***** زینــــــــب(س) قافلـــــــه سالار حسین(ع) *****

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : زینب(س) قافله سالار حسین(ع)

زينب (س ) در سوگ عباس (ع ):

هنگامى كه زينب (س ) برادرش حسين (ع ) را ديد كه تنها از كنار نهر علقمه باز مى گردد، با خواهران ديگر با صداى جانسوز فرياد مى زدند:
(وا اخاه ! وا عباساه ! وا قله ناصراه ! واضيعتاه ! من بعدك )؛ واى برادرم ، واى عباس ، واى از كمى ياور و مصايب جانكاه ، واى از ديدن جاى خالى تو!

زينب (س ) به امام حسين (ع ) عرض كرد: (چرا برادرم عباس را با خود نياوردى ؟)
امام (ع ) در پاسخ فرمود: (خواهرم ! هر چه خواستم بدن برادرم را بياورم ، ديدم به قدر اعضاى بدنش بر اثر زخمها از همديگر گسيخته كه نتوانستم ، آن را حركت دهم .)

زينب (س ) گفتار فوق را به زبان مى آورد و مى گريست ، از جمله گفت :
(آه ! از كمى ياور و فقدان برادر!)
امام حسين (ع ) فرمود: (آرى ، آه از فقدان برادر و شكستن كمر!
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : زینب(س) قافله سالار حسین(ع)

زينب (س ) بر بالين على اكبر:

حسين (ع ) كه از شهادت على (ع ) باخبر شد، از خيمه بيرون آمده به بالين جوان قرار گرفت و همچنين كه مى گريست و اشك اندوه مى باريد، فرمود: جوان من ! خدا بكشد كشندگان تو را، چقدر اين بى حيا مردم بر خدا جرى شدند و چگونه پرده احترام رسول خدا را دريدند.
سپس اضافه كرد: پس از شهادت تو، خاك بر سر دنيا و زندگانى آن .

زينب (س ) كه از شهادت يادگار برادرش باخبر شد، به سرعت از خيمه بيرون آمده ، با ناله اندوهناكى برادر و برادرزاده را ندا مى داد و بالاخره بى تاب شده ، خود را بر اندام او افكند.
امام حسين (ع ) كه خواهر را سخت ناراحت ديد پيش آمده او را از روى نعش فرزند بزرگوارش برداشت و او را به خيمه ها روانه كرد و به جوانان دستور داد و فرمود: اينك بياييد نعش برادرتان را برداريد.
آنها حسب الامر آمده و نعش پاكيزه يادگار حيدر كرار را در پيش خيمه اى كه برابر آن كارزار مى كردند گذاردند.
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : زینب(س) قافله سالار حسین(ع)

كربلا شرح بلاي زينبِ
كربلا خاك عزاي زينبِ
اگر زينب آشناي كربلاست
كربلا هم آشناي زينبِ
مهر و خاك كربلا شفا ميده
چون قاطي با گريههاي زينبِ
كربلا با اين همه اُبهّتش
سر نهاده زير پاي زينبِ
اگه خاكش بوي عاشقي ميده
جاي دفن بچّههاي زينبِ


 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : زینب(س) قافله سالار حسین(ع)

زينب (س ) بر سر پيكر على اكبر:

حميد بن مسلم مى گويد: گويا من زنى كه مانند خورشيد طلوع كرده و آشكار شونده است را مى بينم كه براى كشته شدن على اكبر هيجده ساله ، يا بيست و پنج ساله ) با شتاب (از خيمه ) بيرون شده به هلاك و تباهى شدن فرياد مى زند و مى فرمايد:
اى حبيب و دوست من ، اى ميوه دلم ، اى روشنى چشمانم !
پس پرسيدم : آن زن كيست ؟
گفته شد: او زينب دختر على (ع ) است ، و آمد و بر روى (جسد و تن ) او (على اكبر) افتاد پس امام حسين (ع ) آمد و دستش را گرفته او را به خيمه و خرگاه باز گردانيد و به جوانان خود روى آورده فرمود: برادرتان را برداريد، پس آنان او را از جاى افتادنش به زمين برداشته آوردند تا نزد خيمه اى كه در جلو آن كارزار مى نمودند، نهادند.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : زینب(س) قافله سالار حسین(ع)

درخواست آب براى على اصغر:


