نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
ادوار نبوت:دوره چهارم نبوت
لقب:کلیم ا…
معنای اسم:از آب کشیده شده
پدر:عمران
مادر:یوکابد
تاریخ ولادت:۳۷۴۸ سال بعد از هبوت آدم.
مدت عمر: ۱۲۰ سال
بعثت:آن حضرت با برادرش هارون برای بنی اسرائیل مبعوث شد.
محل دفن:بروایتی در شش فرسنگی بیت المقدس مدفون است.
نسب:موسی بن عمران بن قاهث بن لاوی بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع)
تعداد فرزندان:آن حضرت ۲پسر داشت.
فهرست سوره هایی که نام حضرت موسی(ع)درآن ذکر شده است:بقره، آل عمران، نساء، مائده،انعام،اعراف،یونس،هود،ابراهیم،اسراء،کهف، مریم،طه، انبیاء،حج،مومنون ،فرقان ،شعراء،نمل،قصص،عنکبوت،سجده،احزاب،صافات،غافر،فصلت،شوری،زخرف،احقاف،الذاریات،نجم،صف،
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

حضرت موسی علیه السلام از پیامبران اولوالعزم و ملقب به کلیم الله است. او پیامبر و رهبر قوم یهود بود که ایشان را از مصر و از اسارت مصریان بیرون آورد. خداوند به وسیله او دین یهود را در کوه طور سینا به بنی اسرائیل ارزانی داشت. نام پدرش بر اساس تورات عمرام است که در عربی به صورت عمران در آمده است. نام مادر موسی را نیز یوکابد یا یوکبد نوشتهاند.
زمان بعثت حضرت موسی علیه السلام در قرنهای ۱۳ تا ۱۵ پیش از میلاد مسیح بوده است. نام حضرت موسی ۱۳۶ بار در قرآن مجید ذکر شده و در بیست سوره از او سخن گفته شده است.

فرعون شبی در خواب دید آتشی از طرف شام افروخته شد. به مصر رو کرد و سرای قبطیان را پاک بسوخت تا رسید به کاخهای سلطنتی، همه قصرهای آنها را در میان گرفت و با خاک یکسان نمود. فرعون با وحشت از خواب پرید.
معبّران را خواست. یکی از آنها گفت: به نظر می رسد که مولودی از بنی اسرائیل به وجود می آید و دودمان فراعنه را نابود می سازد. فرعون گفت: چه باید کرد؟ گفتند: باید زنان حامله را مواظب بود و فرزندان پسرشان را کشت. بنابراین هر کودکی را که به دنیا می آمد می کشتند. اما حکمت خداوند سبحان به این تعلق گرفته بود که موسی در همان سال متولد شود و از بلایا بدور ماند. موسی به دنیا آمد. حال، مادرش در اندیشه شد که صندوقچه ای را آماده کند و او را به وسیله آن به آب بیندازد تا از شرّ فرعون در امان بماند و به شهر دیگری رود و کس دیگر آن را گرفته و او را بزرگ نماید. پس به نزد نجاری رفت و سفارش خود را گفت. نجار از فرعونیان بود. به دربار رفت تا قضیه را بازگو کند اما تا خواست مطلب را بگوید به اذن خداوند زبانش بند آمد. هر چه بر خود فشار آورد بگوید که مطلب از چه قرار است. برگشت و چون پا از کاخ بیرون گذاشت زبانش باز شد.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

