بخش سوم:
آخرین یادمانی که توی سفر رفتیم یادمان شهدای اروند کنار بود
اونجا یه کشتی بود که زائرها رو میبردن رو سوار میکردن و و تا نزدیکی مرز عراق میبردن و از اونجا برای زائرها میگفتند
آخه وقتی بری اونجا عراق مشخصه، گنبد یه سمجد مشخصه که....
صدام زمان جنگ یه سمجد نزدیک مرز ایران میسازه، اون مسجد شبیه یه کشتی در حال غرق شدن هست و کنارش مجسمه خودش رو ساخته که داره به ایران اشاره میکنه،
یعنی این مسجدی که در حال غرق شدنه همون ایران هست و منم سردار قادسیه کیه میخواد ایران رو فتح کنه
از اروند اون مسجد کاملا مشخصه
اخوی من هم روی همون کشتی بود و به عنوان یه نیروی رسمی بود
من خودم بار اولم بود رفته بودم اروند
ولی اروند چیزایی داشت که منو سوزوند
وقتی رفتیم اونجا داداشم منو کشید کنار و گفت: از اینجا چی میدونی؟!
گفتم: خب هیچی نمیدونم آخه تا حالا که نیومدم
داداشم در مورد اونجا چیزایی گفت که هم کل سفر هم حرم امام رضا(ع) اومد جلوی چشمم
اروند کنار یادمان هشت شهید گمنام بود
یه یادمان کوچیک داره
که به اندازه یه ضریح بود
توی ضریح حالت مزار هشت شهید خیلی جالب بود
اخه یه پرچم وسط بود و اون هشت شهید اطرافش بود
اون پرچم، پرچم روی گنبد امام رضا(ع) بود
و زمان جنگ شخصی که از دور شاهد شهادت اون هشت شهید بزرگوار بوده اینجور میگه که:
سربازان عراقی دست و پای هشت شهید رو بستند و روی زمین خوابوندن و با تانک روی سرهای مقدس اون بزرگواران رد شدن
حالا به نظرتون اون نفر اخری چه حسی داشت؟!
وقتی صدای شکستن جمجمه رفقای خودش رو داره میشنوه؟!
یقینا داستان کربلا و.... رو با چشم دیده
خیلی اونجا با دلم بازی کرد
و گفتم خدا رو شکر که حاجتم رو گرفتم
آخه کل سفر امام رضا(ع) سر زبونم بوده و جز حضرت چیز دیگه ای نمیخواستم و حالا اینجا هشت شهید گمنام و پرچم روی گنبد امام رضا(ع) هست
و مطمئن شدم که حاجتم رو گرفتم و میتونم اونجا خادمی شهدا رو بکنم
ولی....
ادامه دارد...