زينب (س ) خواهر امام حسين (ع ) كودك را بيرون آورد و گفت : (برادر جان ! اين كودك تو، سه روز است كه آب ننوشيده است . براى او جرعه اى آب بخواه ). پس حضرت او را بالاى دست گرفت و فرمود: (اى مردم ! شما پيروان و خانواده ام را كشتيد و تنها همين كودك باقى مانده است كه از تشنگى بى تاب شده ؛ او را با جرعه اى آب سيراب كنيد.)
هنگامى كه حسين (ع ) با ايشان سخن مى گفت ، يك نفر از لشكريان تيرى پرتاب نمود كه گلوى كودك امام را پاره كرد. سپس امام او را نفرين كرد كه اجابت آن به دست مختار به وقوع پيوست . هنگامى كه حرملة را دستگير كردند و مختار او را ديد گريست و گفت : (واى بر تو! چه چيز سزاى كار توست كه كودكى كوچك را كشتى و گلويش را دريدى . اى دشمن خدا! آيا نمى دانستى كه او فرزند پيامبر است ؟) سپس دستور داد تا او را نشانه تيرها قرار دهند و آن قدر به او تير زدند تا مرد.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : زینب(س) قافله سالار حسین(ع)

امانتی از ما مانده:

طبق بعضى روايت ، بعد از رحلت حضرت رقيه (س ) يزيد دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پيراهن كهنه اش كفن كنند.
زنان شام ازدحام كردند و در حالى كه سياه پوش شده بودند، براى بدرقه اهل بيت (ع ) از خانه ها بيرون آمدند. صداى ناله و گريه آنها از هر سو شنيده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بيت (ع ) وداع نمودند، و تا كاروان اهل بيت (ع ) پيدا بود، مردم شام گريه مى كردند.

زينب (س ) از اين فرصت استفاده هاى بسيار كرد. از جمله اينكه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بيرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
(اى اهل شام ، از ما در اين خرابه امانتى مانده است ؛ جان شما و جان اين امانت . هر گاه كنار قبرش برويد (او در اين ديار غريب است ) آبى بر سر مزارش بپاشيد و چراغى در كنار قبرش روشن كنيد).
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : زینب(س) قافله سالار حسین(ع)

ذكر مصيبت دو فرزند زينب (س ):


روز عاشورا زينب (س ) لباس نو بر تن عون و محمد كرد و آنها را از گرد و غبار تميز نمود و سرمه بر چشمانشان كشيد و شمشير به دستشان داد، و آنها را آماده شهادت ساخت ، سپس آن دو را به حضور برادرش حسين (ع ) آورد و اجازه خواست كه آنها به ميدان بروند.

امام نخست اجازه نمى داد، حتى فرمود: شايد همسرت عبدالله خشنود نباشد، زينب عرض كرد: چنين نيست ، بلكه همسرم به خصوص به من سفارش كرد كه اگر كار به جنگ كشيد پسرانم جلوتر از پسران برادرت به ميدان بروند.

زينب (س ) بيشتر اصرار كرد، سرانجام امام اجازه داد، زينب آن دو گل را به ميدان فرستاده است ).
آن دو برادر به جنگ پرداختند، سرانجام محمد به شهادت رسيد، عون كنار بدن گلگون محمد آمد و گفت : (برادرم شتاب مكن به زودى من نيز به تو مى پيوندم ).

محمد نيز جنگيد تا به شهادت رسيد، امام حسين (ع ) پيكر پاك آن دو نوجوان را بغل گرفت در حال كه پاهايشان به زمين كشيده مى شد آنها را به سوى خيمه آورد.
عجيب آنكه بانوان به استقبال جنازه هاى آنها آمدند، هميشه زينب (س ) در پيشاپيش بانوان بود، ولى اين بار زينب (س ) ديده نمى شد، او از خيمه بيرون نيامده بود تا مبادا چشمش به پيكرهاى به خون تپيده پسرانش بيفتد و بى تابى كند و از پاداشش كم بشود.