دوباره به کاخ بازگشت تا او را از این خبر مطّلع سازد، برای دومین بار زبانش بند آمد. دانست که در این مطلب سری است که کسی می خواهد تا مدتی ناگشوده بماند. پس صندوقچه را ساخت. مادر، موسی را در آن نهاد و به آب انداخت. آب صندوقچه را به دوش کشید تا به قصر فرعون رسید. اهل خانه فرعون در آب مشغول سرگرمی بودند که صندوقچه برای آنها نمایان شد. صندوقچه را از آب گرفتند. دیدند که نوزادی همچون پاره ای از ماه در آن صندوقچه به رخ حاضران می خندد. آسیه همسر فرعون که زنی پاکدامن و مؤمنه بود، کودک را در آغوش گرفت و به داخل قصر آورد. فرعون از ماجرا با خبر شد و گفت این نوزاد را نیز همانند دیگر نوزادان بکشند، اما آسیه شفاعت کرد و گفت: ما فرزندی نداریم، بهتر است او را برای خودمان بزرگ نمائیم. فرعون نیز خام شد و پذیرفت. در روایات آمده است که چون موسی گرسنه شد بنای ناسازگاری گذاشت. هر زنی را که آوردند، پستانش را به دهان نگرفت تا اینکه مادرش مطّلع شد و به عنوان دایه، به دربار مراجعه کرد. موسی را در آغوش گرفت. پستان را در دهان موسی نهاد. او در آغوش مادر آرام گرفت و شروع به نوشیدن شیر از پستان مادر نمود و ….
موسی تا چهل سالگی در خانه فرعون بود. روزی هنگام غروب آفتاب از کاخ خارج شد. در شهر می گذشت. در گوشه ای دید که یکی از نزدیکان فرعون، مردی از بنی اسرائیل را بی جهت می زند و عذاب می دهد. بنی اسرایئلی از موسی کمک طلبید. موسی هم جلو رفت و گفت: چرا این شخص را بدون جرم و گناه عذاب می کنی؟ مرد قبطی به حرف موسی، وقعی ننهاد. موسی ناراحت شد و مشتی بر آن مرد ظالم کوفت. آن مرد ظالم فوراً مُرد. موسی از این امر نگران شد و او را در میان شن ها دفن کرد و به کاخ بازگشت. روزی دیگر باز آن مرد بنی اسرائیلی را دید که آه و ناله می کند. وقتی موسی متوجه او شد دید که یک مرد قبطی او را می زند. موسی جلو رفت و به بنی اسرائیلی گفت: چرا هر روز با کسی دعوا می کنی؟ بنی اسرائیلی بیچاره نگران شد که مبادا موسی او را نیز بکشد. موسی جلو رفت تا بنی اسرائیلی را از دست قبطی نجات دهد. ناگهان بنی اسرائیلی با نگرانی فریاد برآورد که آیا می خواهی مرا بکشی آن گونه که دیشب مرد قبطی را کشتی؟
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

فرعون آگاه شد. تصمیم گرفت تا موسی را محاکمه و به قتل برساند. موسی از شهر خارج شد و به سوی مدین حرکت کرد. در راه به چاه آبی رسید. دید تعدادی از چوپانان با کمک یکدیگر از چاه آب می کشند و گوسفندانشان را سیراب می نمایند. مدتی نگذشت که چند دختر آمدند تا گوسفندانشان را از پس مانده آب چوپانان سیراب کنند. موسی که این گونه دید، آب از چاه کشید و گوسفندان دختران را سیراب نمود.

سپس موسی در سایه درخت آرمید. یکی از دختران برگشت و به موسی گفت: پدرش با او کار دارد. موسی به نزد پدر آنها رفت. صاحبخانه، موسی را محترم شمرد. به او پیشنهاد کرد تا در إزای ده سال چوپانی، یکی از دخترانش را به نکاح او درآورد. موسی قبول کرد و بدین ترتیب داماد حضرت شعیب علیه السلام شد.
در روایات آمده است که موسی مدتها در خدمت شعیب بود. حضرت شعیب علیه السلام عصای معجزه آسایی را به حضرت موسی داد. آن عصا تا آخرین لحظات عمر پربرکت آن حضرت با او بود.
حضرت خضر علیه السلام یکی از پیامبرانی است که زنده و الآن در قید حیات می باشد. حضرت موسی علیه السلام، مأمور شد که مدتی در کنار حضرت خضر باشد. به این منظور در پی او روانه شد تا او را بیابد. حضرت موسی در حالی با خضر روبه رو شد که آن حضرت مشغول عبادت بودند. موسی به خضر گفت: آمده است تا مقداری از علم او بهره مند شود.
خضر گفت: آیا تحمل آنچه را که خواهی دید، داری؟ زیرا چه بسا کارها از من سر بزند که چون تو اسرار آن را نمی دانی نمی توانی صبر کنی و ممکن است زبان به اعتراض بگشایی.
موسی گفت: حاشا و کلا که من بر آنچه از تو سر می زند و خواهم دید، اعتراض کنم.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

پس از آن خضر گفت: ای موسی به این شرط تو را همراه خود می برم که هر چه دیدی بر آن اعتراض نکنی و علّت و سبب آن را نپرسی مگر آنکه خودم اسرار آن را بر تو عیان نمایم.

