در جستجوی تکه گم شده

MeLoDy

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"


چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود.
اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.
13554802771.jpg


زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد.
هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و
مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

13554802772.jpg


آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک
به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده.
هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم،
مادرت قطعه گم شدهی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم.
یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعهی گمشده خود را آغاز کرد.
رفت و رفت تا به یک قطعهای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه
گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.
13554802783.jpg


دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود
را با قطعههای رنگارنگ کوچک پر کرده بود.

13554802784.jpg


دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع
گمشده رسید، به او گفت:شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم.
- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشدهی من قسمتی از دایره.
- من اول قطعهای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما
و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد.
قطعهی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل
فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای
خالی مربع در آمدم .
ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمیخوردیم. اکنون پشیمانم.
من قطعهی گمشدهی شما هستم.

13554802785.jpg

دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای
خالی خود جا دهد اما نشد، بنابراین او را با طناب به خود بست و
خوشحال راه افتاد.
حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود
خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و
با عشق حرکت میکرد.
13554806001.jpg


رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد.
بخت به او رو کرده بود که قطعهی گمشدهاش قسمت بالای او بود
و گیر نکرده بود.
قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.
13554806002.jpg


قطعهی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت.
دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و
توانست از گودال بیرون بیاید.
دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد.
دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد.
کاش هیچ وقت او را پیدا نمیکرد.





13554806003.jpg


نتیجه گیری اخلاقی : سعی کنید گول تکه های گمشده دروغی رو نخورید.





 
بالا