاریم این گلدونا به قدری بزرگ بود که شاید خودم باهاش هم قد بودم چشمتون روز بد نبینه خواهرم تا نصفه نرسیده بود که گلدون از دستش افتادو شکست
:X_X:وای حالا چیکار کنیم دنبال راه چاره بودیم که یه دفعه به ذهنمون رسید بندازیم گردن اون خواهر گوچیکه که خواب بود
بیچاره همچین کتکی خورد از دست بابام به خاطر شکستن گلدونی که مقصر نبود!:p
 

ARKA

مدیر انجمن صندلی داغ
"بازنشسته"
من خیلی بچه گلی بودم:">ساکت و آروم:">مث الان:|:">

مامان تعریف میکنه یه بار میره بیرون منم اون زمان تازه سینه خیز به اطرافم هجوم میبردم:|

بعدش منم میرم پشت در:D

چشمتون روز بد نبینه:nervose:مامان در اروم وا میکنه ولی من پشت در بودم و انگشت میره زیره در:|

پوست میشه ولی من صدام در نمیاد:|از بس مامانمو دوس داشتم:x:D:">

بچگی اروم و ساکت من زبانزد خانواده امه=)):D

آرزو هم شاهده:">:D


 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
من خیلی بچه گلی بودم:">ساکت و آروم:">مث الان:|:">

مامان تعریف میکنه یه بار میره بیرون منم اون زمان تازه سینه خیز به اطرافم هجوم میبردم:|

بعدش منم میرم پشت در:D

چشمتون روز بد نبینه:nervose:مامان در اروم وا میکنه ولی من پشت در بودم و انگشت میره زیره در:|

پوست میشه ولی من صدام در نمیاد:|از بس مامانمو دوس داشتم:x:D:">

بچگی اروم و ساکت من زبانزد خانواده امه=)):D

آرزو هم شاهده:">:D


خوش به حالت آرکا ما که از بچگی جز اشرار بودیم=))
 

*ArEzOo*

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
من خیلی بچه گلی بودم:">ساکت و آروم:">مث الان:|:">

مامان تعریف میکنه یه بار میره بیرون منم اون زمان تازه سینه خیز به اطرافم هجوم میبردم:|

بعدش منم میرم پشت در:D

چشمتون روز بد نبینه:nervose:مامان در اروم وا میکنه ولی من پشت در بودم و انگشت میره زیره در:|

پوست میشه ولی من صدام در نمیاد:|از بس مامانمو دوس داشتم:x:D:">

بچگی اروم و ساکت من زبانزد خانواده امه=)):D

آرزو هم شاهده:">:D




من ساکت و آرام بودن آرکا رو به شدت تکذیب میکنم
:68:.

یه بار وقتی بچه بودم و توی گهواره گذاشته بودنم،آرکا میاد گهواره رو هل میده.چشمتون روز بد نیافته این آرکا انقد منو محکم هل میده که کلا گهواره برمیگرده.
:(منم پخش زمین میشم:|.

اون وقت همه میگن تو بچگی آروم بوده
/:).من نمیدونم این چه جور آرومیه:-w/:).

در عوض خودم تو بچگی انقد شر و شلوغ بودم که نگوووووووووووووو
:D.ولی با تمام شر بودنم چقد توی بچگی از آرکا ضربه خوردم:)):|.
 

ARKA

مدیر انجمن صندلی داغ
"بازنشسته"
من ساکت و آرام بودن آرکا رو به شدت تکذیب میکنم:68:.

یه بار وقتی بچه بودم و توی گهواره گذاشته بودنم،آرکا میاد گهواره رو هل میده.چشمتون روز بد نیافته این آرکا انقد منو محکم هل میده که کلا گهواره برمیگرده.:(منم پخش زمین میشم:|.

اون وقت همه میگن تو بچگی آروم بوده/:).من نمیدونم این چه جور آرومیه:-w/:).

در عوض خودم تو بچگی انقد شر و شلوغ بودم که نگوووووووووووووو:D.ولی با تمام شر بودنم چقد توی بچگی از آرکا ضربه خوردم:)):|.

/:)اون اتفاق ناخواسته بود
M%20%2825%29.gif


دلیل داشتم...:|پولم گم شده بود حواسم دنبال اون بود تورو همونجور هل میدادم یهو از اونور لول پرت شدی بیرون
M%20%2825%29.gif
M%20%2825%29.gif


یادمه بعدش رفتم با یه مرغ درد دل میکردم:|اخه بخاطر تو منو دعوا کردن:|:nervose:
M%20%2825%29.gif

 

*ArEzOo*

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"


/:)اون اتفاق ناخواسته بود
M%20%2825%29.gif


دلیل داشتم...:|پولم گم شده بود حواسم دنبال اون بود تورو همونجور هل میدادم یهو از اونور لول پرت شدی بیرون
M%20%2825%29.gif
M%20%2825%29.gif


یادمه بعدش رفتم با یه مرغ درد دل میکردم:|اخه بخاطر تو منو دعوا کردن:|:nervose:
M%20%2825%29.gif



یعنی من انقد مهم بودم:(:h11:.
اصن از شدت محبتی که آرکا نسبت به من داشته دارم بی نهایت خجالت میکشم.
:">:D
 

الهه آسمانی

بی وفــا
encrypted_tbn0_gstatic_com_images_fe38d7de984a66f7b9503a9ca57d9efb._.jpg

بچه که بودیم میگفتن:

اگه جلو سوسمار بخندی دندونات میریزه...

ماهم نمی خندیدیم... تا اینکه برامون عادت شد!!


encrypted_tbn1_gstatic_com_images_28f9d188683bb3713f18e42fe34997ba._.jpg


میگفتن: هرکسو میخوای بزنی بزن ولی گربه رو نزن.. گناه داره!!

خدا گربه رو دوس داره...

میگفتیم: چرا مارو دوس نداره؟!؟!؟به گربه یه چیزی نمیگه؟!؟!؟

میگفتن: شمارو هم دوس داره ولی دستات زگیل میزنه...


encrypted_tbn2_gstatic_com_images_d523a6d564a905277489d1605afbf323._.jpg


خدایا چیکار کنم؟؟؟



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
سلام
من اینقد بچگی خوب و آروم بودم کل فامیل زبانزد بودم =d>:p
یشترین چیزی که از بچگی یادم میاد قصه هایی بود که برا بچه ها تعریف میکردم و خواب های ستاره ای :D
بعد یادمه میگفتن بیا دوباره برامون خوابهای ستاره ایت رو تعریف کن
منم تعریف میکردم که رفتم تو آسمون یه دونه ستاره برداشتم بعد یکی از گوشه هاشو چیدم انداختم تو چایی:D
چاییمو باهاش شیرین کردم و خوردم اینقد مزه داد خیلی چاییش شیرین وستاره ای شد :p
اونا هم کلی حسرت میخوردن که چرا ما از این خوابا نمیبینیم
:D
 
بالا