موسی قبول کرد. حرکت کردند و سوار کشتی شدند. در بین راه خضر تبری از ناخدا گرفت و شروع به سوراخ کردن و شکستن قسمتی از کشتی شد. کشتی را آب فرا گرفت. موسی نگران شد و گفت: مبادا کشتی غرق شود و به خضر گفت: این چه کار است که می کنی؟ ممکن است سرنشینان غرق شوند. خضر گفت: نگفتم با من مجال موافقت و مقاومت نداری؟ موسی گفت: مرا ببخش. فراموش کردم. دیگر اعتراض نمی کنم. خضر سوراخی در کشتی نمود. سرنشینان کشتی به تکاپو افتادند و محل سوراخ شده را تعمیر کردند.
بعد از مدتی به ساحل رسیدند و وارد شهر ساحلی شدند. تعدادی از اطفال را دیدند که در سر راه مشغول بازی هستند. خضر یکی از آن طفلان را گرفت و به پشت دیوار برد و با کاردی گوش تا گوش، سر او را برید و در محلی او را دفن کرد. موسی سخت برآشفت و با ناراحتی بسیاری گفت: به چه جرمی او را کشتی؟ خضر با خونسردی گفت: باز علّت پرسیدی و اعتراض نمودی؟ بار دیگر موسی گفت: دیگر سئوال نمی کنم. اگر این بار سؤال کردم، مرا رها کن و به راه خودت برو.

آن دو به راه افتادند. به محلی دیگر رسیدند. مردمان آن محل آنها را به شهر خود راه ندادند حتی از دادن آب و نان به آنها نیز دریغ کردند. شبی سرد را در بیرون شهر سپری کردند. چون صبح شد، حرکت کردند تا به دیواری رسیدند. دیوار در حال خراب شدن بود. پس خضر شروع به مرمت دیوار کرد و با سنگ و گل آنها را محکم و استوار ساخت
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

موسی بار دیگر در شگفت شد. رو به خضر کرد و گفت: اهل این دیار حتی به ما آب و نان هم ندادند و تو در حق آنها لطف می کنی و دیوار خراب شده آنها را آباد می کنی؟ خضر گفت: معلوم شد که تحمل آنچه را که من انجام می دهم، نداری. پس این آخرین دیداری خواهد بود بین من و تو . اما قبل از آنکه از تو جدا شوم، می خواهم راز کارهایی را که انجام دادم بر تو نمایان سازم تا شگفتهایت را مرتفع سازم.

۱ ـ مردی ظالم در صدد است که همه کشتی های سالم را تصاحب کند. آن کشتی هم متعلق به خانواده ای مومن و فقیر بود. کشتی را سوراخ کردم تا طمع آن ظالم این کشتی را در بر نگیرد و نان آن خانواده قطع نشود.
۲ ـ آن کودک را کشتم زیرا او اگر بزرگ می شد، جز کفر و عصیان از او سر نمی زد. در حالی که والدین او موحد و مؤمن هستند.
۳ ـ اما دیوار را درست کردم زیرا در زیر آن گنجی مدفون است که فردی مؤمن برای فرزندانش ذخیره کرده است. بدین وسیله آن گنج تا رسیدن به دست صاحب خود محفوظ می ماند.

بعد از آن موسی به سوی مصر روانه شد تا فرعون و قبطیان را دعوت به رستگاری نماید.
در نزدیکی های مصر به موسی وحی شد تا برادرش هارون را به عنوان یار، وصی و جانشین خود در مواقعی که او بین قوم خود نیست، برگزیند.
خداوند سبحان به موسی وحی کرد که به همراه هارون به سوی فرعون برود و با زبانی خوش و نیکو با او مذاکره نماید. شاید بپذیرد و ایمان آورد. موسی و هارون در اندیشه شدند که مبادا آن دو را نابود سازد. وحی آمد که ای موسی! نترس. همانا من با شما هستم، هر آنچه را که تو و فرعون انجام می دهید، می بینم و می شنوم و هر گاه لازم باشد شما را یاری می کنم. موسی با قلبی مطمئن به سوی فرعون حرکت کرد.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

به فرعون خبر دادند که دو نفر آمده اند که به خدایی جز تو ایمان دارند و خود را فرستاده آن خدا می دانند و شگفت اینکه می خواهند تو را به دین خدای خود دعوت نمایند.