و شايد از اين رو كه مبادا برادرش او را در اين حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده يا بى جواب بماند.
حضرت زينب (س ) در اين هنگام بيرون نيامد، ولى براى على اكبر(ع ) در پيشاپيش بانوان به استقبال آمد.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پرستاری حضرت زینب(س) از برادر زاده:

طبق نقل علامه مجلسى ، فاطمه صغرى دختر امام حسين (ع ) مى گويد:
كنار خيمه ايستاده بودم و پيكردهاى پاره پاره شهيدان كربلا را مى نگريستم ، در اين فكر بودم كه بر سر ما چه ..خواهد آمد، آيا ما را مى كشند يا اسير مى كنند؟ ناگاه سوارى از دشمن به سوى ما آمد، با گره نيزه اش به بانوان مى زد و چادر و روسرى آنها را مى كشيد و غارت مى كرد و آنها با فريادهاى خود، پيامبر (ص ) على ، حسن و حسين (ع ) را به يارى مى طلبيدند، بسيار پريشان بودم و بر خود مى لرزيدم ، به عمه ام زينب (ام كلثوم كبرى ) پناه بردم.

در اين هنگام ديدم ، ستمگرى به سوى من آمد، فرار كردم و گمان نمودم كه از دستش نجات مى يابم ، با كعب نيزه بر بين شانه هايم زد، از جانب صورت به زمين افتادم ، گوشواره ام را كشيد و گوشم را دريد و گوشواره و مقنعه ام را ربود. خون از ناحيه گوش بر صورت و سرم جريان يافت ، بى هوش شدم ، وقتى كه به هوش آمدم ، ديدم سرم بر دامن عمه ام زينب (س ) است و او گريه مى كرد و به من مى فرمود: (برخيز به خيمه برويم و ببينيم تا بر بانوان حرم و برادر بيمارت چه گذشت.

برخاسم و گفتم : (اى عمه جان ! آيا پارچه اى هست تا با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم ؟) زينب (س ) فرمود: (يا بنتاه ! عمتك مثلك ) دخترم ! عمه تو نيز مثل تو است . با هم به خيمه بازگشتيم ، ديدم آنچه در خيمه بود، همه را غارت كردند و امام سجاد (ع ) به صورت بر زمين افتاده است و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت حركت ندارد، ما براى او گريه كرديم و او براى ما گريه كرد.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

به دنبال دو يادگار امام حسين (ع ):


در كتاب (ايقاد) از مقتل (ابن عربى ) چيزى (خبرى ) است كه مضمون و مفهوم آن اين است : حضرت امام حسين (ع ) هنگام وداع خود (با اهل بيت ) به خواهرش زينب به جمع و گرد آوردن عيال و زن و فرزند پس از آنكه دشمنان خيام و خرگاهها را آتش مى زنند وصيت و سفارش نمود، پس بعد از آنكه دشمنان خرگاهها را آتش زدند و اطفال و كودكان پراكنده شدند زينب در جمع و گرد آوردن آنان رفت . سپس دو كودك از امام حسين (ع ) را گم كرد و در طلب و به دست آوردن ايشان رفت . پس آن دو كودك را دست به گردن يكديگر به خواب رفته بر زمين ديد، چون آنها را حركت داده و جنبانيد، ديد آنان از تشنگى مرده اند. چون لشكر آن را شنيدند، به پسر سعد گفتند: ما را در آب دادن (اين ) عيال و زن و فرزند اجازه و دستور ده . پسر سعد اجازه داد. چون آنها (براى ايشان ) آب آوردند، كودكان از آب دورى كرده و مى گفتند: چگونه ما آب بنوشيم ، در حالى كه پسر رسول خدا تشنه كشته شد؟
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

تسلی رباب:

صداى جانسوزى ، زينب كبرى (س ) را از خاطرات خوش خويش جدا مى سازد. خدايا! اين صداى ناله كيست ؟ آرى ، مى شنود صداى دلگرفته اى را كه مى خواند: (اصغرم ! كودكم !)
با عجله راهى خيمه نيمه سوخته مى گردد و پرده خيمه را بالا مى زند كه ناگهان رباب را مى بيند كه زانوان خويش در بغل گرفته و گريه مى كند.

با متانت خاص خود مى فرمايد: (همسر برادرم ! چه شده ؟ مگر قرارمان بر سكوت نبود؟!)
رباب به گريه خويش با خواهر همسرش تكلم مى كند: (امروز قدرى آب خوردم . سينه ام قدرى شير پيدا كرده و ياد على اصغر و لب تشنه او افتادم كه در اثر عطش ، بر سينه من چنگ مى زد و تقاضاى آب داشت.
 
بالا