فرعون دستور داد آنها را به نزدش بیاورند. وقتی آن دو وارد شدند فرعون با کمال ناباوری مشاهده کرد که موسی و هارون هستند. فرعون گفت: چه می خواهی ای موسی! موسی فرمود: پرودگارم مرا حکمت و نبوت بخشیده و مأمور گردانیده به سوی تو بیایم و تو را به سوی خدای یگانه دعوت نمایم، خدایی که آفریننده همه این جهانیان است و دیگر اینکه بنی اسرائیل را از قید بندگی آزاد و در اختیار من بگذاری. فرعون گفت: خدای تو کیست؟ موسی گفت: کسی که آسمان و زمین و آنچه در این دو می باشد را آفریده است.
سخنان حضرت موسی به مذاق فرعون خوش نیامد. آن حضرت را به استهزاء گرفت. رو به اطرافیان کرده و گفت: می شنوید این مرد که ادعای حمکت و دانش دارد، چون دیوانگان سخن می گوید و از آداب نیکو سخن گفتن بیگانه است. بعد از آن به موسی رو کرد و گفت: اگر به خدایی جز من مردم را بخوانی هر آینه تو را به زندان خواهم انداخت. موسی گفت: ای فرعون! اگر معجزه ای دالّ بر آنچه می گویم، نشانت دهم سخنم را می پذیری؟ فرعون گفت: معجزه ات چیست؟ حضرت موسی عصایش را روبروی فرعون انداخت که ناگاه تبدیل به اژدهایی ترسناک شد، ولوله ای در مجلس افتاد. فرعون از ترس بر تخت خود میخ کوب شده بود.
موسی دست برد و عصا را گرفت. بار دیگر فرعون را دعوت به حق کرد، برای اثبات حرفش دست در گریبان فرو برد و بیرون آورد که به محض بیرون آمدن دستش از گریبان چون خورشید می درخشید.
فرعون نه تنها عبرت نگرفت و ایمان نیاورد که موسی را به ساحری متّهم کرد و گفت: بدانید که او ساحری چیره دست است. به موسی گفت: تو می خواهی با سحر و جادو ما را از مصر بیرون نمایی و بنی اسرائیل را به سلطنت بنشانی. پس ما هم با تو سحر می کنیم تا نتوانی با افسون خود، مردم را بفریبی. برای این منظور روزی را معین کرد و ساحران چیره دست را برای مبارزه با موسی فرا خواند.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

فرعون، ساحران چیره دست را خواست. تمام وسایلی را که لازم داشتند در اختیار آنها گذاشت و گفت: تا فلان روز مهلت دارید که تدارک کار را ببینید. در آن روز معین، ساحرها حاضر شدند. گروهی کثیر از مردم جمع شدند تا شاهد مبارزه موسی و فرعون باشند. موسی و هارون نیز آمدند.

ساحران رو به موسی گفتند: ای موسی! آیا تو کار خود را آغاز می کنی یا ما آغاز کنیم؟
موسی فرمود: شما اول شروع کنید. ساحران شروع به کار کردند. چوب ها و ریسمان هایی را به روی زمین انداختند که میدان پر از مار شد. مردم از آنچه می دیدند هم به وجد آمده بودند و هم می ترسیدند. لختی بیم هارون و موسی را در بر گرفت. در این هنگام وحی آمد که ای موسی! بیمناک مباش. همانا تو پیروز و سربلند خواهی شد. پس آنچه را که در دست داری بینداز بر روی زمین تا آنچه را که اینان انجام داده اند، باطل نماید. حضرت موسی با قدرت قلب، عصایش را انداخت که یک دفعه تبدیل به اژدهایی عظیم شد. تمامی مارها و سحرهای ساحران را بلعید. مردم سخت هراسان شدند و از بیم جان رو به فرار نهادند.
ساحران به سجده افتادند و همگی گفتند: ما به پرودگار موسی که پرودگار عالمیان است، ایمان آوردیم. حضرت موسی شروع به دعوت نمود. بنی اسرائیل و بسیاری از قبطیان بر او ایمان آوردند. فرعون از آنچه رخ داد، ناخوش و غضبناک بود. شکست ساحران را شکست خود می دانست. مخصوصاً از این آتشین بود که ساحران به موسی ایمان آوردند.
پس رو به ساحران نمود و گفت: اکنون آنقدر جری و درشتناک شده اید که بدون اجازه من به موسی ایمان می آورید. بدانید که شما را مجازات سختی خواهم کرد. مجازاتی عبرت گونه، طوری که آیندگان نیز از یادآوری آن بر خود بلرزند.
ساحران گفتند: ما را از مجازات تو باکی نیست. آماده و پذیرای آن هستیم. از راهی که برگزیده ایم برنمی گردیم و از کرده خود پشیمان نیستیم.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

فرعون دستور داد دستها و پاهایشان را قطع کرده و بدنهای مبارک آن مؤمنان را بر درختان ببندند. بدین سان همه ساحران به شهادت رسیدند.

بعد از آن فرعون بر مردم سخت گرفت. هر کس را که می شنید به موسی ایمان آورده است، می کشت. بنی اسرائیل در عذاب بودند. لذا از موسی خواستند آنها را از شر فرعون نجات بخشد.
از ناحیه حق به موسی وحی شد، بنی اسرائیل را بگو که آماده باشند. هر نفر یک رأس گوسفند در خانه نگه دارد و آن را ذبح نموده. کمر بربندند که زمان حرکت نزدیک است.
بنی اسرائیل مهیای کوچ شدند. گفته شده که شب هنگام، موسی ندا سر داد که امشب را از خانه کسی خارج نشود و الاّ عذاب خواهد شد. مردم به آنچه موسی گفته بود باور داشتند و هیچ کدام از خانه خارج نشدند. وحی رسید که: ای موسی! با بنی اسرائیل از شهر خارج شوید. موسی و بنی اسرائیل بلافاصله از شهر خارج شدند و به تاخت راه فلسطین را در پیش گرفتند.
فرعون آگاه شد. پس به تعقیب آنها برآمد و لشکری عظیم جمع کرد و به دنبال آنها روانه شد. قشون، ارابه مخصوص فرعون را بیرون آوردند. لشکریان مصر به تعقیب بنی اسرائیل به راه افتادند. بنی اسرائیل از دور گرد و غبار لشکریان فرعون را دیدند و این زمانی بود که پیش روی بنی اسرائیل دریا بود. نگران شدند و از موسی چاره خواستند. موسی گفت: نگران نباشید، خدا با ماست. به موسی وحی شد که یا موسی! عصایت را به دریا بزن، موسی عصایش را به دریا زد ناگاه به قدرت حق متعال آب دریا شکافته شده و بنی اسرائیل به فرمان موسی راه باز شده را در پیش گرفتند و به سرعت در پیمودن راه افزودند.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت کلیم الله موسی(ع)

آنگاه که فرعون و لشکرش به کنار آب رسیدند، بنی اسرائیل نیمی از راه را در مسیری که باز شده بود، پیموده بودند. فرعون و لشکریان او، در تعقیب بنی اسرائیل راه باز شده را گرفتند و به سرعت خود افزودند.

اضطراب بر هر دو طائفه موج می زد. یکی از دستگیری و اسارت و دیگری از پیروزی مالامال دسترس در نگرانی بودند.
آنان در جلوی بنی اسرائیل بودند، به خشکی رسیدند و دیگران نیز در پی آنها شتابان، تا آخرین نفر از بنی اسرائیل به خشکی و ساحل پا نهادند.
پس موسی به اذن خدا، عصا را برای دومین بار به آب زد، آبها بهم پیوسته شد، در این هنگام آب فرعون و لشکریانش را در کام کشید و تمامی آنها غرق شدند.
بنی اسرائیل در سرزمین جدید شروع به آبادانی و خانه سازی نمودند، زمینهای پهناورِ بی صاحب را آباد نمودند و نعمتهای حق بعد از چند سال شامل حال آنها شد.

بنی اسرائیل در سرزمین جدید که دارای نعمتهای فراوان بود، سُکنی گزیدند. حضرت موسی از طرف خداوند متعال، فرمان یافت برای مدت چهل روز به میقات برود. موسی، هارون را به جای خود گماشت و گفت: هارون جانشین من در میان شماست. هر چه می خواهید از او بخواهید تا برایتان انجام دهد. حضرت موسی به سوی میقات روانه شد.
مدتی چند نگذشته بود که شخصی به نام سامری، مردم را جمع کرد و گفت: وعده موسی به سر رسید، اما او نیامد. شاید در قلّه کوهی محو شده باشد و دیگر دیدار او برای ما میسّر نباشد. پس فکری دیگر باید کرد و چاره ای اندیشید.
 
بالا